پارت =۹۱
تقاص دوستی
با یه قیافه کیوت بهم زل زده بود .
+خب نظرت چیه یه مسابقه بدیم ؟
&چه مسابقه ای ؟
رفتم زیر تور وایسادم و گفتم .
+از این جا تا سر در ورودی میدوییم هر کی برد بستنی بر میداره از یخچال، چطوره ؟
&عالیه، حتما میبرم .
بند کفشمو سفت کردم و جای پاهامو رو زمین محکم کردم و بعد شروع کردم به شمردن .
۱،۲،۳
هر دومون دوییدیم من جلوتر بودم وقتی به انتهای زمین بسکتبال رسیدیم ، خواستم به سمت بیرون زمین ورزش برم که یکی از نگهبانا جلومو گرفت .
*نمیتونین بدون اجازه اقا از محل مشخص بیرون برین.
دستشو پس زدم و با تاکید گفتم .
+مگه کجا قراره برم ، میخوام برم تو خونه .
*باید همراه ما برین.
هنوز داشتم بحث میکردم که مینهو از کنارم رد شد .
&اول شدم ، بستنی مال منه .
وقتی دید نمیام راه رفترو برگشت و گفت .
&اِوا نمیای ؟ (تعجب)
+تو برو من فعلا نمیام .
باشه ای گفت و وارد عمارت شد .
انگار نمیتونستم بدون هماهنگی برم ، مگه اخه چیه حالا ، مگه من کیم که کسی بخواد ترورم کنه .
رفتم وسط زمین و دراز کشیدم .
به اسمون خیره شدم و ابرارو دنبال کردم .
نمیدونم باید خوشحال باشم که الان اینجام یا ناراحت.
ادمایی رو دارم که برام مهمن ، فعلا زندگی با ارامشی دارم ، و کسی رو دارم که دوسش دارم اینا باعث خوشحالیم میشه ولی وقتی فکر میکنم مدرک لیسانسمو نگرفتم ، خبری از خانوادم ندارم ، هنوزم یه استاکر هست که میخواد بکشتم باعث ناراحتیم میشه .
تو افکارم غرق بودم که یهو از تو عمارت صدای جیغ اومد .
°(جیغ)
سریع سر جام نشستم ، صدای هایلی بود .
نگهبانایی که تا الان این دور پر بودن به طرف عمارت هجوم بردن .
چند ثانیه بعد هیچ کس به جزء اِوا تو زمین نبود .
کسی چه میدونست که چند خیابون پایین تر یکی هست که منتظر یه فرصته تا به خواسته چند سالش برسه .
|برام بیارینش .
تو زمین ورزش توپ هارو بالا و پایین می کردم که صدای قدمایی رو پشتم احساس کردم ، عادی رفتار کردم صدای قدما بیشتر و بیشتر شد ، تا جایی که فقط چند قدم باهام فاصله داشت .
برگشتم و توپ و محکم پرتاب کردم ، ولی انگار زیاد فایده ای نداشت چون دستی از پشت سرم صورتم رو کشید عقب صدای جیغم لای دستای بزرگش خفه شد و ضربه ای محکم به کنار گردنم برخورد کرد و بعد فراموشی~~~
ادامه دارد.....
با یه قیافه کیوت بهم زل زده بود .
+خب نظرت چیه یه مسابقه بدیم ؟
&چه مسابقه ای ؟
رفتم زیر تور وایسادم و گفتم .
+از این جا تا سر در ورودی میدوییم هر کی برد بستنی بر میداره از یخچال، چطوره ؟
&عالیه، حتما میبرم .
بند کفشمو سفت کردم و جای پاهامو رو زمین محکم کردم و بعد شروع کردم به شمردن .
۱،۲،۳
هر دومون دوییدیم من جلوتر بودم وقتی به انتهای زمین بسکتبال رسیدیم ، خواستم به سمت بیرون زمین ورزش برم که یکی از نگهبانا جلومو گرفت .
*نمیتونین بدون اجازه اقا از محل مشخص بیرون برین.
دستشو پس زدم و با تاکید گفتم .
+مگه کجا قراره برم ، میخوام برم تو خونه .
*باید همراه ما برین.
هنوز داشتم بحث میکردم که مینهو از کنارم رد شد .
&اول شدم ، بستنی مال منه .
وقتی دید نمیام راه رفترو برگشت و گفت .
&اِوا نمیای ؟ (تعجب)
+تو برو من فعلا نمیام .
باشه ای گفت و وارد عمارت شد .
انگار نمیتونستم بدون هماهنگی برم ، مگه اخه چیه حالا ، مگه من کیم که کسی بخواد ترورم کنه .
رفتم وسط زمین و دراز کشیدم .
به اسمون خیره شدم و ابرارو دنبال کردم .
نمیدونم باید خوشحال باشم که الان اینجام یا ناراحت.
ادمایی رو دارم که برام مهمن ، فعلا زندگی با ارامشی دارم ، و کسی رو دارم که دوسش دارم اینا باعث خوشحالیم میشه ولی وقتی فکر میکنم مدرک لیسانسمو نگرفتم ، خبری از خانوادم ندارم ، هنوزم یه استاکر هست که میخواد بکشتم باعث ناراحتیم میشه .
تو افکارم غرق بودم که یهو از تو عمارت صدای جیغ اومد .
°(جیغ)
سریع سر جام نشستم ، صدای هایلی بود .
نگهبانایی که تا الان این دور پر بودن به طرف عمارت هجوم بردن .
چند ثانیه بعد هیچ کس به جزء اِوا تو زمین نبود .
کسی چه میدونست که چند خیابون پایین تر یکی هست که منتظر یه فرصته تا به خواسته چند سالش برسه .
|برام بیارینش .
تو زمین ورزش توپ هارو بالا و پایین می کردم که صدای قدمایی رو پشتم احساس کردم ، عادی رفتار کردم صدای قدما بیشتر و بیشتر شد ، تا جایی که فقط چند قدم باهام فاصله داشت .
برگشتم و توپ و محکم پرتاب کردم ، ولی انگار زیاد فایده ای نداشت چون دستی از پشت سرم صورتم رو کشید عقب صدای جیغم لای دستای بزرگش خفه شد و ضربه ای محکم به کنار گردنم برخورد کرد و بعد فراموشی~~~
ادامه دارد.....
۲.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.