عشق و غرور p64
با تیر کشیدن سرم چهرم رفت تو هم
باز این سردرد لعنتی
تا ساعت ۶ همه چی اروم بود
تا اینکه صدای جیغی از طبقه بالا اومد
همه رفتیم بالا...خدمتکاری جلوی در اتاق نورا بهت زده وایساده بود
و نورا وسط اتاق بیهوش افتاده بود
شهربانو داد زد:
_بگین نگهبان سریع ماشین رو روشن کنه ببریمش بیمارستان..زود باشید
خانراده با شهربانو ، نورا رو بردن
آقا سعید دکتر بود برای همین هم همراه نیروانا رفتن تا ببینن چی شده
نمیدونم چرا دلم گواه بد میداد...حس خوبی نداشتم
از ۹ و ربع شب گذشته بود که ماشین خانزاده وارد باغ شد
به محض ورود شهربانو قدماشو کشید سمتم و موهامو تو دستش گرفت جیغ زد:
_ذلیل گرفته آخر زهر خودتو ریختی نه..مار تو آستین خودمون پرورش میدادیم
در حالی ک سعی میکردم موهامو از مشتش بیرون بکشم گفتم:
_چی داری میگی مگه من چیکار کردم؟
خانزاده غرید:
_ینی تو نمیدونی؟...کی به نورا سوپ داده؟ کی با غذاش مسمومش کرده؟ هااان
چشام درشت شد
_من..من..اینکارو نکردم..بخدا من مسمومش نکردم
شهربانو موهامو ول کرد و هلم داد:
_اتفاقا تنها دشمن نورا تو این خونه فقط تویی..تویی که میخواستی اونو بکشی تا خود فقط زن پسر باشی
داشت گریم میگرفت اما بدون لرزشی تو صدام گفتم:
_من از کجا سم پیدا کردم درحالی که خیلی وقته پامو از اینجا بیرون نزاشتم...این روستا چند تا عطاری بیشتر نداره برید از همشون بپرسید ...از کجا معلوم خود نورا اینکارو نکرده تا همه چیو بندازه گردن من
شهربانو گفت:
_ مگه مریضه یه بلایی سر خودش بیاره..تو هم حتما به یه نفر سپردی بره برات سم جور کنه
چند لحظه مکث کردم و فکر کردم
چجوری میتونم ثابت کنم من مسمومش نکردم؟
اوه دوربینا
_تو سراسر این عمارت دوربین نصب شده میتونید برید ببینید
باز این سردرد لعنتی
تا ساعت ۶ همه چی اروم بود
تا اینکه صدای جیغی از طبقه بالا اومد
همه رفتیم بالا...خدمتکاری جلوی در اتاق نورا بهت زده وایساده بود
و نورا وسط اتاق بیهوش افتاده بود
شهربانو داد زد:
_بگین نگهبان سریع ماشین رو روشن کنه ببریمش بیمارستان..زود باشید
خانراده با شهربانو ، نورا رو بردن
آقا سعید دکتر بود برای همین هم همراه نیروانا رفتن تا ببینن چی شده
نمیدونم چرا دلم گواه بد میداد...حس خوبی نداشتم
از ۹ و ربع شب گذشته بود که ماشین خانزاده وارد باغ شد
به محض ورود شهربانو قدماشو کشید سمتم و موهامو تو دستش گرفت جیغ زد:
_ذلیل گرفته آخر زهر خودتو ریختی نه..مار تو آستین خودمون پرورش میدادیم
در حالی ک سعی میکردم موهامو از مشتش بیرون بکشم گفتم:
_چی داری میگی مگه من چیکار کردم؟
خانزاده غرید:
_ینی تو نمیدونی؟...کی به نورا سوپ داده؟ کی با غذاش مسمومش کرده؟ هااان
چشام درشت شد
_من..من..اینکارو نکردم..بخدا من مسمومش نکردم
شهربانو موهامو ول کرد و هلم داد:
_اتفاقا تنها دشمن نورا تو این خونه فقط تویی..تویی که میخواستی اونو بکشی تا خود فقط زن پسر باشی
داشت گریم میگرفت اما بدون لرزشی تو صدام گفتم:
_من از کجا سم پیدا کردم درحالی که خیلی وقته پامو از اینجا بیرون نزاشتم...این روستا چند تا عطاری بیشتر نداره برید از همشون بپرسید ...از کجا معلوم خود نورا اینکارو نکرده تا همه چیو بندازه گردن من
شهربانو گفت:
_ مگه مریضه یه بلایی سر خودش بیاره..تو هم حتما به یه نفر سپردی بره برات سم جور کنه
چند لحظه مکث کردم و فکر کردم
چجوری میتونم ثابت کنم من مسمومش نکردم؟
اوه دوربینا
_تو سراسر این عمارت دوربین نصب شده میتونید برید ببینید
۱۳.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.