پارت اول :عذاب
پارت اول :عذاب
(چهار سال پیش ات پانزده و ته هفده ساله ).با برخورد ل.ب.ه.ا.م به ل.ب.ه.ا.ش حرفش نصف نیمه موند،هیچ واکنشی نشون نمیداد همینطور ماتش برده بود ،چند مین بعد ل.ب.ه.ام رو از ل.ب.ه.ا.ش جدا کردم و ات:تهیونگ من ع.ا.ش.ق.ت.م (با بغض و اشک )
تهیونگ :ولی من تورو فقط به چشم یه دوست د.و.س.ت دارم نه طور دیگه ای ...(۴سال بعد زمان حال از زبون ات )خیلی سخته تظاهر به خوب بودن کردن ،لبخندهای الکی و حالم خوبه های دروغین ، خیلی سخته این که هر روز صبح بلند شی و مجبور بشی به خاطر حال خوبه بقیه فقط یه لبخند الکی بزنی و بگی حالت خوبه ولی هیچ کس نمیدونه ،نمی دونند که پشت این لبخندهای دروغین چه راز های غم آلودی پنهانه ،هیچ کس نمیدونه که پشت حالم خوبه نگران نباش های الکی چه حقیقت هایی پنهان شده ،هیچ کس خبر ندارع که چند نفر وجود داره که سالهاست مجبورند با این حس تظاهر و دروغ زندگی کنن،درسته منم نمیدونم چند نفر وجود داره ولی اینو میدونم که خود من هم یکی از اون ها هستم و سالهاست که دارم با این حس زندگی میکنم . تقریبا چهار سال پیش تمام زندگیم رو با یه حرف کوچیکی از دست دادم دیگه فکر کنم هیچ حسی درونم زنده نیست ولی هرروز که میگذره مجبورم به خاطر خانوادم بیشتر تظاهر به خوب بودن کنم چون نمی خوام به خاطر من ناراحت بشن .(از زبون تهیونگ )حس عجیبیه هیچوقت تصور نمیکردم که بتونم آنقدر ع.ا.ش.ق.ش بشم ،انسان تا وقتی که یه چیزی یا کسی رو از دست نده قدر وجودش رو نمی فهمه ،تقریبا در تمام لحظات زندگیم ات همیشه کنارم بود ولی من هیچوقت ندیدمش هیچوقت معنای اون نگاه رو نفهمیدم تا این که یه روزی اون چشم هارو از دست دادم دیگه اطرافم چشم های رو ندیدم که اونطوری نگاهم بکنند و از درون بخندند ، من زمانی فهمیدم ع.ا.ش.ق.ش شدم که به طور کلی از دستش دادم من چهار سال پیش متوجه حسم شدم ولی اون دیگه از دست هام رفته بود .
پایان پارت اول
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای 💜💜🤍
(چهار سال پیش ات پانزده و ته هفده ساله ).با برخورد ل.ب.ه.ا.م به ل.ب.ه.ا.ش حرفش نصف نیمه موند،هیچ واکنشی نشون نمیداد همینطور ماتش برده بود ،چند مین بعد ل.ب.ه.ام رو از ل.ب.ه.ا.ش جدا کردم و ات:تهیونگ من ع.ا.ش.ق.ت.م (با بغض و اشک )
تهیونگ :ولی من تورو فقط به چشم یه دوست د.و.س.ت دارم نه طور دیگه ای ...(۴سال بعد زمان حال از زبون ات )خیلی سخته تظاهر به خوب بودن کردن ،لبخندهای الکی و حالم خوبه های دروغین ، خیلی سخته این که هر روز صبح بلند شی و مجبور بشی به خاطر حال خوبه بقیه فقط یه لبخند الکی بزنی و بگی حالت خوبه ولی هیچ کس نمیدونه ،نمی دونند که پشت این لبخندهای دروغین چه راز های غم آلودی پنهانه ،هیچ کس نمیدونه که پشت حالم خوبه نگران نباش های الکی چه حقیقت هایی پنهان شده ،هیچ کس خبر ندارع که چند نفر وجود داره که سالهاست مجبورند با این حس تظاهر و دروغ زندگی کنن،درسته منم نمیدونم چند نفر وجود داره ولی اینو میدونم که خود من هم یکی از اون ها هستم و سالهاست که دارم با این حس زندگی میکنم . تقریبا چهار سال پیش تمام زندگیم رو با یه حرف کوچیکی از دست دادم دیگه فکر کنم هیچ حسی درونم زنده نیست ولی هرروز که میگذره مجبورم به خاطر خانوادم بیشتر تظاهر به خوب بودن کنم چون نمی خوام به خاطر من ناراحت بشن .(از زبون تهیونگ )حس عجیبیه هیچوقت تصور نمیکردم که بتونم آنقدر ع.ا.ش.ق.ش بشم ،انسان تا وقتی که یه چیزی یا کسی رو از دست نده قدر وجودش رو نمی فهمه ،تقریبا در تمام لحظات زندگیم ات همیشه کنارم بود ولی من هیچوقت ندیدمش هیچوقت معنای اون نگاه رو نفهمیدم تا این که یه روزی اون چشم هارو از دست دادم دیگه اطرافم چشم های رو ندیدم که اونطوری نگاهم بکنند و از درون بخندند ، من زمانی فهمیدم ع.ا.ش.ق.ش شدم که به طور کلی از دستش دادم من چهار سال پیش متوجه حسم شدم ولی اون دیگه از دست هام رفته بود .
پایان پارت اول
حمایت یادتون نره دوستون دارم بای 💜💜🤍
۲.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.