پارت ۱۴
ویو هیون جین :
صبح ساعت ۱۰ بود از خواب بیدار شدم
صبحونه خوردم
دوش گرفتم
و زنگ زدم به گوشی ا.ت گوشیش خاموش نبود ولی جواب نمی داد
الان تقریبا ۴ روز شده که ا.ت به گوشیش جواب نمیده
نگرانش شدم و تصمیم گرفتم که خودم برم بوسان
اماده شدم برم که گوشیم زنگ خورد سریع گوشیم رو برداشتم دیدم که ا.ت سریع جواب دادم
ا.ت ا.ت حالت خوبه چرا جواب نمیدادی
یونا :من ا.ت نیستم
پس تو کی
_من خواهر ا.ت هستم
اها اوکی میشه بگم ا.ت حالش چطور
_میشه اول بپرسم شما کی هستی
او شت .. راستش من .. منم . من دوست ...پسر ا.ت هستم
_اوم میدونستم که می خوای دوست پسرش شی ا.ت چیزی از خودش بهت گفته
راستش من خیلی زیاد نیس که با ا.ت اشنا شدم تو کلاس باهاش اشنا شدم که ا.ت هیچی از خودش تا الان به من نگفته
_اوم اوکیه پس منم هیچی نمیکنم فقط اینو میگم که مواظب باش ناراحت شی
اوم چیه ؟
_ا.ت خودکشی کرده .. شاید کلا به هوش نیاد اگه بهوش بیاد بعد حدود یه سال که شاید فراموشی بگیره
چی چی... چی گفتی
_همین که شنیدی ولی مبادا پاتو بزاری بوسان چون مامان بابای ا.ت زندت نمیزارن
قطع شد
هیون جین __نمی دوستم چیکار کنم خیلی دست و پا چلفتی شده بودم
به فیلکس زنگ زدم :
فیلکس
_ جان چیشدع که یادی از ما کردی
فعلا با یجی هستی؟
_اره چطور مگه
ازش بخا که شماره جنی رو بهم بده
_اوکیه
_اوم یه لحظه وایستا الان بهت میفرستم
اوک
قطع کردم زنگ زدم به جنی
جنی :
از سر درد داشتم میمردم نمی دونستم که چیکار کنم گوشی زنگ خورد شماره ناشناس بود
شما
_من هیون جینم دوست پسر ا.ت
اها بله . چیشدع که به من زنگ زدی
_چیزی که خواهر ا.ت بهم گفت درست
پس یه توام گفته . نمی دونم ولی انگار که درسته
_تو تنها کسی بودی که از من هم بیشتر بهش نزدیکی میشه بگی ا.ت چش شده
گفتنش برام اسون نیس ولی چرا اصرار داری
_من نگرانشم . درکم کن لطفا بگو لطفا
حالا چون دوست پسرشب و خیلی اصرار داری میگم ولی نه پشت تلفن به لوکیشن میفرستم بیا اونجا ساعت 6 عصر
_حله
ویو یونا :
از بس تو خونه موندم پوسیدم
تصمیم گرفتم برم بیمارستان ا.ت
ساعت ۵ ظهر بود که رفتم بیمارستان
وارد سالنش شدم که با بابا رو به رو شدم تا هرچقدر هم بگی ازش نفرت دارم
بابا بهم زل زد
ولی من به چپمم نگرفتم و سرمم رو انداختم پایین رو رفتم
_وایستا ببینم تو سلام کردن هم بلد نیستی
یونا: من پدرم مرده اقای سوهیون بنظرم منظورم رو خوب بفهمی اره
اقای سوهیون از من انتظار نداشته باشین بهتون بگم بابا
سرمم رو انداختم پایین رو وارد اسانسور شدم
طرف سالن ا.ت رفتم دیدم که مامان نشسته
رفتم نزدیکش سلام
_اوم
چته مامان چرا هر روز اینجایی
_چیکار کنم نمی تونم که تو خونه بشینم
(حالت عصبانی) 😂 چیشدع الان فهمیدی با ا.ت چیکار میکردی چطور رنجش میدادی ها
