اسمان روشن پارت یک🌚

اسمان روشن پارت یک🌚

از زبان موری: دازای و ماری دوبارع داشتن بخاطر چویا دعوا میکردند
تا ببینند چویا کودومو بیشتر دوست دارع
هیچوقت نمیشه ماری پیش هم باشن هعییی زندگیی🗿

گذشته ی ماری و دازای: مازی و دازای اول عاشق هم بودند و از بچگی با هم بزرگ شدند ولی وقتی رفتن دبیرستان یکی به نام چویا را دیدن ...دازای عاشق چویا شد و ماری حسودیش میشد واسه همین سعی میکرد نظر چویا را جلب کنه و دازایم بخاطر این موضوع از ماری متنفر شد و اینگونه دوتا دوست صمیمی از هم متنفر شدن🌚🪐

دازای: اون منو بیشتر دوست داره مگه نه چویا؟
ماری : خفع شو اون عاشق منه
چویا:..............من هردوتون را دوست دارم
ماری : خفع شو *یه سیلی خیلیی اروم به چویا
دازای: الان چه گهیی خوردیی
چویا: دازای اروم باش ضربش سفت نبود
*ماری ترسیده
دازای یه سیلی یه نسبتن محکم به ماری زدن و خودش تعجب کرد
ماری:چ...چی کار کر....دی
*دازای ترسید و فرار کرد
چویا هم با خودش برد
*از زبان ماری:نمیخواستم گریه کنم ولی خیلی درد داشت
واقعا ناراحت شدم چون از دست یکی که یه زمانی
عاشقم بود کتک خورد البته....یه زمانی عاشقم بود
*بغض

تموم شد 🪐
چون پارت اوله یکم کوتاهع
شرایط.....۱۰ تا لایک💖🌚