فیک ران پارت آخر(بخش آخر)
ران از این کار تعجب کرد و ات گفت...ات:من مثل تو آشغال نیستم که کسی رو بکشم ولی تو لایغ زندگی هم نیستی.و رو به ران کرد:میشه شما بکشیدش؟ران:البته. و تفنگ رو سمت سر مرد گرفت و بنگ(صدای گلوله). ات دیگه آروم شده بود. به تنها هدف زندگیش رسیده بود. رو به ران کرد و گفت:میشه منم بکشی؟ران با تعجب نگاش کرد و گفت:چرا؟ات:تنها هدفم انجام شد دیگه کاری ندارم.ران:ولی من نمیتونم. نمیخوام تو بمیری. آره ران دوسش داشت نمیدونست چطوری این اتفاق افتاد ولی عاشقش شده بود. پس بهش اعتراف کرد...ران:من دوست دارم.ات با تعجب بهش نگاه کرد. ات تفنگ رو به گوشه پرت کرد و سمت ات رفت و بغلش کرد. چشمای ات از اشک جدید خیس شد. چند ماه بود این کلمه رو نشنیده بود.ران سرشو لای موی ات برد و گفت:لطفا زنده بمون من تورو دوست دارم.بعد از کمی حرف زدن ات رو راضی کرد و رفتن خونه و با هم به خوشی زندگی کردند. پایان(کلیشه ای شد😑) امیدوارم خوشتون بیاد. وایسین من مغزم گوزید ات ۱۳ ساله با یه نره غول ۳۱ ساله رل زد😶دقیقا سن هاشون قرینه هس. ای من ریدم به مغزم با این داستاناش😂
۱۱.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.