"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 2
/ادامه فلش بک/
ویو ا/ت
هانا زنگ زد غذا رو اوردنو خوردیم
دو روز همینجوری گذشت منم نگران شون بودم تا اینکه با هانا نشسته بودیم رو مبل و داشتیم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد دوستم بود گفت که بزنم اخبار ی تصادف شده سریع به هانا گفتمب بزنه کانال اخبار..
ی تصادف شده بود ی ماشین افتاده بود ته دره دو نفر توی ماشین بودن..با هر حرفی که گزارشگر میگفت حالم بدتر میشد..
ی زن و شوهر هستن پلیس میگه که راننده خواب بوده و افتادن ته دره..
ا/ت: ولی ماشین اگرم بر اثر خواب بود باید کجکی میافتاد نه صاف بیافته..
هانا: چیمیگی..؟*داشت کانالو عوض میکرد*
ا/ت: عوض نکن کانالو*یکم بلند*
هانا دیگه به کنترل دست نزد..گزارشگر داشت میگفت که چه شخصایی فوت شدن..دقیقا اسم پدر و مادرم بود..باورم نمیشد..نفسم بند اومده بود اشکام بی اختیار سرازیر شدن حالم خوب نبود هانا سریع ی لیوان اب بهم داد..
بعد از اینکه به خودم اومدم پاشدم لباسامو عوض کردمو ی تاکسی گرفتم که برم اونجا هانا هم باهام اومد..توی راه هانا به پدر و مادرش زنگ میزد و بهشون قضیه رو گفت اونا هم گفتن که تا شب میان کره..
رسیدیم اونجا از پلیسا پرسیدیم میگفتن بر اور خوابالودگی بوده ولی من حرفشونو باور نمیکردم..
با هانا برگشتیم خونه منم اصلا حالم خوب نبود فقط گریه میکردم وقتی که رسیدیم هانا منو بزور خوابوند..
هانا: ا/ت بگیر بخواب پدر و مادرم اومدن بیدارت میکنم
ا/ت: خوابم نمیبره
هانا: خواهش میکنم
ا/ت: اخه..
هانا: بگیر بخواب دیگه میدونم حالت خوب نیست ولی بخواب
ا/ت: باشه
چشامو رو هم گذاشتم و کمکم خوابم برد..وقتی که عموم و زن عموم اومدن هانا بیدارم کردو گفت عموم کارم داره..
رفتیم پیششون با عموم حرف زدم و گفتش خانوادمون از فرانسه و امریکا میان برای تسلیت و اینکه پدربزرگ و مادربزرگ هم میگن من باید بری فرانسه..ولی من قبول نکردم عمومم گفتش که پیششون زندگی کنم چون اونا میمونن تو کره
ادامه دارد...
پارت 2
/ادامه فلش بک/
ویو ا/ت
هانا زنگ زد غذا رو اوردنو خوردیم
دو روز همینجوری گذشت منم نگران شون بودم تا اینکه با هانا نشسته بودیم رو مبل و داشتیم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد دوستم بود گفت که بزنم اخبار ی تصادف شده سریع به هانا گفتمب بزنه کانال اخبار..
ی تصادف شده بود ی ماشین افتاده بود ته دره دو نفر توی ماشین بودن..با هر حرفی که گزارشگر میگفت حالم بدتر میشد..
ی زن و شوهر هستن پلیس میگه که راننده خواب بوده و افتادن ته دره..
ا/ت: ولی ماشین اگرم بر اثر خواب بود باید کجکی میافتاد نه صاف بیافته..
هانا: چیمیگی..؟*داشت کانالو عوض میکرد*
ا/ت: عوض نکن کانالو*یکم بلند*
هانا دیگه به کنترل دست نزد..گزارشگر داشت میگفت که چه شخصایی فوت شدن..دقیقا اسم پدر و مادرم بود..باورم نمیشد..نفسم بند اومده بود اشکام بی اختیار سرازیر شدن حالم خوب نبود هانا سریع ی لیوان اب بهم داد..
بعد از اینکه به خودم اومدم پاشدم لباسامو عوض کردمو ی تاکسی گرفتم که برم اونجا هانا هم باهام اومد..توی راه هانا به پدر و مادرش زنگ میزد و بهشون قضیه رو گفت اونا هم گفتن که تا شب میان کره..
رسیدیم اونجا از پلیسا پرسیدیم میگفتن بر اور خوابالودگی بوده ولی من حرفشونو باور نمیکردم..
با هانا برگشتیم خونه منم اصلا حالم خوب نبود فقط گریه میکردم وقتی که رسیدیم هانا منو بزور خوابوند..
هانا: ا/ت بگیر بخواب پدر و مادرم اومدن بیدارت میکنم
ا/ت: خوابم نمیبره
هانا: خواهش میکنم
ا/ت: اخه..
هانا: بگیر بخواب دیگه میدونم حالت خوب نیست ولی بخواب
ا/ت: باشه
چشامو رو هم گذاشتم و کمکم خوابم برد..وقتی که عموم و زن عموم اومدن هانا بیدارم کردو گفت عموم کارم داره..
رفتیم پیششون با عموم حرف زدم و گفتش خانوادمون از فرانسه و امریکا میان برای تسلیت و اینکه پدربزرگ و مادربزرگ هم میگن من باید بری فرانسه..ولی من قبول نکردم عمومم گفتش که پیششون زندگی کنم چون اونا میمونن تو کره
ادامه دارد...
۲.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.