گس لایتر/ پارت ۳۰۴
یک هفته بعد....
توی کمپانی مشغول آماده شدن برای فتوشوت بودن... روی صندلی در حال گریم شدن نشسته بودن...
جیمین: راستی بایول... حالا که بچه ها دوتا شدن کار کردن سختت نیست؟
-نه.... تو خونه هم اوما هست... هم یون ها... هم خانوم جی وون... خیلی حواسشون به بچه ها هست... قصد دارم براشون پرستار بگیرم دیشبم با جونگکوک حرف زدم دیگه مخالفت نکرد....
بعد از شنیدن اسم جونگکوک سکوت کرد... هروقت که صحبت میکردن قطعا پای جونگکوک هم وسط میومد.... این آزارش میداد اما نمیتونست اعتراض کنه... چون اگر چیزی میگفت بلاشک با این جواب از طرف بایول مواجه میشد که "اون پدر بچه هامه" .
اما موردی که روز به روز پررنگ تر میشد و اذیتش میکرد این بود که بایول دیگه موقع حرف زدن از جونگکوک هیچ حساسیتی نداشت... مدام اسمشو میاورد!.... ولی با این وجود جیمین تمام سعیشو میذاشت که این موارد رو نادیده بگیره و با این موضوع که بایول علاقه ای به جونگکوک نداره و بخاطر بچه هاش مجبور به ارتباط داشتنه، دل خودشو خوش کنه...
بعد از تموم شدن گریم و مرتب شدن لباسشون پاشدن که به اتاق عکاسی برن...
جیمین: بایول
-بله؟
جیمین: دیگه باید اعلام کنیمکه میخوایم ازدواج کنیم
-خب... آره
جیمین: میخوام زود عروسی بگیریم
-چرا عجله؟
جیمین: دیگه کافیه... خیلی صبر کردم... این همه سال بس نیست؟...
لبخندی تصنعی تحویلش داد...
اما هربار که جیمین از ازدواج حرف میزد تنش میلرزید... هرگز دلش نمیخواست که به این سرعت وارد زندگی دیگه ای بشه...
تصور میکرد اگر کمی بیشتر وقت بخره شاید بتونه حسشو به جونگکوک کمرنگ تر کنه...
***********
ایل دونگ بعد از همکاری توی نقشه های یون ها باز هم تونسته بود دلشو بدست بیاره... دوباره رابطشون خوب شده بود و یون ها باور کرده بود که از ته دلش ایل دونگ رو دوس داره...
کنار هم توی تخت دراز کشیده بودن...
پتو رو روی تن برهنش بالا کشید و به چشماش خیره شد...
ایل دونگ: یون ها.... بیا این دوریو تموم کنیم و ازدواج کنیم
یون ها: میترسی اگر ازدواجمون عقب بیفته بازم همه چی به هم بریزه؟
ایل دونگ: از طرف جفتمون مشکلی نمیبینم... از جونگکوک و بایول میترسم
یون ها: چی؟ چه ربطی به اونا داره؟
ایل دونگ: ظاهرا اون دوتا خیلی میتونن روی رابطه ما تاثیر بزارن...
گوشه ی لبش کشیده شد و خندید...
یون ها: باشه عزیزم... فهمیدم که توی اون ماجرا بی تقصیر بودی... لازم نیست با گوشه کنایه یادآوریش کنی... در ضمن ما انقد استقلال داریم که تحت تاثیر اونا نباشیم
ایل دونگ: این خوشحالم میکنه... ولی بازم من برای بدست آوردنت صبر ندارم
یون ها: منم همینطور.
************
جونگکوک و نامو توی اتاق کار خونه بودن...
در مورد شرکت صحبت میکردن... تا حرف به جایی رسید که نامو سوالی به ذهنش اومد...
نامو: راستی... تو سهام یون ها و خانوم نابی رو دوباره بهشون پس دادی و اونام متقابلا شکایتو پس گرفتن... نمیخوای سهام بایول رو هم بهش برگردونی؟
جونگکوک: نه... فعلا نه
نامو: میشه دلیلتو بپرسم؟
جونگکوک: چه اشکالی داره سهامش پیش من باشه؟ ما هرچی داشته باشیم در نهایت برای بچه هامونه
نامو: این منطقی نیست پسرم... و تو هم آدم بی منطقی نیستی... قطعا دلیل دیگه داری!...
