عاشق روانی { پارت ۳۵}
عاشق روانی { پارت ۳۵}
یکدفعه .....
یه اژدهای سفید قرمز با یه پسر با موهای سفید و صورتی زیبا بالا اومد و آگوست دی روی اژدها بود و سرش رو شونه ی اون پسر .
اژدها رو هدایت کرد به طرف پل و نشست...
پسرک آگوست دی رو کول کرد و آورد پایین نشست رو زمین و سرش رو گذاشت رو باهاش
شینوبو و بقیه با سرعت اومدن طرفشون .
شینوبو : آگوست دی آگوست دی ( تند تند )
آگوست دی در حالی که چشماش نیمه باز بود و دستش رو زخم بود با حالت بی جون گفت :
دی : شینوبو.....من خوبم 🙂
شینوبو : چی داری میگی تو داری میمیریییی
یونگی ؛ این پسره دیگه کیه هاااا
انگری : میتسویا اینجا چیکار میکنی
( میتسویا رو با میتی نشون میدم...)
میتی : باید آگوست دی رو نجات میدادم
دی : آه ( سرفه خونی )
میتسویا دستمالی از جیبش در میاره و میزاره روی دهنه آگوست دی
دی : ( سرفه خونی ) بچه ها....شاید...ا..این آخرین باری باشه که همون .... ( سرفه خونی ) میبینیم...پس خوب به حرفام خوش بدید....( سرفه خونی )
شینوبو : نه تو نمیمیری ( با چشای پره اشک )
دی : حرفه.....اولم یونگی...یونگی بعده من مواظبه.....شینوبو باش ( سرفه خونی ) و اینکه عشقت رو اعتراف کن و نترس....جین و تهیونگ .... باهم دعوا نکنید......( سرفه خونی )
جین : بعده تو در مورد جذابیتم به کی بگم آخه
دی : کوک.....بدون من همه چیو مدیریت کن....( سرفه خونی ) میتسویا.....ممنونم....که این همه سال باهام دوست بودی.....و اینکه هوا داشتی ..... ممنون که نزاشتی از بالا بیوفتم پایین ....( سرفه خونی )
میتسویا اشک تو چشاش جمع شد
چند قطره از اشکاش روی گونه ی آگوست دی ریخت
دی : انگری و اسمایلی....خوشحالم که دوست شدیم....مطمئن باشید......من همیشه به یادتونم....لطفا بعده من هوای میتسویا رو داشته باشید.....و در آخر ( سرفه خونی )
انگری چشاش پره اشک شد
اسمایلی لبخند رو لباش بود و اشک میریخت
دی : آه ( سرفه خونی ) و در آخر ..... شینوبو ببخشید که بهت اعتراف نکردم.... من دوستت دارم..... دوست داشتم باهات باشم 🙂 متاسفم که دارم....میمیرم ...... منو ببخش ... همیشه دوستت خواهم داشت
آگوست دی اشک تو چشاش جمع شد....
و در آخر اشک هاش روی زمین ریخت و چشماش بسته شدن....
میتی : ا...آگوست دی نه نه نه...... تو نمیمیری من میدونم نه لطفا لطفااااااااااا..
یکدفعه .....
یه اژدهای سفید قرمز با یه پسر با موهای سفید و صورتی زیبا بالا اومد و آگوست دی روی اژدها بود و سرش رو شونه ی اون پسر .
اژدها رو هدایت کرد به طرف پل و نشست...
پسرک آگوست دی رو کول کرد و آورد پایین نشست رو زمین و سرش رو گذاشت رو باهاش
شینوبو و بقیه با سرعت اومدن طرفشون .
شینوبو : آگوست دی آگوست دی ( تند تند )
آگوست دی در حالی که چشماش نیمه باز بود و دستش رو زخم بود با حالت بی جون گفت :
دی : شینوبو.....من خوبم 🙂
شینوبو : چی داری میگی تو داری میمیریییی
یونگی ؛ این پسره دیگه کیه هاااا
انگری : میتسویا اینجا چیکار میکنی
( میتسویا رو با میتی نشون میدم...)
میتی : باید آگوست دی رو نجات میدادم
دی : آه ( سرفه خونی )
میتسویا دستمالی از جیبش در میاره و میزاره روی دهنه آگوست دی
دی : ( سرفه خونی ) بچه ها....شاید...ا..این آخرین باری باشه که همون .... ( سرفه خونی ) میبینیم...پس خوب به حرفام خوش بدید....( سرفه خونی )
شینوبو : نه تو نمیمیری ( با چشای پره اشک )
دی : حرفه.....اولم یونگی...یونگی بعده من مواظبه.....شینوبو باش ( سرفه خونی ) و اینکه عشقت رو اعتراف کن و نترس....جین و تهیونگ .... باهم دعوا نکنید......( سرفه خونی )
جین : بعده تو در مورد جذابیتم به کی بگم آخه
دی : کوک.....بدون من همه چیو مدیریت کن....( سرفه خونی ) میتسویا.....ممنونم....که این همه سال باهام دوست بودی.....و اینکه هوا داشتی ..... ممنون که نزاشتی از بالا بیوفتم پایین ....( سرفه خونی )
میتسویا اشک تو چشاش جمع شد
چند قطره از اشکاش روی گونه ی آگوست دی ریخت
دی : انگری و اسمایلی....خوشحالم که دوست شدیم....مطمئن باشید......من همیشه به یادتونم....لطفا بعده من هوای میتسویا رو داشته باشید.....و در آخر ( سرفه خونی )
انگری چشاش پره اشک شد
اسمایلی لبخند رو لباش بود و اشک میریخت
دی : آه ( سرفه خونی ) و در آخر ..... شینوبو ببخشید که بهت اعتراف نکردم.... من دوستت دارم..... دوست داشتم باهات باشم 🙂 متاسفم که دارم....میمیرم ...... منو ببخش ... همیشه دوستت خواهم داشت
آگوست دی اشک تو چشاش جمع شد....
و در آخر اشک هاش روی زمین ریخت و چشماش بسته شدن....
میتی : ا...آگوست دی نه نه نه...... تو نمیمیری من میدونم نه لطفا لطفااااااااااا..
۱.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.