داخل مدرسه ی فراطبیعی ها یه پری عاشق یه انسان عادی شده بو

داخل مدرسه ی فراطبیعی ها یه پری عاشق یه انسان عادی شده بود. عشقی که ممنوع بود. امروز به خودش قول داده بود که بهش اعتراف کنه. اما نمیدونست چطوری؟. پس تصمیم گرفت، براش نامه بنویسه. تمام احساساتش رو بیان کرد. اماده شد و لباساش رو پوشید و راه افتاد سمت مدرسه. داخل کلاس نشست و تمام هواسش به این بود که تهیونگ یه پسر عادی بهش چه جوابی میده. وقت ناهار شد. تصمیم گرفت بهش اعتراف کن. تهیونگ با دوستاش بود، که سلنا سر راهشون ایستاد. نامه رو گرفت جلو ی تهیونگ.

سلنا: تمام چیزی که میخوام بهت بگم اینجاست.

تهیونگ نیشخندی زد نامه رو از دستش گرفت و پارش کرد.

تهیونگ: واقعا فکر کردی من به تو علاقه دارم؟

سلنا: اره. من دوست دارم تهیونگ چرا نمیفهمی؟

تهیونگ: احمق، کاش میمردی دیگه نمیدیدمت.

تهیونگ و دوستاش از کنار پری مهربونی گذشتن که تمام احساساتش برباد رفت.

فردا تصمیم گرفت کاری کنه که به نعف خودش و عشقش بود.

زنگ تفریح بود. تهیونگ با دوستاش نشسته بودن روی نیمکت
پری رفت جلو ی تهیونگ وایساد.

تهیونگ: بازم تو!

سلنا: تهیونگ میخوام راحتت کنم(با داد)

سلنا چاقو رو گرفت رو رگ های دستش.

سلنا: این خوبه(با داد)

تهیونگ: سلنا اونو بزار کنار(با لحن بلند)

سلنا: میخوام راحتت کنم.

سلنا رگ خودش رو زد و دو تاشون رو راحت کرد.
تهیونگ تن بی جون پری رو تو دستش گرفت و گریه میکرد.
تهیونگ تازه فهمید چه اشتباهی کرده.

اینم بخاطر بست فرند عزیزم🍓
لایک یادتون نره🍫❤