سرشو پایین انداخت... میتونست همه رو فریب بده الا پدر مادرش رو! ... چون اونا خوب میشناختنش...
جونگکوک: بسیار خب... میگم...
چون میخوام همچنان یه اهرم فشار داشته باشم که اگر لازم شد ازش استفاده کنم
نامو: چی؟ جونگکوکا... تو مگه قرار نشد جنجال رو کنار بزاری؟
جونگکوک: چه جنجالی آبا!... بایول خیلی با اون پارک جیمین میگرده... اگر زیاده روی کنه و بخواد رابطشو رسمی کنه... جلوشو میگیرم!
هم با شرکت... هم با بچه ها!...
با ناراحتی از جا بلند شد و خیلی تند و جدی بهش غرید
نامو: بایول ازت جدا شده!... هر تصمیمی بخواد میتونه برای زندگیش بگیره! نمیتونی اذیتش کنی!
جونگکوک: اذیتش نمیکنم... دوسش دارم!
نامو: شاید اون دیگه عاشقت نباشه... مگه عشق زورکی میشه؟
جونگکوک: نمیتونه با من اینکارو بکنه... نباید منو جونگ هون و سول رو نادیده بگیره و بره با کس دیگه زندگی کنه!
نامو: خواهش میکنم دوباره مجبورم نکن گذشته رو به روت بیارم و بهت تذکر بدم!
جونگکوک: انقد توی این مدت شما... بایول... ایل دونگ... اوما و بقیه برام تکرارش کردین که همشو از بَرَم... باشه... باشه... میدونم مقصرم.... ولی کوتاه نمیام!... شاید بایول ازم عصبانی باشه... حتی اوایل ازم متنفر بود... ولی نمیتونه منو کنار بزاره و عاشق کس دیگه بشه... باور نمیکنم کسی جز من رو دوس داشته باشه!....
در حال مشاجره و بحث بودن که نایونسراسیمه وارد اتاق شد...
با چشمای متعجب به پدر و پسر نگاه میکرد...
نامو: چی شده؟
نایون: زود باشین بیاین دنبالم...
توی کمپانی مشغول آماده شدن برای فتوشوت بودن... روی صندلی در حال گریم شدن نشسته بودن...
جیمین: راستی بایول... حالا که بچه ها دوتا شدن کار کردن سختت نیست؟
-نه.... تو خونه هم اوما هست... هم یون ها... هم خانوم جی وون... خیلی حواسشون به بچه ها هست... قصد دارم براشون پرستار بگیرم دیشبم با جونگکوک حرف زدم دیگه مخالفت نکرد....
بعد از شنیدن اسم جونگکوک سکوت کرد... هروقت که صحبت میکردن قطعا پای جونگکوک هم وسط میومد.... این آزارش میداد اما نمیتونست اعتراض کنه... چون اگر چیزی میگفت بلاشک با این جواب از طرف بایول مواجه میشد که "اون پدر بچه هامه" .
اما موردی که روز به روز پررنگ تر میشد و اذیتش میکرد این بود که بایول دیگه موقع حرف زدن از جونگکوک هیچ حساسیتی نداشت... مدام اسمشو میاورد!.... ولی با این وجود جیمین تمام سعیشو میذاشت که این موارد رو نادیده بگیره و با این موضوع که بایول علاقه ای به جونگکوک نداره و بخاطر بچه هاش مجبور به ارتباط داشتنه، دل خودشو خوش کنه...
بعد از تموم شدن گریم و مرتب شدن لباسشون پاشدن که به اتاق عکاسی برن...
جیمین: بایول
-بله؟
جیمین: دیگه باید اعلام کنیمکه میخوایم ازدواج کنیم
-خب... آره
جیمین: میخوام زود عروسی بگیریم
-چرا عجله؟
جیمین: دیگه کافیه... خیلی صبر کردم... این همه سال بس نیست؟...
لبخندی تصنعی تحویلش داد...
اما هربار که جیمین از ازدواج حرف میزد تنش میلرزید... هرگز دلش نمیخواست که به این سرعت وارد زندگی دیگه ای بشه...
تصور میکرد اگر کمی بیشتر وقت بخره شاید بتونه حسشو به جونگکوک کمرنگ تر کنه...
