عشق فراموش شده پارت 49
نامجون:میخوایم چیکار کنیم همع جارو گشتیم ولی پیداش نکردیم
هانا: نمیدونم ولی مطمئنم که میخواد ازمون انتقام بگیره(ریلکس)
سویون: چطوری انقد ریلکسی اگه بلایی سرت بیاره چی
جیمین: راس میگه الان فقط فکر انتقام از توعه
هانا: جرعتشو نداره، تازه هنوز جئون هانارو نشناخته
چان: ازین به بعد باید با بادیگارد اینورو اونور بری
هانا: هه که اون چوی فک کنه ازش میترسم؟ عمرا
ته: بحث جونته چرا نمیفهمی
هانا: هیچ گوهی نمیخوره الانم خوابم میاد میخوام بخوابم
جین: هانا یجوری میزنمت ندونی از کجا خوردی
هانا: بابا دارم میگم الکی بزرگش میکنید هیچ. کاری ازش برنمیاد فوقش بخواد منو بکشه که نمیتونه
سئونگ هو: بازم باید مراقب باشی
جیهوپ: راس میگه
هانا: باشه بش فک میکنم
یت نگاهی به همشون کردم
هانا: خوابم میاد نمیخواید برید؟
کوک: یه ساعته داریم سخنرانی میکنیم بعد میگی نمیخواین برین
هانا: پ بگم چی
شوگا: گمشین بریم بچه خوابش میاد من این حسو خوب درک میکنم وقتی یه مشت اسکل میریزن سرت نمیزارن بخوابی
شوگا هیونگ بزور بردشون بیرون
چون میدونستم امشبم نمیتونم خوب بخوابم یه قرص خواب خوردم خوابیدم
بزور چشامو باز کردم دیدم یکی بالا سرمه یکم دقت کردم دیدم یوناعه
هانا: چرا مث بز زل زدی بم
یونا: پاشو چقد میخوابی تو
یهو یادم افتاد باید برم دنبال چوی بگردم زود پاشدم نشستم رو تخت
هانا: بچه ها کجان
یونا: شرکتن
هانا: خبری از چوی نشد
یونا: نه
هانا: شت
پاشدم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم چاقو مو گذاشتم تو جیبم تفنگمم گذاشتم پشت کمرم از اتاق اومدم بیرون خواستم از در برم بیرون که بادیگاردا جلومو گرفتن
بادیگارد: ببخشید رئیس ولی ارباب جئون دستور دادن بدون بادیگارد بیرون نرین
هانا: گمشین اونور
بادیگارد: ولی ارباب....
یه نگاه ترسناکی بهش انداختم که خفه خون گرف نقطه ضعف همشون همین نگاهای ترسناکم بود رفتم سوار ماشین شدم رفتم شرکت وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت اتاق بابابزرگ
در زدم
جون وو: بیا
رفتم داخل تا منو دید بلن شد
جون وو: هانا چرا حرف گوش نمیدی چرا بدون بادیگارد میچرخی اگه چوی بخواد بلایی سرت بیاره چی؟(جدی، عصبی)
هانا: هیچ غلطی نمیکنه
مین هو: دخترم قربونت برم یبار حرف گوش کن
هانا: دارم میگم فعلا جرعت نداره هیچ ادمی نداره همه ادماشو کشتم و مال و اموالشم بالا کشیدم هیچ گوهی نمتونه بخوره، بقیه کجان
هیون بین: اتاق طبقه12ان
هانا: من رفتم
مین هو: هانا تروخدا بدون بادیگارد نچرخ
هانا: شت(اروم) اوکی
جون وو: راستی امشب مهمونی داریم باید بعنوان بهترین شکنجه گر دنیا و نوه ام حتما باشی
هانا: به چه مناسبت
جون وو: زنده برگشتن سویون
رفتم بیرون از اتاق هه فک کردن میزارم ب همین راحتی چوی منو بکشه حتی یکی از افرادشم زنده نزاشتم ماله اموالم که همرو بالا کشیدم با چی میخواد منو بکشه حرومی ولی الان فقط طرف حسابش منم میخواد منو بکشه رفتم طبقه12 رسیدم بدون در زدن رفتم داخل بچه ها با دیدنم برگشتن سمتم
هانا: چی پیدا کردین؟
نامی: فعلا هیچی
سئونگ هو: انگار اب شده رفته زمین
هانا: اگه مث من باهوش باشه زمانی میاد که خیلی خوشحالیم و هممونو میکشه(🧐)
که یکی زد پس کلم
جین: یا زبونتو گاز بگیر
هانا: من زبونمو گاز بگیرم همچی درس میشه؟(خنده)
جین: هانا یجور میزنمت ندونی از کجا خوردی
هانا: سویونو بزن چن وقته ازت کتک نخورده وگرنه ماکه مث کیسه بوکستیم
سویون: من چمه این وسط تازه من از مرگ برگشتم
جین: بزا بریم خونه یجوری همتونو بزنم که صدا خر بدین
