PART ❽
𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒐𝒇 𝒔𝒆𝒗𝒆𝒏 𝒑𝒆𝒐𝒑𝒍𝒆
جین: به نظرم وقت خوابه.(روبه تهیونگ)
تهیونگ: ا....اها ، اره.....پس من میرم ، شب بخیر
جین: شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
فردا صبح...
جین ویو: وقتی از خواب بیدار شد ا/تو دیدم که خیلی کیوت خوابیده بود. از پشت بغلش کردم و سرمو تو گردنش فرو بردم و یه نفس عمیق کشیدم.
دستامو که دورش حلقه کردم و سفت تر کردم و بیشتر به خودم نزدیکش کردم. که باعث شد تکون بخوره و بیدار شه.
دستامو از دور کمرش باز کردم. و برگردوندم سمت خودم.
یکم که از حالت خواب آلودگی در اومد سریع از رو تخت پاشد و نشست.
جین: حالت خوبه؟
ا/ت: چیکار داشتی میکردی.
جین: من...من
ا/ت: من بهت اعتماد کردم. (دختره عنتر کاری نکرد که جَو گرفتت)
جین: من کاری نکردم (نگرانی)
راوی: از اتاق اومدن بیرون و دیدن که بقیه پسرا ام بیدار شدن و دارن صبونه آماده میکنن.
یونگی: سلام ، صب بخیر.
ا/ت: سلام ، صبح تو ام بخیر☺️
کوک: خوب خوابیدی
ا/ت: اوهوم ، ممنون.
تهیونگ: جین هیونگ دیشب خوب خوابیدی؟ ( چش غره)
جین: بهتر از این نمیشد.
ا/ت: من دیگه باید برم
نامجون: ولی هنوز چیزی نخوردی
ا/ت: ممنون ، همین الانشم دیرم شده.
جین: میخوای برسونمت
ا/ت: نه ممنون
راوی: ا/ت سریع کیفشو برداشت و از پسرا خدافظی کرد و رفت.
رفت سمت خونه اندرو
ا/ت ویو: اندرو بهترین دوستم بود ، از بچگی باهم بزگ شدیم. یه جورایی مثل داداشم میمونه من خیلی دوسش دارم.
بعد چند مین رسیدم جلوی در خونش و زنگ زدم.
اندرو: کیه
ا/ت: منم
اندرو: منم کیه
ا/ت: میگم منم. ا/ت
اندرو: عه ا/ت تویی سلام.
ا/ت: سلام ، ممنون میشم درو باز کنی.
اندرو: (درو باز کرد) بیا بالا.
رفتم بالا و دیدم خوابالو جلوی در وایساده با موهای بهم ریخته.
ا/ت: سلام ، الان چه وقت خوابه.
راوی: اندرو یه نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و گفت.
اندرو: ساعت تازه ۸ صبه سگ ، الان کی آخه بیداره غیر از من و تو.
ا/ت: خیلیا بیدارن ، همه مثل تو نیستن که.
راوی: داشتن همین جوری باهم کل کل میکردن که زنگ در خورد.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
جین: به نظرم وقت خوابه.(روبه تهیونگ)
تهیونگ: ا....اها ، اره.....پس من میرم ، شب بخیر
جین: شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
فردا صبح...
جین ویو: وقتی از خواب بیدار شد ا/تو دیدم که خیلی کیوت خوابیده بود. از پشت بغلش کردم و سرمو تو گردنش فرو بردم و یه نفس عمیق کشیدم.
دستامو که دورش حلقه کردم و سفت تر کردم و بیشتر به خودم نزدیکش کردم. که باعث شد تکون بخوره و بیدار شه.
دستامو از دور کمرش باز کردم. و برگردوندم سمت خودم.
یکم که از حالت خواب آلودگی در اومد سریع از رو تخت پاشد و نشست.
جین: حالت خوبه؟
ا/ت: چیکار داشتی میکردی.
جین: من...من
ا/ت: من بهت اعتماد کردم. (دختره عنتر کاری نکرد که جَو گرفتت)
جین: من کاری نکردم (نگرانی)
راوی: از اتاق اومدن بیرون و دیدن که بقیه پسرا ام بیدار شدن و دارن صبونه آماده میکنن.
یونگی: سلام ، صب بخیر.
ا/ت: سلام ، صبح تو ام بخیر☺️
کوک: خوب خوابیدی
ا/ت: اوهوم ، ممنون.
تهیونگ: جین هیونگ دیشب خوب خوابیدی؟ ( چش غره)
جین: بهتر از این نمیشد.
ا/ت: من دیگه باید برم
نامجون: ولی هنوز چیزی نخوردی
ا/ت: ممنون ، همین الانشم دیرم شده.
جین: میخوای برسونمت
ا/ت: نه ممنون
راوی: ا/ت سریع کیفشو برداشت و از پسرا خدافظی کرد و رفت.
رفت سمت خونه اندرو
ا/ت ویو: اندرو بهترین دوستم بود ، از بچگی باهم بزگ شدیم. یه جورایی مثل داداشم میمونه من خیلی دوسش دارم.
بعد چند مین رسیدم جلوی در خونش و زنگ زدم.
اندرو: کیه
ا/ت: منم
اندرو: منم کیه
ا/ت: میگم منم. ا/ت
اندرو: عه ا/ت تویی سلام.
ا/ت: سلام ، ممنون میشم درو باز کنی.
اندرو: (درو باز کرد) بیا بالا.
رفتم بالا و دیدم خوابالو جلوی در وایساده با موهای بهم ریخته.
ا/ت: سلام ، الان چه وقت خوابه.
راوی: اندرو یه نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و گفت.
اندرو: ساعت تازه ۸ صبه سگ ، الان کی آخه بیداره غیر از من و تو.
ا/ت: خیلیا بیدارن ، همه مثل تو نیستن که.
راوی: داشتن همین جوری باهم کل کل میکردن که زنگ در خورد.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
۲۵.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.