"شوالیه"
"شوالیه"
'part 45'
______________________
_برای هردوش زوده.من تورو از آینده انتخاب کردم تا بتونم
قدرتمو
در اختیارت بذارم.
_چرامن؟
_چون تو میدونی چطور ازش استفاده کنی
_من هیچی نمیدونم.من فقط یه پسر احمقم...من هیچی جز دردسر
درست کردن بلد نیستم.
_به زودی همه چیو میفهمی جونگکوک.بهت قول میدم.تو قدرت
منو
داری.قدرتی که هیچ خوناشامی نداره.ازش استفاده کن.برای رهایی
خودت و بقیه.برای نجات سرزمین امپریوس.تو هرکاری بخای
میتونی
انجام بدی
_حداقل بهم بگو کی هستی؟
_اسمه من...
درست زمانی که میخاستم از هویت اون صدا سردر بیارم از اون
محیط تاریک خارج شدم و سراز محیط زندان درآوردم.
من:من زندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بک:آره جونگکوک تو زنده ای
_چطور ممکنه؟من...داشتم...
به بدنم نگاه کردم.کبودی ها ازبین رفته بود.مثله اینکه همش یه
خاب یا
توهم بوده.پس اون همه درد وکبودی کجا رفت؟
من:من چرا...سالمم؟
_جونگکوک...اگه بگم چه اتفاقی افتاده حتما سکته میکنی
_بدتر از این همه زجری که کشیدم نیس.برای من هیچ چیز
بدتری
دیگه وجود نداره.
_این دردا درست ماله همون موقعیه که داشتن سینه ی تهیونگو
برای استخراج اون اکسیر میشکافتن
_خب اون لعنتی چه ربطی به من داره؟
_درست دردی که اون میکشید توهم حسش میکردی
_درده اون چه ربطی به من داره؟آخه چرا همه چیرو داری قاطی
میکنی برام.
_جونگکوک باید بگم که...شما دو تا جفت شدین.
_چی داری میگی؟من واقعا این مسخره بازی هارو درک
نمیکنم.چرا
شما انقد الگوهای پیچیده و مسخره دارین
_این واقعیته.اون با گاز گرفتن تو اکسیر خودشو بااکسیر تو پیوند
زده.حاال هر دردی که اون بکشه توهم حسش میکنی
بادهن باز به بکی زل زده بودم.اون چی میگفت.پیوند اکسیر.این
دیگه
واقعا احمقانس.اصال با عقل و منطقم جور درنمیاد.هرچند اصلا
خوده واژه ی خوناشام برخالف منطق بود.
________________________
🌑🖤
'part 45'
______________________
_برای هردوش زوده.من تورو از آینده انتخاب کردم تا بتونم
قدرتمو
در اختیارت بذارم.
_چرامن؟
_چون تو میدونی چطور ازش استفاده کنی
_من هیچی نمیدونم.من فقط یه پسر احمقم...من هیچی جز دردسر
درست کردن بلد نیستم.
_به زودی همه چیو میفهمی جونگکوک.بهت قول میدم.تو قدرت
منو
داری.قدرتی که هیچ خوناشامی نداره.ازش استفاده کن.برای رهایی
خودت و بقیه.برای نجات سرزمین امپریوس.تو هرکاری بخای
میتونی
انجام بدی
_حداقل بهم بگو کی هستی؟
_اسمه من...
درست زمانی که میخاستم از هویت اون صدا سردر بیارم از اون
محیط تاریک خارج شدم و سراز محیط زندان درآوردم.
من:من زندم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بک:آره جونگکوک تو زنده ای
_چطور ممکنه؟من...داشتم...
به بدنم نگاه کردم.کبودی ها ازبین رفته بود.مثله اینکه همش یه
خاب یا
توهم بوده.پس اون همه درد وکبودی کجا رفت؟
من:من چرا...سالمم؟
_جونگکوک...اگه بگم چه اتفاقی افتاده حتما سکته میکنی
_بدتر از این همه زجری که کشیدم نیس.برای من هیچ چیز
بدتری
دیگه وجود نداره.
_این دردا درست ماله همون موقعیه که داشتن سینه ی تهیونگو
برای استخراج اون اکسیر میشکافتن
_خب اون لعنتی چه ربطی به من داره؟
_درست دردی که اون میکشید توهم حسش میکردی
_درده اون چه ربطی به من داره؟آخه چرا همه چیرو داری قاطی
میکنی برام.
_جونگکوک باید بگم که...شما دو تا جفت شدین.
_چی داری میگی؟من واقعا این مسخره بازی هارو درک
نمیکنم.چرا
شما انقد الگوهای پیچیده و مسخره دارین
_این واقعیته.اون با گاز گرفتن تو اکسیر خودشو بااکسیر تو پیوند
زده.حاال هر دردی که اون بکشه توهم حسش میکنی
بادهن باز به بکی زل زده بودم.اون چی میگفت.پیوند اکسیر.این
دیگه
واقعا احمقانس.اصال با عقل و منطقم جور درنمیاد.هرچند اصلا
خوده واژه ی خوناشام برخالف منطق بود.
________________________
🌑🖤
۱.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.