هانا: نمیدونم ولی مطمئنم که میخواد ازمون انتقام بگیره(ریلکس)
سویون: چطوری انقد ریلکسی اگه بلایی سرت بیاره چی
جیمین: راس میگه الان فقط فکر انتقام از توعه
هانا: جرعتشو نداره، تازه هنوز جئون هانارو نشناخته
چان: ازین به بعد باید با بادیگارد اینورو اونور بری
هانا: هه که اون چوی فک کنه ازش میترسم؟ عمرا
ته: بحث جونته چرا نمیفهمی
هانا: هیچ گوهی نمیخوره الانم خوابم میاد میخوام بخوابم
جین: هانا یجوری میزنمت ندونی از کجا خوردی
هانا: بابا دارم میگم الکی بزرگش میکنید هیچ. کاری ازش برنمیاد فوقش بخواد منو بکشه که نمیتونه
سئونگ هو: بازم باید مراقب باشی
جیهوپ: راس میگه
هانا: باشه بش فک میکنم
یت نگاهی به همشون کردم
هانا: خوابم میاد نمیخواید برید؟
کوک: یه ساعته داریم سخنرانی میکنیم بعد میگی نمیخواین برین
هانا: پ بگم چی
شوگا: گمشین بریم بچه خوابش میاد من این حسو خوب درک میکنم وقتی یه مشت اسکل میریزن سرت نمیزارن بخوابی
شوگا هیونگ بزور بردشون بیرون
چون میدونستم امشبم نمیتونم خوب بخوابم یه قرص خواب خوردم خوابیدم
بزور چشامو باز کردم دیدم یکی بالا سرمه یکم دقت کردم دیدم یوناعه
هانا: چرا مث بز زل زدی بم
یونا: پاشو چقد میخوابی تو
یهو یادم افتاد باید برم دنبال چوی بگردم زود پاشدم نشستم رو تخت
هانا: بچه ها کجان
یونا: شرکتن
هانا: خبری از چوی نشد
یونا: نه
هانا: شت
پاشدم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم چاقو مو گذاشتم تو جیبم تفنگمم گذاشتم پشت کمرم از اتاق اومدم بیرون خواستم از در برم بیرون که بادیگاردا جلومو گرفتن
بادیگارد: ببخشید رئیس ولی ارباب جئون دستور دادن بدون بادیگارد بیرون نرین
هانا: گمشین اونور
بادیگارد: ولی ارباب....
یه نگاه ترسناکی بهش انداختم که خفه خون گرف نقطه ضعف همشون همین نگاهای ترسناکم بود رفتم سوار ماشین شدم رفتم شرکت وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت اتاق بابابزرگ
در زدم
جون وو: بیا
رفتم داخل تا منو دید بلن شد
جون وو: هانا چرا حرف گوش نمیدی چرا بدون بادیگارد میچرخی اگه چوی بخواد بلایی سرت بیاره چی؟(جدی، عصبی)
هانا: هیچ غلطی نمیکنه
مین هو: دخترم قربونت برم یبار حرف گوش کن
هانا: دارم میگم فعلا جرعت نداره هیچ ادمی نداره همه ادماشو کشتم و مال و اموالشم بالا کشیدم هیچ گوهی نمتونه بخوره، بقیه کجان
هیون بین: اتاق طبقه12ان
هانا: من رفتم
مین هو: هانا تروخدا بدون بادیگارد نچرخ
هانا: شت(اروم) اوکی
جون وو: راستی امشب مهمونی داریم باید بعنوان بهترین شکنجه گر دنیا و نوه ام حتما باشی
هانا: به چه مناسبت
جون وو: زنده برگشتن سویون
رفتم بیرون از اتاق هه فک کردن میزارم ب همین راحتی چوی منو بکشه حتی یکی از افرادشم زنده نزاشتم ماله اموالم که همرو بالا کشیدم با چی میخواد منو بکشه حرومی ولی الان فقط طرف حسابش منم میخواد منو بکشه رفتم طبقه12 رسیدم بدون در زدن رفتم داخل بچه ها با دیدنم برگشتن سمتم
هانا: چی پیدا کردین؟
نامی: فعلا هیچی
سئونگ هو: انگار اب شده رفته زمین
هانا: اگه مث من باهوش باشه زمانی میاد که خیلی خوشحالیم و هممونو میکشه(🧐)
که یکی زد پس کلم
جین: یا زبونتو گاز بگیر
هانا: من زبونمو گاز بگیرم همچی درس میشه؟(خنده)
جین: هانا یجور میزنمت ندونی از کجا خوردی
هانا: سویونو بزن چن وقته ازت کتک نخورده وگرنه ماکه مث کیسه بوکستیم
سویون: من چمه این وسط تازه من از مرگ برگشتم
جین: بزا بریم خونه یجوری همتونو بزنم که صدا خر بدین
۸.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.