Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۲۹
میکائل:مرسی ازتون قول میدم از دخترتون خوب محافظت کنم
اقاجون:کی میایی خواستگاری؟
میکائل:شما فردا شب همتون بیاین یک باغ یک سوپرایزی دارم با مامان شیرین شما مامان ملیحه خانوم همتون بیاین
اقاجون:باشه ادرس بده
کریم رفت که شیرین ملیحه امدن
شیرین:چیشده؟
میکائل:رضایت نداد
شیرین:واقعا؟
میکائل:اره گفت من دختر به خلافکار نمیدم منم گفتم باشه چون من کارمو دوست دارم
شیرین:یعنی تو نمتونی بخاطر من این کارتو کنار بزاری(بابغض)
میکائل:معلومه که میتونم دختر کوچلوم
شیرین:ولی الان که؟
میکائل:شوخی کردم اقاجونت رضایت داد که بیام خواستگاریت و شرطش هاشم این بود خلاف رو کنار بزارم که گذاشتم
شیرین:واقعا؟اره میکائل؟
میکائل:اره فداتشم
شیرین پرید تو بغلم که ملیحه زبون درازی کرد و رفت پیش سعید
(فردا شب)
(شیرین)
ما هممون حاظر شده بودیم بریم به ادرس که میکائل گفته بود لباس شیک پوشیده بودم کفش پاشنه دارهم پام کردم و خب خوشحال بودم
همگی حاضر شدیم و رفتیم به ادرس یا همون باغ میکائل امد استقابلمون میز صندلی تو باغ چینده بودن بادکنک ارایی کرده بودن(نمدونم تو سال ۲۰۱۷ بوده یانه)ما نشستیم کیارش مطهره و یاسر صدرا هم امده بودن و کلی ادم که نمشناختم خواننده اورده بودن
سعید: میخواد چیکار کنه میکائل؟
ملیحه: میخواد گوه بخوره جز گوه خوردن چی کاری بلده
شیرین: درست صحبت کن ملیحه هیچی بهت نمگم
ملیحه ایش گفت نمدونم چرا این حرف ها و این کارو میکرد
میکائل امد سمتم و دستمو گرفت و برد جای اون استند و گل ارایی و یکدفعه جلوم زانو زد
شیرین:ع زشته چیکار میکنی
و جعبه حلقه رو دراورد و جلوم گرفت همه دست جیغ میزدن
میکائل: بامن ازدواج میکنی؟
من خجالت کشیده بودم همه ساکت شده بودن تا جوابمو بشنون منم سرمو اروم تکون دادم که بله میکائل مثل شاهزاده ها دستمو بوسید و حلقه رو تو دستم کرد
و بعدش سرمو ماچ کرد و موهامو بو کرد
شیرین: عاشقتم
میکائل: من بیشتر
شیرین: خیلی خوشحال کردی
میکائل: لیاقت خوشحالی رو داری
اشک هام میرخت یعنی بعد چند وقت حالم خوبه یعنی.........
Part۱۲۹
میکائل:مرسی ازتون قول میدم از دخترتون خوب محافظت کنم
اقاجون:کی میایی خواستگاری؟
میکائل:شما فردا شب همتون بیاین یک باغ یک سوپرایزی دارم با مامان شیرین شما مامان ملیحه خانوم همتون بیاین
اقاجون:باشه ادرس بده
کریم رفت که شیرین ملیحه امدن
شیرین:چیشده؟
میکائل:رضایت نداد
شیرین:واقعا؟
میکائل:اره گفت من دختر به خلافکار نمیدم منم گفتم باشه چون من کارمو دوست دارم
شیرین:یعنی تو نمتونی بخاطر من این کارتو کنار بزاری(بابغض)
میکائل:معلومه که میتونم دختر کوچلوم
شیرین:ولی الان که؟
میکائل:شوخی کردم اقاجونت رضایت داد که بیام خواستگاریت و شرطش هاشم این بود خلاف رو کنار بزارم که گذاشتم
شیرین:واقعا؟اره میکائل؟
میکائل:اره فداتشم
شیرین پرید تو بغلم که ملیحه زبون درازی کرد و رفت پیش سعید
(فردا شب)
(شیرین)
ما هممون حاظر شده بودیم بریم به ادرس که میکائل گفته بود لباس شیک پوشیده بودم کفش پاشنه دارهم پام کردم و خب خوشحال بودم
همگی حاضر شدیم و رفتیم به ادرس یا همون باغ میکائل امد استقابلمون میز صندلی تو باغ چینده بودن بادکنک ارایی کرده بودن(نمدونم تو سال ۲۰۱۷ بوده یانه)ما نشستیم کیارش مطهره و یاسر صدرا هم امده بودن و کلی ادم که نمشناختم خواننده اورده بودن
سعید: میخواد چیکار کنه میکائل؟
ملیحه: میخواد گوه بخوره جز گوه خوردن چی کاری بلده
شیرین: درست صحبت کن ملیحه هیچی بهت نمگم
ملیحه ایش گفت نمدونم چرا این حرف ها و این کارو میکرد
میکائل امد سمتم و دستمو گرفت و برد جای اون استند و گل ارایی و یکدفعه جلوم زانو زد
شیرین:ع زشته چیکار میکنی
و جعبه حلقه رو دراورد و جلوم گرفت همه دست جیغ میزدن
میکائل: بامن ازدواج میکنی؟
من خجالت کشیده بودم همه ساکت شده بودن تا جوابمو بشنون منم سرمو اروم تکون دادم که بله میکائل مثل شاهزاده ها دستمو بوسید و حلقه رو تو دستم کرد
و بعدش سرمو ماچ کرد و موهامو بو کرد
شیرین: عاشقتم
میکائل: من بیشتر
شیرین: خیلی خوشحال کردی
میکائل: لیاقت خوشحالی رو داری
اشک هام میرخت یعنی بعد چند وقت حالم خوبه یعنی.........
۵.۳k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.