فیک : پدر قاتل پارت ۷
فیک : پدر قاتل پارت ۷
ات : فکر میکردم جیمین خیلی منو دوست داره ولی فقط بعد از ۳ ماه که با هم وارد رابطه شدیم غیبش زدو نه بهم پیام داد نه زنگ زد منم زنگ میزدمو پیام میدادم جواب نمیداد اون بهم گفته بود که پام میمونه تا باهم ازدواج کنیم و بچه دار بشیم ولی نشد اون بیشرف فرار کردو رفت بدون حتی کوچیک ترن خبر و هشداری حتی باهام خداحافظی هم نکرد واقعا برام سخت بود خیلی به خاطر جیمین گریه کردم ولی حدودا بعد از ۴ ماه یک پسر خیلی متین و ساکتی رو دیدم که وسط زنگ ورزش بهم اعتراف کرد منم اونو دوست داشتم با خودم گفتم حالا که اون ولم کرده منم میرم با یکی دیگه که اون ولم نکنه و قدرمو بدونه
ج م : من پسر خیلی ساکتیم و البته مغرور فقط به فکر درس بودم اما وقتی داشتم میرفتم دفتر پیش معلم تا کتابمو ازش بگیرم یک دختر بسیار زیبا رو دیدم که نشسته بود روی پله های زیر زمین داره گریه میکنه من فقط نگاش کردم ولی فکر کنم عاشقش شدم هر روز بندو بساتش همین بود میشستو گریه میکرد پس بعد از چند روز نگاه کردنش تصمیم گرفتم که برم پیششو ارومش کنم و دلیل گریشو ازش بپرسم ولی وقتی رفتم پیششو سعی داشتم باهاش ارتباط برقرار کنم نشد چون اون تو غم خودش غرق شده بود تا.........
ات : فکر میکردم جیمین خیلی منو دوست داره ولی فقط بعد از ۳ ماه که با هم وارد رابطه شدیم غیبش زدو نه بهم پیام داد نه زنگ زد منم زنگ میزدمو پیام میدادم جواب نمیداد اون بهم گفته بود که پام میمونه تا باهم ازدواج کنیم و بچه دار بشیم ولی نشد اون بیشرف فرار کردو رفت بدون حتی کوچیک ترن خبر و هشداری حتی باهام خداحافظی هم نکرد واقعا برام سخت بود خیلی به خاطر جیمین گریه کردم ولی حدودا بعد از ۴ ماه یک پسر خیلی متین و ساکتی رو دیدم که وسط زنگ ورزش بهم اعتراف کرد منم اونو دوست داشتم با خودم گفتم حالا که اون ولم کرده منم میرم با یکی دیگه که اون ولم نکنه و قدرمو بدونه
ج م : من پسر خیلی ساکتیم و البته مغرور فقط به فکر درس بودم اما وقتی داشتم میرفتم دفتر پیش معلم تا کتابمو ازش بگیرم یک دختر بسیار زیبا رو دیدم که نشسته بود روی پله های زیر زمین داره گریه میکنه من فقط نگاش کردم ولی فکر کنم عاشقش شدم هر روز بندو بساتش همین بود میشستو گریه میکرد پس بعد از چند روز نگاه کردنش تصمیم گرفتم که برم پیششو ارومش کنم و دلیل گریشو ازش بپرسم ولی وقتی رفتم پیششو سعی داشتم باهاش ارتباط برقرار کنم نشد چون اون تو غم خودش غرق شده بود تا.........
۱۸۵
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.