《چند پارتی🌊》
#سونگمین
#استری_کیدز
پسرک سرشو پایین انداخت و آروم روی زانو هاش اشک ریخت
بعد چند دقیقه از جاش بلند شد با صدای زنگ گوشیش چند متر اونور تر به خودش اومد سمت گوشیش رفت و برش داشت با ترس به شماره خیره شد شماره پرستار بود
میترسید خیلی میترسید که اتفاقی که هرگز نمیخواد،بیوفته
با ترس و لرز جواب گوشی رو داد
_ب..ب...بله
÷سونگمینا کجایی بیا اینجا دیگه
_چ...چی...شد.؟
÷نگران نباش حالش خوبه الانم به هوش اومده
سونگمین نفس راحتی کشید و گوشیو قطع کرد با لبخند و اشک شوق به آسمون خیره شد و سریع راه افتاد تا دوباره ببینتت دیگه نمیخواست فرصت هاشو از دست بده
وارد اتاق شد روی تخت نشسته بودی
_هی چرا نشستی دراز بکش
برگشتی و به سونگمین نگاه کردی
+سونگمینا
_خیلی اذیت شدی متاسفم
لبخند آرومی زدی
+تو چرا عذر خواهی میکنی؟نیازی نیستا البته اسکلی دیگه چیکارت کنم
بین اشک هاشون خنده ای کردن
این دختر برای سونگمین تموم دلیل زندگیش بود اگه تنها دلیل زندگیشو از دست میداد چی میشد؟نه حتی تصورشم نمیخواست بکنه
به سمت دختر رفت و اونو توی آغوش کشید
_متاسفم که درست مواظبت نبودم و متاسفم که زود قضاوتت کردم دیگه نگران چیزی نباش
و ازین به بعد بیشتر بهت اعتماد دارم و بهت باور دارم دیگه حالا متوجه همه چیز شدم
پسر آروم اشک میریخت و موهای دختری که توی آغوشش بود رو آروم نوازش میکرد
_از این به بعد کاملا مراقبت خواهم بود تو فرشته نجات منی نمیتونم از دستت بدم
دختر نفس های راحتی میکشید و احساس آرامش زیادی میکرد و لبخندی از ته وجود روی لباش نقش بسته بود
+سونگمینی تو هم فرشته مهربون و نجات دهنده من هستی
سونگمین لبخندی پررنگ زد و از آغوشش جدا شد و دستاشو روی بازو های دختر گذاشت به چشماش نگاه کرد
_خیلی دوستت دارم خیلی لطفا هیچوقت ترکم نکن لطفاا
+منم دوستت دارم خیلی زیاد:)
پسر صورتشو نزدیک برد و بوسه آرومی به لبای دخترش زد و بعد به چشمای درخشان دختر نگاه کرد و هر دو لبخند عمیقی زدن اونا فقط کنار هم از ته قلبشون خوشحالی رو تجربه میکردن
🐚𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅🐚
#استری_کیدز
پسرک سرشو پایین انداخت و آروم روی زانو هاش اشک ریخت
بعد چند دقیقه از جاش بلند شد با صدای زنگ گوشیش چند متر اونور تر به خودش اومد سمت گوشیش رفت و برش داشت با ترس به شماره خیره شد شماره پرستار بود
میترسید خیلی میترسید که اتفاقی که هرگز نمیخواد،بیوفته
با ترس و لرز جواب گوشی رو داد
_ب..ب...بله
÷سونگمینا کجایی بیا اینجا دیگه
_چ...چی...شد.؟
÷نگران نباش حالش خوبه الانم به هوش اومده
سونگمین نفس راحتی کشید و گوشیو قطع کرد با لبخند و اشک شوق به آسمون خیره شد و سریع راه افتاد تا دوباره ببینتت دیگه نمیخواست فرصت هاشو از دست بده
وارد اتاق شد روی تخت نشسته بودی
_هی چرا نشستی دراز بکش
برگشتی و به سونگمین نگاه کردی
+سونگمینا
_خیلی اذیت شدی متاسفم
لبخند آرومی زدی
+تو چرا عذر خواهی میکنی؟نیازی نیستا البته اسکلی دیگه چیکارت کنم
بین اشک هاشون خنده ای کردن
این دختر برای سونگمین تموم دلیل زندگیش بود اگه تنها دلیل زندگیشو از دست میداد چی میشد؟نه حتی تصورشم نمیخواست بکنه
به سمت دختر رفت و اونو توی آغوش کشید
_متاسفم که درست مواظبت نبودم و متاسفم که زود قضاوتت کردم دیگه نگران چیزی نباش
و ازین به بعد بیشتر بهت اعتماد دارم و بهت باور دارم دیگه حالا متوجه همه چیز شدم
پسر آروم اشک میریخت و موهای دختری که توی آغوشش بود رو آروم نوازش میکرد
_از این به بعد کاملا مراقبت خواهم بود تو فرشته نجات منی نمیتونم از دستت بدم
دختر نفس های راحتی میکشید و احساس آرامش زیادی میکرد و لبخندی از ته وجود روی لباش نقش بسته بود
+سونگمینی تو هم فرشته مهربون و نجات دهنده من هستی
سونگمین لبخندی پررنگ زد و از آغوشش جدا شد و دستاشو روی بازو های دختر گذاشت به چشماش نگاه کرد
_خیلی دوستت دارم خیلی لطفا هیچوقت ترکم نکن لطفاا
+منم دوستت دارم خیلی زیاد:)
پسر صورتشو نزدیک برد و بوسه آرومی به لبای دخترش زد و بعد به چشمای درخشان دختر نگاه کرد و هر دو لبخند عمیقی زدن اونا فقط کنار هم از ته قلبشون خوشحالی رو تجربه میکردن
🐚𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅🐚
۹.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.