فیک ملکه تومان پارت ۱
[میا ۱۲ ساله زمانی که تومان میخواد تشکیل بشه]
[وقتی ۱۲ سالشون بود تومان تشکیل شد دیگه؟ ]
میا:《دراکنننن مایکیییی منم میام باهاتون》
مایکی:《نه نه نه نمیشه ما همه پسریم》
دراکن ناز کردن سر میا: 《میا چان اونجا همه پسرن》
میا یا بغض:《شین اینا نمیزارن من برم من با هاشون برم》
شین خم میشه و ببل میکنه:《میا گریه نکن من که تورو آنموقع با خدم گنگ میبردم الان نرو》
میا:《شین بابابزرگ بهم مبارزه یاد داره تازه کلی با مایکی و باجی هم تمرین کردم بعد اش هم من گریه نمیکنم》
شین:《 بیا بریم مغازه بشین با اینوپی حرف بزن》
میا:《 نه من میخوام برم گنگ》
شین یه نگاه ترسناک به مایکی کرد که یعنی اینم با خودتون ببرید
مایکی و دراکن هم از سر ناچاری قبول کردن
مایکی:《میا صورت ات رو بشور لباس بپوش بیا》
میا:《چشم هوراااااااااااااااااا》
خلاصه آماده شدین رفتین معبد موساشی با همه آشنا بودی پس نیاز نبود خودتو معرفی کنی بعد از احوال پرسی رو پله های معبد نشستید و باجی در باره این که یه گنگ بزنید صحبت کرد و همه با نظر اش موافقت کردن و باجی جایگاه همه رو گفت به غیر از میا
میا:《میشه منم عضو گنگ باشم》
باجی:《گنگ جای دخترا نیست》
میتسویا:《آسیب میبینی!》
میا:《نه آسیب نمیبینم مایکی ترو خدا》
مایکی:《نه》
میا:《باشه پس دوریاکی درست نمیکنم هیچ به شین و دوستاش هم میگم اذیتم کردی بعد میرم خواهر دراکن میشم》
مایکی:《میاااا این عادلانه نیست》
میا:《خیلی هم هست》
مایکی:《بسه دیگه کافیه میا تو هم عضو تومانی ولی به یه شرط》
میا:《چه شرطی》
مایکی:《هر روز با من تمرین کنی و به حرفام گوش کنی》
میا:《باشه》
مایکی:میخوای جایگاه تو تومان کجا باشه؟نایب رئیس خوبه؟》
میا:《دراکن تو مدریت از من بهتره پس اون میشه نایب رئیس من هم میشم نایب رئیس شماره ۲ یه طورایی دست راست دراکن و تو》
مایکی:《باشه پش بریم لباس سفارش بدیم》
رفتید خیاطی و همه لباس هاشون رو سفارش دادن به غیر از تو و مایکی
خیاط:《شما دو نفر میخواید لباس هاتون چه جوری باشه؟》
مایکی:《میا میگم مگه ما دو قلو نیستیم》
میا:《آره هستیم چه طور》
مایکی:《میخوایی لباس هامون یه جور باشه؟》
میا:《آره》
مایکی سمت خیاط:《ببخشید میشه لباس های ما دو تا رو یک شکل بدوزید؟》
خیاط:《آره چرا که نه وقت باید اندازه هاتون رو بگیرم لطفا بیاید اینجا》
میا و مایکی:《باشه》
خیاط اندازه همتون رو گرفت و گفت: لباس هاتون فردا آماده میشه و قد یه سوال اسم گنگ چی هست چون میخوام اسم رو رو لباس گل دوزی کنم
مایکی:《چون همتون تو معبد موافقت کردین اسم انگ میشه توکیو مانجی》
خلاصه رفتید بستنی خوردید بعد هر کس رفت خونه خودش
[تو و مایکی تو اتاق نشستین]
مایکی آمد جلوت واستاد
مایکی:《میا من و تو خواهر برادر هستیم...پس تو غم همدیگه شریکیم...هر وقت اتفاقی برات افتاد به من بگو》
میا:《مایکی...من از این که برادری به خوبی تو دارم خوشحالم ولی اگه من این کا رو بکنم تو هم باید بکنی باشه؟》
مایکی:《باشه》
بعد همدیگه رو بغل کردین
که یکدفعه....
