(عشق خونی)Part.22
کوک*ویو
اسلحه رو برداشتم سمت جیمین گرفتم.
که اومد شلیک کنم.
ا/ت پرید جلو.
به ا/ت تیر خورد.
جیمین*ویو
جانکوک داشت به من میزد که ا/ت اومد جلوی اسلحه به ا/ت خورد.
از زبون نویسنده.
به ا/ت تیر خورد
ا/ت افتاد بغل جیمین.
پادشاه جیما گفت
پادشاه ج:چیکار کردی جانکوک.
جانکوک خشکش زده بود.
جیمین ا/ت رو بغل کرد.
گفت
جیمین:ا/ت لطفا زنده بمون من بدون تو میمیرم(با گریه)
جانکوک دوتا دستاش رو روی صورتش پوشوند..
گفت
کوک:ا..تت م.ع ذ......رت می خ...وا..م
جانکوک رفت سمت ا/ت.
ا/ت گفت.
ا/ت:فکر نمیکردم به دست عشق سابقم بمیرم.
پادشاه ج:چرا منتظر هستید زهر دندونا تون رو به گردنش بزنید.
ولی واسه ا/ت نمیشد چون خوناشام کامل نبود.
جانکوک و جیمین بهم دیگه نگاه کردن.
چون میدونستن هر دو.
پادشاه ج:چرا نگاه می کنید.
جانکوک:نمیشه.
جیمین:ساکت شو(زیر لبی بهش گفت)
پادشاه ج:چرا.
جانکوک پاشد گفت
جانکوک:نمیشه چون که امروز روزی هست که خوناشاما چیزی نمیخورن پدر ۱ سال شده یادتون نیست،مگه نه میمیرن.
پادشاه ج:اها چیکار کنیم.
جیمین*ویو
به ا/ت نگاه کردم دیدم داره توی بغلم میمیره.
بهم گفت.
ا/ت:جیمین با اینکه اشناییم با جانکوک بیشتر بود ولی تورو خیلی بیشتر اذش دوست دارم و اگه تو بخوای بمیری من حاضرم من بمیرم.
جیمین:ا/ت این حرف رو نزن اگه چیزیت بشه منم خودم رو میکشم.(باگریه).
ا/ت:عاشقتم و همیشه می مون..(همون لحظه بیهوش شد).
جیمین:نه ا/ت نمیر(با داد و گریه)
از زبون نویسنده.
جیمین ا/ت رو برد توی اتاق به بقیه هم گفته بود که براش وسایل پانسمان و دارو بیارن تا ا/ت رو خوب کنه.
جیمین*ویو
واسم وسایل پانسمان و دارو اوردن.
پادشاه و جانکوک هم اومدن تو اتاق.
زخم ا/ت رو دیدم روش دارو ریختم و پانسمان کردم تا بیشتر اذش خون نره.
طبیب هم صدا کردم تا بیشتر از ا/ت مراقبت کنه.
من رفتم یخورده بیرون قبل از من هم جانکوک رفته بود.
رفتم لب همون چشمه دیدم جانکوک اون جاست و داشت خودش رو پرت میکرد تو اب.
چشام انقدر گریه کرده بودم کلا قرمز بود.
اومد خودش رو بندازه که......
من رفتم گرفتمش برگشت گفت
جانکوک:چرا نجاتم دادی مگه از من متنفر نیستی.
جیمین:اگه قرار باشه بمیری باید با عذاب و به دست من بمیری.
جانکوک:میدونم من نفرت انگیز ترین خوناشام روی زمینم من انقدر خوناشام عوضی هست، که به عشقم گلوله زدم.
جیمین:تو همین قدر که گفتی نفرت انگیزی،اگه ا/ت به هوش نیومد کابوست میشم.
جانکوک:اگه ا/ت بمیره قبل از تو من خودم رو میکشم.
جیمین:من نمیذارم، الان هم بجای اینکه باتوی عوضی بحص کنم میرم ببینم ا/ت حالش چطوره.
رفتم قصر.
و رفتم تو اتاق مون......
