MY ONLY LOVE
پارت 6
( ویو یورا )
در خونه رو باز کردم مثل همیشه بود هیچکس منتظرم نبود من از 5 سالگی پدر و مادرمو از دست دادم و رفتم پرورشگاه و بعد تو 9 سالگیم یه نفر منو به سرپرستی گرفت ولی اون همش خارج کشوره و این خونه رو بهم داده تا بتونم توش زندگی کنم هزینه های ماهانمو هم خودش انجام میده . واسم پول میفرسته تا بتونم راحت زندگی کنم .
از لحاظ مالی هیچ مشکلی ندارم ولی از لحاظ احساسی متاسفانه مشکل دارم واسه همین پرخاشگرم و دلم میخاد همرو بزنم
بیخیال گذشتم شدم و رفتم و حموم بعد از نیم ساعت از حموم دل کندم اخه من از بچگی عاشق این بودم برم حموم از انگار اونجا زندگی میکردم نمیدونم چرا شاید چون مث خر رو تمیزی حساس بودم البته نه خونه و اتاق .چون همیشه تو خونه جنگ جهانی سوم بود
لباس پوشیدم و رفتم که بخوابم .
(ویو ریکی )
رفتم خونه همش به این فکر میکردم که دارم یه زندگی جدید شروع میکنم هم خوب بود هم بد
بهم گفتن شماره همه ی دوستامو بلاک کنم خوب شماره تنها کسایی که داشتم اعضا بود و یورا ..........
این یعنی باید بلاکش کنم و خوب بلاکش کردم ین بخاطر شغلمه ما اخیرا خیلی معروف شدیم و داشت این موضوع دردسر ساز میشد تو فکر و خیال بود و سونو صدام زد
سونو : نیکییییییییییییییییییی بیا باید بریم تمرین
ریکی : باشه باشه
اماده شدم رفتم پایین اعضا منتظرم بودن .
جی : بگو ببینم شماره دختره رو بلاک کردی
ریکی : اره
جیک : بده نگاه کنم
ریکی : بهم شک داری
جیک : یسسسسسسسسس
ریکی : هییییییییییییییی اینم از گروه با اعتماد انهایپن
سونگهون : ما سلاحتو میخایم
ریکی : اگه یورا اینجا بود الان دوتا میخابوند تو گوشت
سونگهون : چرا
ریکی : اون از جمله ( ما سلاحتو میخایم ) بدش میاد
هی سونگ : اینا مهم نیست گوشیو بده من
ریکی : باشه
هی سونگ یکم گشت و شمار یورا رو پیدا کرد بعد گوشیو خاموش کرد و داد دستم
هیسونگ : راست گفت بلاکش کرده
سونو : افرین پسرمممممممم
ریکی : هیونگگگگگگگگگگ من بزرگ شدم ( نویسنده : واسه ما هنوز نینیمورا هستی )
سونو : باشه باشه
جونگوون : میگم دوستان چایی میخاید بیارم
جیک : واسه من قهوه بیار
سونگهون : من بستنی میخام
جونگوون : ای بابا بسههههههه باید بریم سر تمرین
بعد از کلی دلقک بازی و اذیت کردن جونگوون راه افتادیم که بریم تمرین کنیم
پارت بعد اگه حوصله داشتم امشب میزارم بدون شرط دوستانننننننن
( ویو یورا )
در خونه رو باز کردم مثل همیشه بود هیچکس منتظرم نبود من از 5 سالگی پدر و مادرمو از دست دادم و رفتم پرورشگاه و بعد تو 9 سالگیم یه نفر منو به سرپرستی گرفت ولی اون همش خارج کشوره و این خونه رو بهم داده تا بتونم توش زندگی کنم هزینه های ماهانمو هم خودش انجام میده . واسم پول میفرسته تا بتونم راحت زندگی کنم .
از لحاظ مالی هیچ مشکلی ندارم ولی از لحاظ احساسی متاسفانه مشکل دارم واسه همین پرخاشگرم و دلم میخاد همرو بزنم
بیخیال گذشتم شدم و رفتم و حموم بعد از نیم ساعت از حموم دل کندم اخه من از بچگی عاشق این بودم برم حموم از انگار اونجا زندگی میکردم نمیدونم چرا شاید چون مث خر رو تمیزی حساس بودم البته نه خونه و اتاق .چون همیشه تو خونه جنگ جهانی سوم بود
لباس پوشیدم و رفتم که بخوابم .
(ویو ریکی )
رفتم خونه همش به این فکر میکردم که دارم یه زندگی جدید شروع میکنم هم خوب بود هم بد
بهم گفتن شماره همه ی دوستامو بلاک کنم خوب شماره تنها کسایی که داشتم اعضا بود و یورا ..........
این یعنی باید بلاکش کنم و خوب بلاکش کردم ین بخاطر شغلمه ما اخیرا خیلی معروف شدیم و داشت این موضوع دردسر ساز میشد تو فکر و خیال بود و سونو صدام زد
سونو : نیکییییییییییییییییییی بیا باید بریم تمرین
ریکی : باشه باشه
اماده شدم رفتم پایین اعضا منتظرم بودن .
جی : بگو ببینم شماره دختره رو بلاک کردی
ریکی : اره
جیک : بده نگاه کنم
ریکی : بهم شک داری
جیک : یسسسسسسسسس
ریکی : هییییییییییییییی اینم از گروه با اعتماد انهایپن
سونگهون : ما سلاحتو میخایم
ریکی : اگه یورا اینجا بود الان دوتا میخابوند تو گوشت
سونگهون : چرا
ریکی : اون از جمله ( ما سلاحتو میخایم ) بدش میاد
هی سونگ : اینا مهم نیست گوشیو بده من
ریکی : باشه
هی سونگ یکم گشت و شمار یورا رو پیدا کرد بعد گوشیو خاموش کرد و داد دستم
هیسونگ : راست گفت بلاکش کرده
سونو : افرین پسرمممممممم
ریکی : هیونگگگگگگگگگگ من بزرگ شدم ( نویسنده : واسه ما هنوز نینیمورا هستی )
سونو : باشه باشه
جونگوون : میگم دوستان چایی میخاید بیارم
جیک : واسه من قهوه بیار
سونگهون : من بستنی میخام
جونگوون : ای بابا بسههههههه باید بریم سر تمرین
بعد از کلی دلقک بازی و اذیت کردن جونگوون راه افتادیم که بریم تمرین کنیم
پارت بعد اگه حوصله داشتم امشب میزارم بدون شرط دوستانننننننن
۵۸۲
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.