رمان دیدار شبانه با او 2 ( نفرت و عشقی دوباره)...پارت 1
پارت 1
• کمک کنید ... یکی زنگ بزنه با امبولانس
&امبولانس داره میرسه...
جیمین با سر در گمی اطراف خودش رو نگاه میکرد.....دنیا دور سرش میچرخید... نمیدونست چی شده... بعد از چند دقیقه سیاهی...
ویو بیمارستان
دکتر= پرستار شما به وضعیت اقای پارک رسیدگی کنید.. ایشون خوشبختانه وضعیتشون رو به بهبودی است و اسیب جدیی ندیدن
پرستار= بله اقای دکتر
ات کمرش به دلیل تصادف و برخورد شدیدی که داشت اسیب دیده بود و 5 مهره ی اخر ستون فقراتش جابه جا شده بود...دکترش براش قرص نوشت تا درداش کمتر شه..هفتهی بعد میتونست بره خونه ولی باید 20 جلسه فیزیو تراپی میرفت...
ویو اتاق جیمین( بیمارستان)
- ( به هوش اومد)
پدر جیمین= پسرم به هوش اومدی؟ خانوم پرستار!!
پرستار اومد و ماسک تنفس جیمین رو برداشت تا بتونه راحت تر نفس بکشه...
- چی شده؟ چرا من اینجام؟ ات....ات کو؟( نگران)
مادر جیمین= پسرم اروم باش اون بستریه اتاق روبه رویی تو....
- کمکم کنید میخام برم پیشش... حالش خوبه؟
پدر جیمین= بشین پسرم....اگه میخی بازم ببینیش گوش کن( کمی داد)
- چی ؟ چی داری میگی؟
مادر جیمین= پسرم خواهش میکنم گوش کن...( بغض)
- ..
پدر ج= گوش کن ... تو درخطری... باید از این کشور بری..باید بری امریکا..همین امروز که مرخص شدی
- چی ؟ چی دارین میگین؟ من نمیرم....من نمیخام برم...من اینجا کلی کار دارم که هنوز انجام ندادم..
مادر ج= پسرم فقط تو نیست منظورم همه ماست ..حتی خواهرت...
- کی؟ کی این کارو کرده؟ کی میخاد بکنه؟ ات چی ها؟ ات من! من حتی ندیدمش.... نمیدونم حالش خوبه یا نه... ما نمیگزارید ببینمش......
پدر ج= گوش کن... انتخابی نیست.. باید بیای....
- زندگی من دست خودمه..خودم انتخاب میکنم.... من خیلی وقته زندگیمو از شما جدا کردم...اون شرکت هم نمیخام...ات برام مهم تره...
پدر جیمین= ببخشید ولی وقتی وارد این بازی شدی دیگه راه خروجی نداری...
- کدوم بازی؟ از چی حرف میزنی؟
پدر ج= ته این بازی معلوم نیست چی میشه .....پس...
( ببخشید کم شد)
• کمک کنید ... یکی زنگ بزنه با امبولانس
&امبولانس داره میرسه...
جیمین با سر در گمی اطراف خودش رو نگاه میکرد.....دنیا دور سرش میچرخید... نمیدونست چی شده... بعد از چند دقیقه سیاهی...
ویو بیمارستان
دکتر= پرستار شما به وضعیت اقای پارک رسیدگی کنید.. ایشون خوشبختانه وضعیتشون رو به بهبودی است و اسیب جدیی ندیدن
پرستار= بله اقای دکتر
ات کمرش به دلیل تصادف و برخورد شدیدی که داشت اسیب دیده بود و 5 مهره ی اخر ستون فقراتش جابه جا شده بود...دکترش براش قرص نوشت تا درداش کمتر شه..هفتهی بعد میتونست بره خونه ولی باید 20 جلسه فیزیو تراپی میرفت...
ویو اتاق جیمین( بیمارستان)
- ( به هوش اومد)
پدر جیمین= پسرم به هوش اومدی؟ خانوم پرستار!!
پرستار اومد و ماسک تنفس جیمین رو برداشت تا بتونه راحت تر نفس بکشه...
- چی شده؟ چرا من اینجام؟ ات....ات کو؟( نگران)
مادر جیمین= پسرم اروم باش اون بستریه اتاق روبه رویی تو....
- کمکم کنید میخام برم پیشش... حالش خوبه؟
پدر جیمین= بشین پسرم....اگه میخی بازم ببینیش گوش کن( کمی داد)
- چی ؟ چی داری میگی؟
مادر جیمین= پسرم خواهش میکنم گوش کن...( بغض)
- ..
پدر ج= گوش کن ... تو درخطری... باید از این کشور بری..باید بری امریکا..همین امروز که مرخص شدی
- چی ؟ چی دارین میگین؟ من نمیرم....من نمیخام برم...من اینجا کلی کار دارم که هنوز انجام ندادم..
مادر ج= پسرم فقط تو نیست منظورم همه ماست ..حتی خواهرت...
- کی؟ کی این کارو کرده؟ کی میخاد بکنه؟ ات چی ها؟ ات من! من حتی ندیدمش.... نمیدونم حالش خوبه یا نه... ما نمیگزارید ببینمش......
پدر ج= گوش کن... انتخابی نیست.. باید بیای....
- زندگی من دست خودمه..خودم انتخاب میکنم.... من خیلی وقته زندگیمو از شما جدا کردم...اون شرکت هم نمیخام...ات برام مهم تره...
پدر جیمین= ببخشید ولی وقتی وارد این بازی شدی دیگه راه خروجی نداری...
- کدوم بازی؟ از چی حرف میزنی؟
پدر ج= ته این بازی معلوم نیست چی میشه .....پس...
( ببخشید کم شد)
۵۲۲
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.