پایان
اسلحه رو برداشتم سمت جیمین گرفتم.
که اومد شلیک کنم.
ا/ت پرید جلو.
به ا/ت تیر خورد.
جیمین*ویو
جانکوک داشت به من میزد که ا/ت اومد جلوی اسلحه به ا/ت خورد.
از زبون نویسنده.
به ا/ت تیر خورد
ا/ت افتاد بغل جیمین.
پادشاه جیما گفت
پادشاه ج:چیکار کردی جانکوک.
جانکوک خشکش زده بود.
جیمین ا/ت رو بغل کرد.
گفت
جیمین:ا/ت لطفا زنده بمون من بدون تو میمیرم(با گریه)
جانکوک دوتا دستاش رو روی صورتش پوشوند..
گفت
کوک:ا..تت م.ع ذ......رت می خ...وا..م
جانکوک رفت سمت ا/ت.
ا/ت گفت.
ا/ت:فکر نمیکردم به دست عشق سابقم بمیرم.
پادشاه ج:چرا منتظر هستید زهر دندونا تون رو به گردنش بزنید.
ولی واسه ا/ت نمیشد چون خوناشام کامل نبود.
جانکوک و جیمین بهم دیگه نگاه کردن.
چون میدونستن هر دو.
پادشاه ج:چرا نگاه می کنید.
جانکوک:نمیشه.
جیمین:ساکت شو(زیر لبی بهش گفت)
پادشاه ج:چرا.
جانکوک پاشد گفت
جانکوک:نمیشه چون که امروز روزی هست که خوناشاما چیزی نمیخورن پدر ۱ سال شده یادتون نیست،مگه نه میمیرن.
پادشاه ج:اها چیکار کنیم.
جیمین*ویو
به ا/ت نگاه کردم دیدم داره توی بغلم میمیره.
بهم گفت.
ا/ت:جیمین با اینکه اشناییم با جانکوک بیشتر بود ولی تورو خیلی بیشتر اذش دوست دارم و اگه تو بخوای بمیری من حاضرم من بمیرم.
جیمین:ا/ت این حرف رو نزن اگه چیزیت بشه منم خودم رو میکشم.(باگریه).
ا/ت:عاشقتم و همیشه می مون..(همون لحظه بیهوش شد).
جیمین:نه ا/ت نمیر(با داد و گریه)
از زبون نویسنده.
جیمین ا/ت رو برد توی اتاق به بقیه هم گفته بود که براش وسایل پانسمان و دارو بیارن تا ا/ت رو خوب کنه.
جیمین*ویو
واسم وسایل پانسمان و دارو اوردن.
پادشاه و جانکوک هم اومدن تو اتاق.
زخم ا/ت رو دیدم روش دارو ریختم و پانسمان کردم تا بیشتر اذش خون نره.
طبیب هم صدا کردم تا بیشتر از ا/ت مراقبت کنه.
من رفتم یخورده بیرون قبل از من هم جانکوک رفته بود.
رفتم لب همون چشمه دیدم جانکوک اون جاست و داشت خودش رو پرت میکرد تو اب.
چشام انقدر گریه کرده بودم کلا قرمز بود.
اومد خودش رو بندازه که......
من رفتم گرفتمش برگشت گفت
جانکوک:چرا نجاتم دادی مگه از من متنفر نیستی.
جیمین:اگه قرار باشه بمیری باید با عذاب و به دست من بمیری.
جانکوک:میدونم من نفرت انگیز ترین خوناشام روی زمینم من انقدر خوناشام عوضی هست، که به عشقم گلوله زدم.
جیمین:تو همین قدر که گفتی نفرت انگیزی،اگه ا/ت به هوش نیومد کابوست میشم.
جانکوک:اگه ا/ت بمیره قبل از تو من خودم رو میکشم.
جیمین:من نمیذارم، الان هم بجای اینکه باتوی عوضی بحص کنم میرم ببینم ا/ت حالش چطوره.
رفتم قصر.
و رفتم تو اتاق مون......
پایان
۷.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.