یادداشتی در آستانه دوازدهم اردیبهشت؛
یادداشتی در آستانه دوازدهم اردیبهشت؛
معلم ام آرزوست
بچه که بودم اگر معلممان را در خیابان می دیدم از جذبه ای که داشت نفسم حبس می شد. والدینم هم برای او احترام زیادی قائل بودن و همه ی جامعه مرید معلمان بودند.
حالا هم که بزرگ شده ام همان حسی را نسبت به معلم فرزندم دارم که والدینم به معلم من داشت و فرزندم هم همانطور از معلمش حساب می برد.
بچه که بودم، روز معلم هر دانش آموز شاخه گلی در دست داشت و هدیه ی کوچکی. با شوق به مدرسه می رفت که این روز را به معلمش تبریک بگوید.
این روزها هم هنوز در بیشتر مدارس همان حس وجود دارد. همان گل و همان هدیه ی کوچک و همان دانش آموز و همان معلم.
اما شنیده ام در بعضی مدارس برخی والدین جمع می شوند و مبالغی پول را برای معلم جمع آوری می کنند تا هدیه ای چشمگیر را یک جا به ایشان تقدیم کنند، تا شاید از بار بدهی شان به این مقام بزرگ بکاهند.
در نگاه اول کار قشنگ و بی نقصی به نظر می رسد. چه خوب است که بتوانیم هر طور که هست از زیر بار خجالت معلم فرزندمان درآییم! اما، اما دریغ از آثار بلند مدت آن!
خیلی از ما ها هیچ گاه نخواهیم فهمید که یک معلم برای یک ساعت تدریس چقدر از روح و جسم خود را خرج می کند. چه هزینه های جانی را به خود و سلامت خود تحمیل می کند. چقدر از حق همسر و فرزندانش را به فرزندان ما می بخشد و چقدر عشق نثار فرزندان ما می کند.
حال می خواهیم با مبلغی پول جبران کنیم! نه برادر من؛ نه خواهر من؛ جبران نمی شود. تو با این کار بدهیت را نمی پردازی بلکه با تبر بی تدبیری بر پیکر مقام شامخ معلم ضربه می زنی!
وقتی دانش آموزی هدیه ای را برای معلمش می بَرَد، موضوعی است بین این خانواده و معلم. سرفصلش عشق است و محبت و ارادت. نه ریایی در کار است و نه منّتی. در این هنگام، معلم تا ابد در بلندای اندیشه ی دانش آموز جا دارد. دستان شاگرد بر سینه و دعا بر لب. چون نیک می داند که این نفس پاک معلم است که برکت و عزت را برای او به ارمغان آورده.
اما وقتی پدر و مادرها در شبکه مجازی از معلم نام می برند و برایش پول جمع می کنند، ناخودآگاه دارند بر آینه ی مقام والایش خراش می اندازند.
این گاه دیگر این موضوع شده نقل هر محفل و هر انجمن. حالا همه می دانند که به فلان معلم قرار است فلان مقدار پول تقدیم شود و وااسفا که هریک از والدین حس می کنند که به اندازه کل این مبلغ بدهی شان را به معلم پرداخته اند. حال آنکه نمی داند «من علمنی حرفا فقد سیرنی عبدا».
و اصل قضیه که دانش آموز است، نه ارادتی می نماید نه سعادتی می برد.
و چه تلخ تر آنکه دانش آموز هم از آن مبلغ خبر دار گردد و در محفل های زنگ تفریح بنشینند و تفسیر کنند مبلغ هدیه ی جمعی را.
آن قصه ی شیرین و جذاب نخست، آرام آرام می شود سوهان تلخ بر مقام شامخ معلم!
👈 چندی پیش به اتفاق جمعی از دوستان میهمان استاد یداله طارمی بودیم. همسر مکرمه ی ایشان "بانو فقیری" که از معلمان بزرگوار و بازنشسته هستند خاطره ای تعریف کردند که نقل می کنم:
«چندی پیش برای معاینه به مطب یکی از پزشکان متخصص مراجعه کردم، مطب شلوغ بود و من هم در صف نوبت نشستم. وقتی آقای دکتر آمد و مرا دید به خانم منشی دستور داد که دفترچه مرا بگیرد و نزدش ببرد. پس از چند لحظه مرا به عنوان اولین مریض به داخل اتاق دعوت کرد.
