جراح من💙p6
ا/ت :*فلش بک به 3 سال پیش دوره ی کارآموزی ا/ت*
(ا/ت و نامجون توی حیاط بیمارستان هستن اومدن استراحت)
نامجون: بیا قهوه امروز کارت خوب بود خانوم جانگ!
ا/ت: ممنون.
نامجون: خواهر برادر داری ؟
ا/ت: نه
نامجون: پدر و مادر چی؟
ا/ت: *سرشو میندازه پایین* پدرم وقتی بچه بودم تصادف کرد و مرد مادرم منو مقصر میدونه ...
نامجون: چرا؟
ا/ت:وقتی بچه بودم پدرم میخوایت برام بستنی تمشک بخره ، موقع برگشت پدرم تصادف کرد مادرم پیشمون نبود وقتی آمبولانس اومد پدرم ببره بیمارستان یکی از پرستار ها متوجه من میشه و ازم میپرسه چی شده منم گفتم پدرمه اون منو سوار آمبولانس کرد ، وقتی به مامانم رسید بیمارستان منو دید یه سیلی به من زد گفت مقصر منم اون موقع 4 سالم بود اون پرستار جلوی مامانم رو گرفت ، منو برد پیش خودش منم گریه میکردم، پدرم اول حالش خوب بود بعد فردا حالش بد شد ، دکترش گفته یه سمی بهش تزریق شده بدون استریل اون موقع هیچ کدوم از کارکنا بیمارستان نبوده و فقط نگهبان بوده ، نگهبان بیمارستان رو بیهوش کرده بودنش با چوب ،مادرم منو ول کرد اون پرستار سرپرستی منو به عهده گرفت ، ازش خیلی ممنونم! اگه اون نبود قطعا به پرورشگاه میرفتم، فامیلیشو روی من گزاشت ، *جانگ* بعد از اون اتفاق خبری از مادرم نبود تا یک سال پیش سروکلش پیدا شد و مامانم منو تهدید به مرگ میکرد با دوست پسر جدیدش ازشون شکایت کردم الان از اون 2 تا خبر ندارم!
نامجون: متاسفم(پسرم تو چرا متاسفی ؟)
ا/ت: نه برای چی؟
نامجون: فامیلی قبلی شما چی بوده ؟
ا/ت : کیم!
نامجون :(کییییییییییییییییییم ؟؟!؟!! باورم نمیشه! یعنی اون...)
ا/ت: و شما چی ؟
نامجون : من هیچ وقت مادرمو ندیده بودم فقط عکساشو دیدم وقتی من به دنیا اومدم چند ماه بعد مادرم مرد، وقتی بزرگتر شدم پدرم با یه زنی ازدواج کرد اون زن یه پسر 1 سال از خودم بزرگتر داشت ، منو جین باهم خوب بودیم مثل یک برادر واقعی ، اون همیشه میگه *Im world
?wide handsome you know* حداقل روزی یکبار این جمله رو میگه ، اون فک میکنه هیچ دختری در حد هندسامیش نیست (کاملا هم صحیح میگوید...) مادر جین رو مثل مادر نداشتم میدونم !(قبل از ماجرای یونا است)منو جین باهم بزرگ شدیم اون سرآشپز بزرگترین رستوران کره س!
ا/ت: چه جالب!(ذوق زده شده!)
نامجون :*امیدوارم خودت باشی!* توی دلش
(ا/ت و نامجون توی حیاط بیمارستان هستن اومدن استراحت)
نامجون: بیا قهوه امروز کارت خوب بود خانوم جانگ!
ا/ت: ممنون.
نامجون: خواهر برادر داری ؟
ا/ت: نه
نامجون: پدر و مادر چی؟
ا/ت: *سرشو میندازه پایین* پدرم وقتی بچه بودم تصادف کرد و مرد مادرم منو مقصر میدونه ...
نامجون: چرا؟
ا/ت:وقتی بچه بودم پدرم میخوایت برام بستنی تمشک بخره ، موقع برگشت پدرم تصادف کرد مادرم پیشمون نبود وقتی آمبولانس اومد پدرم ببره بیمارستان یکی از پرستار ها متوجه من میشه و ازم میپرسه چی شده منم گفتم پدرمه اون منو سوار آمبولانس کرد ، وقتی به مامانم رسید بیمارستان منو دید یه سیلی به من زد گفت مقصر منم اون موقع 4 سالم بود اون پرستار جلوی مامانم رو گرفت ، منو برد پیش خودش منم گریه میکردم، پدرم اول حالش خوب بود بعد فردا حالش بد شد ، دکترش گفته یه سمی بهش تزریق شده بدون استریل اون موقع هیچ کدوم از کارکنا بیمارستان نبوده و فقط نگهبان بوده ، نگهبان بیمارستان رو بیهوش کرده بودنش با چوب ،مادرم منو ول کرد اون پرستار سرپرستی منو به عهده گرفت ، ازش خیلی ممنونم! اگه اون نبود قطعا به پرورشگاه میرفتم، فامیلیشو روی من گزاشت ، *جانگ* بعد از اون اتفاق خبری از مادرم نبود تا یک سال پیش سروکلش پیدا شد و مامانم منو تهدید به مرگ میکرد با دوست پسر جدیدش ازشون شکایت کردم الان از اون 2 تا خبر ندارم!
نامجون: متاسفم(پسرم تو چرا متاسفی ؟)
ا/ت: نه برای چی؟
نامجون: فامیلی قبلی شما چی بوده ؟
ا/ت : کیم!
نامجون :(کییییییییییییییییییم ؟؟!؟!! باورم نمیشه! یعنی اون...)
ا/ت: و شما چی ؟
نامجون : من هیچ وقت مادرمو ندیده بودم فقط عکساشو دیدم وقتی من به دنیا اومدم چند ماه بعد مادرم مرد، وقتی بزرگتر شدم پدرم با یه زنی ازدواج کرد اون زن یه پسر 1 سال از خودم بزرگتر داشت ، منو جین باهم خوب بودیم مثل یک برادر واقعی ، اون همیشه میگه *Im world
?wide handsome you know* حداقل روزی یکبار این جمله رو میگه ، اون فک میکنه هیچ دختری در حد هندسامیش نیست (کاملا هم صحیح میگوید...) مادر جین رو مثل مادر نداشتم میدونم !(قبل از ماجرای یونا است)منو جین باهم بزرگ شدیم اون سرآشپز بزرگترین رستوران کره س!
ا/ت: چه جالب!(ذوق زده شده!)
نامجون :*امیدوارم خودت باشی!* توی دلش
۷.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.