صبح ساعت ۱۰ بود از خواب بیدار شدم
صبحونه خوردم
دوش گرفتم
و زنگ زدم به گوشی ا.ت گوشیش خاموش نبود ولی جواب نمی داد
الان تقریبا ۴ روز شده که ا.ت به گوشیش جواب نمیده
نگرانش شدم و تصمیم گرفتم که خودم برم بوسان
اماده شدم برم که گوشیم زنگ خورد سریع گوشیم رو برداشتم دیدم که ا.ت سریع جواب دادم
ا.ت ا.ت حالت خوبه چرا جواب نمیدادی
یونا :من ا.ت نیستم
پس تو کی
_من خواهر ا.ت هستم
اها اوکی میشه بگم ا.ت حالش چطور
_میشه اول بپرسم شما کی هستی
او شت .. راستش من .. منم . من دوست ...پسر ا.ت هستم
_اوم میدونستم که می خوای دوست پسرش شی ا.ت چیزی از خودش بهت گفته
راستش من خیلی زیاد نیس که با ا.ت اشنا شدم تو کلاس باهاش اشنا شدم که ا.ت هیچی از خودش تا الان به من نگفته
_اوم اوکیه پس منم هیچی نمیکنم فقط اینو میگم که مواظب باش ناراحت شی
اوم چیه ؟
_ا.ت خودکشی کرده .. شاید کلا به هوش نیاد اگه بهوش بیاد بعد حدود یه سال که شاید فراموشی بگیره
چی چی... چی گفتی
_همین که شنیدی ولی مبادا پاتو بزاری بوسان چون مامان بابای ا.ت زندت نمیزارن
قطع شد
هیون جین __نمی دوستم چیکار کنم خیلی دست و پا چلفتی شده بودم
به فیلکس زنگ زدم :
فیلکس
_ جان چیشدع که یادی از ما کردی
فعلا با یجی هستی؟
_اره چطور مگه
ازش بخا که شماره جنی رو بهم بده
_اوکیه
_اوم یه لحظه وایستا الان بهت میفرستم
اوک
قطع کردم زنگ زدم به جنی
جنی :
از سر درد داشتم میمردم نمی دونستم که چیکار کنم گوشی زنگ خورد شماره ناشناس بود
شما
_من هیون جینم دوست پسر ا.ت
اها بله . چیشدع که به من زنگ زدی
_چیزی که خواهر ا.ت بهم گفت درست
پس یه توام گفته . نمی دونم ولی انگار که درسته
_تو تنها کسی بودی که از من هم بیشتر بهش نزدیکی میشه بگی ا.ت چش شده
گفتنش برام اسون نیس ولی چرا اصرار داری
_من نگرانشم . درکم کن لطفا بگو لطفا
حالا چون دوست پسرشب و خیلی اصرار داری میگم ولی نه پشت تلفن به لوکیشن میفرستم بیا اونجا ساعت 6 عصر
_حله
ویو یونا :
از بس تو خونه موندم پوسیدم
تصمیم گرفتم برم بیمارستان ا.ت
ساعت ۵ ظهر بود که رفتم بیمارستان
وارد سالنش شدم که با بابا رو به رو شدم تا هرچقدر هم بگی ازش نفرت دارم
بابا بهم زل زد
ولی من به چپمم نگرفتم و سرمم رو انداختم پایین رو رفتم
_وایستا ببینم تو سلام کردن هم بلد نیستی
یونا: من پدرم مرده اقای سوهیون بنظرم منظورم رو خوب بفهمی اره
اقای سوهیون از من انتظار نداشته باشین بهتون بگم بابا
سرمم رو انداختم پایین رو وارد اسانسور شدم
طرف سالن ا.ت رفتم دیدم که مامان نشسته
رفتم نزدیکش سلام
_اوم
چته مامان چرا هر روز اینجایی
_چیکار کنم نمی تونم که تو خونه بشینم
(حالت عصبانی) 😂 چیشدع الان فهمیدی با ا.ت چیکار میکردی چطور رنجش میدادی ها
۲.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.