مراجعه کنندگان معترض شدند که چرا نوبت را رعایت نمی کنید و من هم متعجب شده بودم. ناگهان در اتاق پزشک باز شد و آقای دکتر بیرون آمد. به حالت احترام در مقابل من ایستاد و گفت: «این خانم، معلم کلاس اول من هستند و من هرچه دارم از ایشان است. اگر امروز پزشک متخصص هستم از برکت آموزش های ایشان است. من دست ایشان را می بوسم و امیدوارم که مرا حلال کنند اگر من به خدمتشان نرفته ام و ایشان قدم رنجه فرموده اند»
مراجعین ساکت بودند و اشک شوق من هم سرازیر شده بود».
خانم فقیری در آخر گفتند: «دلم برای کسانی که معلم نیستند می سوزد که نمی توانند این لذت بزرگ و این هدیه گرانبها را تجربه کنند، لذت دیدن ثمره ی عمر یک معلم را»
✍ شاید بر ماست که در ببندیم بر چشم و هم چشمی های بی فایده، دیده فرو گیریم از تقلید های بی پایه، لب بر بندیم از پیشنهادات بی اندیشه و گام بگذاریم در مسیر اصالت و تفاخر و تفکر.
برای فرزندمان معنا کنیم معنای معلمی را، مقام بزرگش را، شخصیت والایش را، منش اعلایش را.
📌 پسندیده است که بازگشتی کنیم به رسم زیبای روز معلم که خودمان داشتیم، بی پیرایه، بی ریا، بی خودنمایی!
🎁 هدیه ای تهیه کنیم از سر شعف و محبت، به فرزندمان یاد بدهیم که معلمان تو از پدر و مادرت بر گردن تو حق بیشتری دارند. هدیه را به همراه و همیاری او کادو بگیریم، شاخه ای گل به آن بیفزاییم، آنگاه به او بیاموزیم که
معلم ام آرزوست
بچه که بودم اگر معلممان را در خیابان می دیدم از جذبه ای که داشت نفسم حبس می شد. والدینم هم برای او احترام زیادی قائل بودن و همه ی جامعه مرید معلمان بودند.
حالا هم که بزرگ شده ام همان حسی را نسبت به معلم فرزندم دارم که والدینم به معلم من داشت و فرزندم هم همانطور از معلمش حساب می برد.
بچه که بودم، روز معلم هر دانش آموز شاخه گلی در دست داشت و هدیه ی کوچکی. با شوق به مدرسه می رفت که این روز را به معلمش تبریک بگوید.
این روزها هم هنوز در بیشتر مدارس همان حس وجود دارد. همان گل و همان هدیه ی کوچک و همان دانش آموز و همان معلم.
اما شنیده ام در بعضی مدارس برخی والدین جمع می شوند و مبالغی پول را برای معلم جمع آوری می کنند تا هدیه ای چشمگیر را یک جا به ایشان تقدیم کنند، تا شاید از بار بدهی شان به این مقام بزرگ بکاهند.
در نگاه اول کار قشنگ و بی نقصی به نظر می رسد. چه خوب است که بتوانیم هر طور که هست از زیر بار خجالت معلم فرزندمان درآییم! اما، اما دریغ از آثار بلند مدت آن!
خیلی از ما ها هیچ گاه نخواهیم فهمید که یک معلم برای یک ساعت تدریس چقدر از روح و جسم خود را خرج می کند. چه هزینه های جانی را به خود و سلامت خود تحمیل می کند. چقدر از حق همسر و فرزندانش را به فرزندان ما می بخشد و چقدر عشق نثار فرزندان ما می کند.
حال می خواهیم با مبلغی پول جبران کنیم! نه برادر من؛ نه خواهر من؛ جبران نمی شود. تو با این کار بدهیت را نمی پردازی بلکه با تبر بی تدبیری بر پیکر مقام شامخ معلم ضربه می زنی!