***********
ایل دونگ بعد از همکاری توی نقشه های یون ها باز هم تونسته بود دلشو بدست بیاره... دوباره رابطشون خوب شده بود و یون ها باور کرده بود که از ته دلش ایل دونگ رو دوس داره...
کنار هم توی تخت دراز کشیده بودن...
پتو رو روی تن برهنش بالا کشید و به چشماش خیره شد...
ایل دونگ: یون ها.... بیا این دوریو تموم کنیم و ازدواج کنیم
یون ها: میترسی اگر ازدواجمون عقب بیفته بازم همه چی به هم بریزه؟
ایل دونگ: از طرف جفتمون مشکلی نمیبینم... از جونگکوک و بایول میترسم
یون ها: چی؟ چه ربطی به اونا داره؟
ایل دونگ: ظاهرا اون دوتا خیلی میتونن روی رابطه ما تاثیر بزارن...
گوشه ی لبش کشیده شد و خندید...
یون ها: باشه عزیزم... فهمیدم که توی اون ماجرا بی تقصیر بودی... لازم نیست با گوشه کنایه یادآوریش کنی... در ضمن ما انقد استقلال داریم که تحت تاثیر اونا نباشیم
ایل دونگ: این خوشحالم میکنه... ولی بازم من برای بدست آوردنت صبر ندارم
یون ها: منم همینطور.
************
جونگکوک و نامو توی اتاق کار خونه بودن...
در مورد شرکت صحبت میکردن... تا حرف به جایی رسید که نامو سوالی به ذهنش اومد...
نامو: راستی... تو سهام یون ها و خانوم نابی رو دوباره بهشون پس دادی و اونام متقابلا شکایتو پس گرفتن... نمیخوای سهام بایول رو هم بهش برگردونی؟
جونگکوک: نه... فعلا نه
نامو: میشه دلیلتو بپرسم؟
جونگکوک: چه اشکالی داره سهامش پیش من باشه؟ ما هرچی داشته باشیم در نهایت برای بچه هامونه
نامو: این منطقی نیست پسرم... و تو هم آدم بی منطقی نیستی... قطعا دلیل دیگه داری!...
سرشو پایین انداخت... میتونست همه رو فریب بده الا پدر مادرش رو! ... چون اونا خوب میشناختنش...
جونگکوک: بسیار خب... میگم...
چون میخوام همچنان یه اهرم فشار داشته باشم که اگر لازم شد ازش استفاده کنم
نامو: چی؟ جونگکوکا... تو مگه قرار نشد جنجال رو کنار بزاری؟
جونگکوک: چه جنجالی آبا!... بایول خیلی با اون پارک جیمین میگرده... اگر زیاده روی کنه و بخواد رابطشو رسمی کنه... جلوشو میگیرم!
هم با شرکت... هم با بچه ها!...
با ناراحتی از جا بلند شد و خیلی تند و جدی بهش غرید
نامو: بایول ازت جدا شده!... هر تصمیمی بخواد میتونه برای زندگیش بگیره! نمیتونی اذیتش کنی!
جونگکوک: اذیتش نمیکنم... دوسش دارم!
نامو: شاید اون دیگه عاشقت نباشه... مگه عشق زورکی میشه؟
جونگکوک: نمیتونه با من اینکارو بکنه... نباید منو جونگ هون و سول رو نادیده بگیره و بره با کس دیگه زندگی کنه!
نامو: خواهش میکنم دوباره مجبورم نکن گذشته رو به روت بیارم و بهت تذکر بدم!
جونگکوک: انقد توی این مدت شما... بایول... ایل دونگ... اوما و بقیه برام تکرارش کردین که همشو از بَرَم... باشه... باشه... میدونم مقصرم.... ولی کوتاه نمیام!... شاید بایول ازم عصبانی باشه... حتی اوایل ازم متنفر بود... ولی نمیتونه منو کنار بزاره و عاشق کس دیگه بشه... باور نمیکنم کسی جز من رو دوس داشته باشه!....
در حال مشاجره و بحث بودن که نایونسراسیمه وارد اتاق شد...
با چشمای متعجب به پدر و پسر نگاه میکرد...
نامو: چی شده؟
نایون: زود باشین بیاین دنبالم...
۲۲.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.