پارت 4
ا.ت داد زدم:تهیونگگگگگگ
تهیونگ:بله....ا.ت حالت خوبه؟؟
ا.ت:رفتم دراز کشیدم رو تخت
و گفتم:سومی کجاست؟
تهیونگ:چهره ام عصبانی شد
و گفتم:دختر گلم لپش قرمز شدع بود
همش تقصیر اون میسو نکبت
ا.ت:و گفتم:و میسو؟
تهیونگ:اصلا دلم نمیخواد
ببینمش .....
ا.ت:تو نمیدونستی اون گویی که سومی زد شکوند چی بود نه؟
تهیونگ:نه مگه مهمه؟
ا.ت:یا اوپااااااا تو هیچوقت به میسو اهمیت نمیدی
تهیونگ:خیله خب بگو ببینم اون چیبود؟
البته هرچی هم که باشه ارزش زدن سومی رو نداره
ا.ت:اون ....اون گویه.....آخرین هدیه تولدی بود که تو بهش دادی
واقعاً برات متاسفم که بخاطر سومی برای اولین بار دست روی میسو بلند کردی
تهیونگ:میخواستم حرف بزنم که از اتاق رفت بیرون . رفتم تو فکر .
حالا اون گوی رو یادم اومد
خیلی آروم یه قطره اشک از چشمام ریخت
باورم نمیشد برای اینهمه مدت نادیده گرفته بودمش
رفتم سمت اتاقش و در زدم
و وارد شدم
که دیدم شیشع شکسته گوی رو توی دستش گرفته
وقتی منو دید هل شد و دستش رو برید
رفتم سمتش دستمو بالا بردم که نازش کنم
ولی فکر کرد میخواد بزنمش و دستاش رو سپر کرد
تهیونگ:رفتم بغلش کردم
و سرش رو بوسیدم
که احساس کردم صورتم خیس شد
دیدم داره اشک میریزه اشکاش رو پاک کردم
و بهش گفتم:ببخشید .....من.... متاسفم دخترم 🥺میشه منو ببخشی؟؟
میسو:چیو؟شیش سال بی محلیتون رو؟
داد زدن سرم؟زدنم؟دوست نداشتنم؟(با بغض)
تهیونگ:ببخشید میدونم خیلی اذیت شدی
من واقعاً متاسفم ببخشید
میسو:بابا رو بغل کردم
که اونم منو بغل کرد
احساس خوب بغل کردنشو از یاد برده بودم
از اون روز به بعد رفتار مامان و بابا خیلی بامن خوب شده بود
احساس میکردم خوشبخت ترین دختر دنیام
🌈💓
پایان 💖🌈🍬✨
میدونم خیلی بد شد دیگه ببخشید 🥺💖
حمایت کنین
اگه میخواین دوباره از این چند پارتی ها بذارم توی کامنتا بگینو اگه درخوالستی دارین
توی پیوی بگین
منتظرتون هستم 💖🥺✨🍬🌈
فالو لایک و کامنت واقعاً منو خیلی خوشحال میکنه پس انجامشون بده 💖🥺😚
تهیونگ:بله....ا.ت حالت خوبه؟؟
ا.ت:رفتم دراز کشیدم رو تخت
و گفتم:سومی کجاست؟
تهیونگ:چهره ام عصبانی شد
و گفتم:دختر گلم لپش قرمز شدع بود
همش تقصیر اون میسو نکبت
ا.ت:و گفتم:و میسو؟
تهیونگ:اصلا دلم نمیخواد
ببینمش .....
ا.ت:تو نمیدونستی اون گویی که سومی زد شکوند چی بود نه؟
تهیونگ:نه مگه مهمه؟
ا.ت:یا اوپااااااا تو هیچوقت به میسو اهمیت نمیدی
تهیونگ:خیله خب بگو ببینم اون چیبود؟
البته هرچی هم که باشه ارزش زدن سومی رو نداره
ا.ت:اون ....اون گویه.....آخرین هدیه تولدی بود که تو بهش دادی
واقعاً برات متاسفم که بخاطر سومی برای اولین بار دست روی میسو بلند کردی
تهیونگ:میخواستم حرف بزنم که از اتاق رفت بیرون . رفتم تو فکر .
حالا اون گوی رو یادم اومد
خیلی آروم یه قطره اشک از چشمام ریخت
باورم نمیشد برای اینهمه مدت نادیده گرفته بودمش
رفتم سمت اتاقش و در زدم
و وارد شدم
که دیدم شیشع شکسته گوی رو توی دستش گرفته
وقتی منو دید هل شد و دستش رو برید
رفتم سمتش دستمو بالا بردم که نازش کنم
ولی فکر کرد میخواد بزنمش و دستاش رو سپر کرد
تهیونگ:رفتم بغلش کردم
و سرش رو بوسیدم
که احساس کردم صورتم خیس شد
دیدم داره اشک میریزه اشکاش رو پاک کردم
و بهش گفتم:ببخشید .....من.... متاسفم دخترم 🥺میشه منو ببخشی؟؟
میسو:چیو؟شیش سال بی محلیتون رو؟
داد زدن سرم؟زدنم؟دوست نداشتنم؟(با بغض)
تهیونگ:ببخشید میدونم خیلی اذیت شدی
من واقعاً متاسفم ببخشید
میسو:بابا رو بغل کردم
که اونم منو بغل کرد
احساس خوب بغل کردنشو از یاد برده بودم
از اون روز به بعد رفتار مامان و بابا خیلی بامن خوب شده بود
احساس میکردم خوشبخت ترین دختر دنیام
🌈💓
پایان 💖🌈🍬✨
میدونم خیلی بد شد دیگه ببخشید 🥺💖
حمایت کنین
اگه میخواین دوباره از این چند پارتی ها بذارم توی کامنتا بگینو اگه درخوالستی دارین
توی پیوی بگین
منتظرتون هستم 💖🥺✨🍬🌈
فالو لایک و کامنت واقعاً منو خیلی خوشحال میکنه پس انجامشون بده 💖🥺😚
۱۳.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.