وقتی دانش آموزی هدیه ای را برای معلمش می بَرَد، موضوعی است بین این خانواده و معلم. سرفصلش عشق است و محبت و ارادت. نه ریایی در کار است و نه منّتی. در این هنگام، معلم تا ابد در بلندای اندیشه ی دانش آموز جا دارد. دستان شاگرد بر سینه و دعا بر لب. چون نیک می داند که این نفس پاک معلم است که برکت و عزت را برای او به ارمغان آورده.
اما وقتی پدر و مادرها در شبکه مجازی از معلم نام می برند و برایش پول جمع می کنند، ناخودآگاه دارند بر آینه ی مقام والایش خراش می اندازند.
این گاه دیگر این موضوع شده نقل هر محفل و هر انجمن. حالا همه می دانند که به فلان معلم قرار است فلان مقدار پول تقدیم شود و وااسفا که هریک از والدین حس می کنند که به اندازه کل این مبلغ بدهی شان را به معلم پرداخته اند. حال آنکه نمی داند «من علمنی حرفا فقد سیرنی عبدا».
و اصل قضیه که دانش آموز است، نه ارادتی می نماید نه سعادتی می برد.
و چه تلخ تر آنکه دانش آموز هم از آن مبلغ خبر دار گردد و در محفل های زنگ تفریح بنشینند و تفسیر کنند مبلغ هدیه ی جمعی را.
آن قصه ی شیرین و جذاب نخست، آرام آرام می شود سوهان تلخ بر مقام شامخ معلم!
👈 چندی پیش به اتفاق جمعی از دوستان میهمان استاد یداله طارمی بودیم. همسر مکرمه ی ایشان "بانو فقیری" که از معلمان بزرگوار و بازنشسته هستند خاطره ای تعریف کردند که نقل می کنم:
«چندی پیش برای معاینه به مطب یکی از پزشکان متخصص مراجعه کردم، مطب شلوغ بود و من هم در صف نوبت نشستم. وقتی آقای دکتر آمد و مرا دید به خانم منشی دستور داد که دفترچه مرا بگیرد و نزدش ببرد. پس از چند لحظه مرا به عنوان اولین مریض به داخل اتاق دعوت کرد.
مراجعه کنندگان معترض شدند که چرا نوبت را رعایت نمی کنید و من هم متعجب شده بودم. ناگهان در اتاق پزشک باز شد و آقای دکتر بیرون آمد. به حالت احترام در مقابل من ایستاد و گفت: «این خانم، معلم کلاس اول من هستند و من هرچه دارم از ایشان است. اگر امروز پزشک متخصص هستم از برکت آموزش های ایشان است. من دست ایشان را می بوسم و امیدوارم که مرا حلال کنند اگر من به خدمتشان نرفته ام و ایشان قدم رنجه فرموده اند»
مراجعین ساکت بودند و اشک شوق من هم سرازیر شده بود».
خانم فقیری در آخر گفتند: «دلم برای کسانی که معلم نیستند می سوزد که نمی توانند این لذت بزرگ و این هدیه گرانبها را تجربه کنند، لذت دیدن ثمره ی عمر یک معلم را»
✍ شاید بر ماست که در ببندیم بر چشم و هم چشمی های بی فایده، دیده فرو گیریم از تقلید های بی پایه، لب بر بندیم از پیشنهادات بی اندیشه و گام بگذاریم در مسیر اصالت و تفاخر و تفکر.
برای فرزندمان معنا کنیم معنای معلمی را، مقام بزرگش را، شخصیت والایش را، منش اعلایش را.
📌 پسندیده است که بازگشتی کنیم به رسم زیبای روز معلم که خودمان داشتیم، بی پیرایه، بی ریا، بی خودنمایی!
🎁 هدیه ای تهیه کنیم از سر شعف و محبت، به فرزندمان یاد بدهیم که معلمان تو از پدر و مادرت بر گردن تو حق بیشتری دارند. هدیه را به همراه و همیاری او کادو بگیریم، شاخه ای گل به آن بیفزاییم، آنگاه به او بیاموزیم که
۱۰.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.