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
به نظر شما چه اتفاقی افتاد؟
[وقتی ۱۲ سالشون بود تومان تشکیل شد دیگه؟ ]
میا:《دراکنننن مایکیییی منم میام باهاتون》
مایکی:《نه نه نه نمیشه ما همه پسریم》
دراکن ناز کردن سر میا: 《میا چان اونجا همه پسرن》
میا یا بغض:《شین اینا نمیزارن من برم من با هاشون برم》
شین خم میشه و ببل میکنه:《میا گریه نکن من که تورو آنموقع با خدم گنگ میبردم الان نرو》
میا:《شین بابابزرگ بهم مبارزه یاد داره تازه کلی با مایکی و باجی هم تمرین کردم بعد اش هم من گریه نمیکنم》
شین:《 بیا بریم مغازه بشین با اینوپی حرف بزن》
میا:《 نه من میخوام برم گنگ》
شین یه نگاه ترسناک به مایکی کرد که یعنی اینم با خودتون ببرید
مایکی و دراکن هم از سر ناچاری قبول کردن
مایکی:《میا صورت ات رو بشور لباس بپوش بیا》
میا:《چشم هوراااااااااااااااااا》
خلاصه آماده شدین رفتین معبد موساشی با همه آشنا بودی پس نیاز نبود خودتو معرفی کنی بعد از احوال پرسی رو پله های معبد نشستید و باجی در باره این که یه گنگ بزنید صحبت کرد و همه با نظر اش موافقت کردن و باجی جایگاه همه رو گفت به غیر از میا
میا:《میشه منم عضو گنگ باشم》
باجی:《گنگ جای دخترا نیست》
میتسویا:《آسیب میبینی!》
میا:《نه آسیب نمیبینم مایکی ترو خدا》
مایکی:《نه》
میا:《باشه پس دوریاکی درست نمیکنم هیچ به شین و دوستاش هم میگم اذیتم کردی بعد میرم خواهر دراکن میشم》
مایکی:《میاااا این عادلانه نیست》
میا:《خیلی هم هست》
مایکی:《بسه دیگه کافیه میا تو هم عضو تومانی ولی به یه شرط》
میا:《چه شرطی》
مایکی:《هر روز با من تمرین کنی و به حرفام گوش کنی》
میا:《باشه》
مایکی:میخوای جایگاه تو تومان کجا باشه؟نایب رئیس خوبه؟》
میا:《دراکن تو مدریت از من بهتره پس اون میشه نایب رئیس من هم میشم نایب رئیس شماره ۲ یه طورایی دست راست دراکن و تو》
مایکی:《باشه پش بریم لباس سفارش بدیم》
رفتید خیاطی و همه لباس هاشون رو سفارش دادن به غیر از تو و مایکی
خیاط:《شما دو نفر میخواید لباس هاتون چه جوری باشه؟》
مایکی:《میا میگم مگه ما دو قلو نیستیم》
میا:《آره هستیم چه طور》
مایکی:《میخوایی لباس هامون یه جور باشه؟》
میا:《آره》
مایکی سمت خیاط:《ببخشید میشه لباس های ما دو تا رو یک شکل بدوزید؟》
خیاط:《آره چرا که نه وقت باید اندازه هاتون رو بگیرم لطفا بیاید اینجا》
میا و مایکی:《باشه》
خیاط اندازه همتون رو گرفت و گفت: لباس هاتون فردا آماده میشه و قد یه سوال اسم گنگ چی هست چون میخوام اسم رو رو لباس گل دوزی کنم
مایکی:《چون همتون تو معبد موافقت کردین اسم انگ میشه توکیو مانجی》
خلاصه رفتید بستنی خوردید بعد هر کس رفت خونه خودش
[تو و مایکی تو اتاق نشستین]
مایکی آمد جلوت واستاد
مایکی:《میا من و تو خواهر برادر هستیم...پس تو غم همدیگه شریکیم...هر وقت اتفاقی برات افتاد به من بگو》
میا:《مایکی...من از این که برادری به خوبی تو دارم خوشحالم ولی اگه من این کا رو بکنم تو هم باید بکنی باشه؟》
مایکی:《باشه》
بعد همدیگه رو بغل کردین
که یکدفعه....
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
به نظر شما چه اتفاقی افتاد؟
۵.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.