P13
ویو سوریون:دونگ ووک..دونگ ووک .....
کارکنان:رییس..رییس.خانم کیم اومدن
دونگ ووک: اها باشه چیه چیشده...
سوریون:ببین اینو....
دونگ ووک:این چیه....این فقط کردنبند خانواده گی ما هست خب.....چی این از سیو کیونگ نیست...
سوریون:اره تو هم فهمیدی این از دخترمون هست...
دونگ ووک:اینو از کجا آوردی دست تو چیکار میکنی...
سوریون:یعنی واقعا اون دخترمون هست...
دونگ ووک:کی ...میشه همه چیزو به خوبی بگی بهم سوریون....
سوریون:ببین من هر روز یه کافه میرفتم ....یه دختره اونجا کار میکنه اسمش می سو هست این دست اون بود میگفت این مال منه از بچه کی با من بوده...
دونگ ووک:خب بیا بریم پیش همون دختره...
سوریون:باشه بریم....
اومدن کافه....دیدن اونجا نیستم )
سوریون:ببخشید می سو کجاست...
یونجو:خانم کیم...خب می سو اخراج شده رفت خونشون....
سوریون:خب خونشون کجاست تو میدونی....
یونجو:اره خب.....
سوریون :خیلی ممنون....
اومدن خونمون در زدن...
هیون سو:مامان مهمون داریم...
مامان :کیه....
هیون سو:نمیدونم....
مامان:بله بفرماین....
سوریون :خانه کیم می سو اینجاست ...
مامان:بله ...اتفاقی افتاده(نکران)
سوریون :نه...نه...فقط باهاش یه کاری داشتم ....
مامان:خب بفرماین من مادرش هستم....
سوریون:چی مامانش...
مامان:اره....
سوریون:پس میتونم با شما حرف بزنم....
مامان:اه بلی بفرماین داخل...
سوریون :خیلی ممنون.. عزیزم توی ماشین منتظر باش من میام .....
دونگ ووک:اه باشه.....
نشستن...چایی آوردن ....
مامان:سوهیون تو برو اتاقت...
سوهیون:باشه مامان...
مامان:خب بلی بفرماین....
سوریون:خب من....می سو چی شما میشه....
مامان:دخترمه....چطور مگه.....
سوریون:دختر واقعی شماست ....
مامان:(دستپاچه و نگران)بلی معلومه خانوم چرا همچین سوالی میپرسین.....
سوریون:لطفا راستشو بگین خواهش میکنم ....
مامان:راست میگم دختر واقعی من هست می سو....
(همینجوری داشتن حرف میزدن)بابام اومد..
بابا:نه دختر واقعی ما نیست می سو....
مامان:تو چی داری میکی هان...
سوریون:چی واقعا
مامان:(با گریه)نه اون دختر منه من بزرگش کردم ....
بابا:اره دخترمون نیست از خیابون آوردیمش...
سوریون:چی یعنی واقعا اون دختر کوچولوی منه....
بابا:چی دختر شماست...
سوریون:اره من دخترمو وقتی ۵سالش بود کم کردم....این کردنبند مال دخترم هست...
بابا:چی اره می سو۵ سالش بود ما پیداش کردیم بزرگش کردیم....کاش همون موقع میمورد...
سوریون:شما چتونه چرا اینو میکین خدا نکنه....
(مامان فقط گریه میکرد.....
سوریون :ببخشید خانوم من الان میرم دوباره میام .....امیدوارم حالتون خوب بشه....
(اومد توی ماشین عزیزم اون واقعا دختر ما هست فکر کنم...و
دونگ ووک:واقعا تو از کجا میدونی...
سوریون:خودشون گفتن البته مامانش نمیگفت باباش گفت....فقط باید آزمایش بگیرم .....
راننده برو سمت بیمارستان....
راننده:چشم خانوم....
کارکنان:رییس..رییس.خانم کیم اومدن
دونگ ووک: اها باشه چیه چیشده...
سوریون:ببین اینو....
دونگ ووک:این چیه....این فقط کردنبند خانواده گی ما هست خب.....چی این از سیو کیونگ نیست...
سوریون:اره تو هم فهمیدی این از دخترمون هست...
دونگ ووک:اینو از کجا آوردی دست تو چیکار میکنی...
سوریون:یعنی واقعا اون دخترمون هست...
دونگ ووک:کی ...میشه همه چیزو به خوبی بگی بهم سوریون....
سوریون:ببین من هر روز یه کافه میرفتم ....یه دختره اونجا کار میکنه اسمش می سو هست این دست اون بود میگفت این مال منه از بچه کی با من بوده...
دونگ ووک:خب بیا بریم پیش همون دختره...
سوریون:باشه بریم....
اومدن کافه....دیدن اونجا نیستم )
سوریون:ببخشید می سو کجاست...
یونجو:خانم کیم...خب می سو اخراج شده رفت خونشون....
سوریون:خب خونشون کجاست تو میدونی....
یونجو:اره خب.....
سوریون :خیلی ممنون....
اومدن خونمون در زدن...
هیون سو:مامان مهمون داریم...
مامان :کیه....
هیون سو:نمیدونم....
مامان:بله بفرماین....
سوریون :خانه کیم می سو اینجاست ...
مامان:بله ...اتفاقی افتاده(نکران)
سوریون :نه...نه...فقط باهاش یه کاری داشتم ....
مامان:خب بفرماین من مادرش هستم....
سوریون:چی مامانش...
مامان:اره....
سوریون:پس میتونم با شما حرف بزنم....
مامان:اه بلی بفرماین داخل...
سوریون :خیلی ممنون.. عزیزم توی ماشین منتظر باش من میام .....
دونگ ووک:اه باشه.....
نشستن...چایی آوردن ....
مامان:سوهیون تو برو اتاقت...
سوهیون:باشه مامان...
مامان:خب بلی بفرماین....
سوریون:خب من....می سو چی شما میشه....
مامان:دخترمه....چطور مگه.....
سوریون:دختر واقعی شماست ....
مامان:(دستپاچه و نگران)بلی معلومه خانوم چرا همچین سوالی میپرسین.....
سوریون:لطفا راستشو بگین خواهش میکنم ....
مامان:راست میگم دختر واقعی من هست می سو....
(همینجوری داشتن حرف میزدن)بابام اومد..
بابا:نه دختر واقعی ما نیست می سو....
مامان:تو چی داری میکی هان...
سوریون:چی واقعا
مامان:(با گریه)نه اون دختر منه من بزرگش کردم ....
بابا:اره دخترمون نیست از خیابون آوردیمش...
سوریون:چی یعنی واقعا اون دختر کوچولوی منه....
بابا:چی دختر شماست...
سوریون:اره من دخترمو وقتی ۵سالش بود کم کردم....این کردنبند مال دخترم هست...
بابا:چی اره می سو۵ سالش بود ما پیداش کردیم بزرگش کردیم....کاش همون موقع میمورد...
سوریون:شما چتونه چرا اینو میکین خدا نکنه....
(مامان فقط گریه میکرد.....
سوریون :ببخشید خانوم من الان میرم دوباره میام .....امیدوارم حالتون خوب بشه....
(اومد توی ماشین عزیزم اون واقعا دختر ما هست فکر کنم...و
دونگ ووک:واقعا تو از کجا میدونی...
سوریون:خودشون گفتن البته مامانش نمیگفت باباش گفت....فقط باید آزمایش بگیرم .....
راننده برو سمت بیمارستان....
راننده:چشم خانوم....
۶۷
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.