دو پارتی به عنوان خواهر کوچیکه باجی پارت ۱
سیییلام 🫂
خوبین؟ خب فیک قبلی به خاطر گوه کاری زیاد پاک شد=)
و این اولین دو پارتی منه و کلا تازه کارم و میدونم زیادی چرت مینویسم پس...
به بزرگی خودتون ببخشین=>
گیگیلی گیگیلی 💃
🍑_______________________________________________________🍑
دخترک با بی میلی با غذایش بازی میکرد.
بغضش به او اجازه نمی داد که غذا بخورد ، صبرش لبریز شد !
با بغضی در گلویش که هر لحظه ممکن بود خفه اش کند و با صدای ضعیفی پرسید:
ا/ت : اونا کین ، آنیکی ؟
کیسوکه متعجب شد : اونا؟
ا/ت : همونایی که وقت گذروندن با اونا رو به من ترجیح میدی !
با این حرف اخم های کیسوکه به هم گره خوردن
کیسوکه :منظورتو نمی فهمم ا/ت
ا/ت : گنگسترن؟ مافیان ؟ خدا میدونه چطور خلافکاری ان !
کیسوکه شکه شده بود : چ_چی میگی؟ اونا فقط دوستای منن !
ا/ت با حلقه اشکی که دور چشمانش جمع شده بود گفت : قبوله آقای کیسوکه! هر چی شما میگی اصن ، فقط بهم بگو یا خواهرت یا اونا !
کیسوکه با اخمی که خشم را نشان میداد با صدای آرامی گفت : ا/ت تو امروز خسته شدی برو یکم استراحت کن
ا/ت از جاش بلند میشه *
ا/ت: میدونستم ! تو هرگز اهمیتی برای من قائل نبودی ، الان هم برو و با دوستای کاملا پاکت وقت بگذرون
و میره *
چشم های خیس ا/ت تمام احساستش را بروز میداد ...
شاید غم بود ... شاید احساس تنهایی ... و شاید ... خشم !
🍑____________________________________________________________🍑
ببخشید به خاطر گندکاری کاملا تابلو😂
خلاصه که اولین سناریو منه =)
ممنونم که خوندین =>
خوبین؟ خب فیک قبلی به خاطر گوه کاری زیاد پاک شد=)
و این اولین دو پارتی منه و کلا تازه کارم و میدونم زیادی چرت مینویسم پس...
به بزرگی خودتون ببخشین=>
گیگیلی گیگیلی 💃
🍑_______________________________________________________🍑
دخترک با بی میلی با غذایش بازی میکرد.
بغضش به او اجازه نمی داد که غذا بخورد ، صبرش لبریز شد !
با بغضی در گلویش که هر لحظه ممکن بود خفه اش کند و با صدای ضعیفی پرسید:
ا/ت : اونا کین ، آنیکی ؟
کیسوکه متعجب شد : اونا؟
ا/ت : همونایی که وقت گذروندن با اونا رو به من ترجیح میدی !
با این حرف اخم های کیسوکه به هم گره خوردن
کیسوکه :منظورتو نمی فهمم ا/ت
ا/ت : گنگسترن؟ مافیان ؟ خدا میدونه چطور خلافکاری ان !
کیسوکه شکه شده بود : چ_چی میگی؟ اونا فقط دوستای منن !
ا/ت با حلقه اشکی که دور چشمانش جمع شده بود گفت : قبوله آقای کیسوکه! هر چی شما میگی اصن ، فقط بهم بگو یا خواهرت یا اونا !
کیسوکه با اخمی که خشم را نشان میداد با صدای آرامی گفت : ا/ت تو امروز خسته شدی برو یکم استراحت کن
ا/ت از جاش بلند میشه *
ا/ت: میدونستم ! تو هرگز اهمیتی برای من قائل نبودی ، الان هم برو و با دوستای کاملا پاکت وقت بگذرون
و میره *
چشم های خیس ا/ت تمام احساستش را بروز میداد ...
شاید غم بود ... شاید احساس تنهایی ... و شاید ... خشم !
🍑____________________________________________________________🍑
ببخشید به خاطر گندکاری کاملا تابلو😂
خلاصه که اولین سناریو منه =)
ممنونم که خوندین =>
۲.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.