رمان

#میشد_نخواست پارت۱۲
توانا:لیا دختر پاشو
لیا:اخخخخ سرم
توانا:یاعیز تو راهه اونم میاد
لیا:واقعا
توانا:ارع
لیا:صبر کن ببینم
توانا :چیشد
لیا:من کنار چاعان خوابم بردهههههههه

چاعان یهو بیدار شد

لیا:خیلی ببخشید واقعا حواسم نبود خیلس معذرت میخوام
چاعان:خب مگه چیشده تقصیر تو نبود که
لیا داشت از خجالت اب میشد

توانا:🤣😂
لیا:من برم اب بخورم
توانا:بروبرو
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شب
چاعان:همه حاضرن
یاعیز:من که اره
توانا:منم
لیا:منم
چاعان:بریم
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
پارتی:
همه مشغول رقصیدن بودن
لیا:یاعیز داداش زیاده روی نکن
یاعیز:اوف لیا مگه بچه م
لیا:خب الکل زیاد خوب نیس
یاعیز:لیا رو بغل کرد و:فدات شم که اتقدر نگرانمی
لیا:معلومه نگرانتم
چاعان:یکی اینجاس باید یاد بگیره
توانا:🙄
لیا و یاعیز:😂
توانا:چاعان جون تو تاحالا حرف منو گوش کردی؟نه خودتو فدا من کردی؟نه .فقط میگی من داداش بزرگترم هااا😒😒😒
چاعان:😂😂
توانا:کوفت😅
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
لیا:شب خیلی خوبی بود
چاعان:خیلی
یاعیز:خب دیگه دیر شده بریم خونه هامون
توانا:باشه پس فردا میبینمتون
دیدگاه ها (۰)

رمان

رمان

رمان

رمان

کاش براتون مهم بودم

خب خب بریم واسه پارت نهم

part6🦋&داداش -جونم&خیلی دوست دارم-منم دوستت دارم حالا چی شده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط