نکپارتی نامجون
تکپارتی نامجون
قسمت¹
عشق در زمان
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتم و شوستم امدم پایین و صبحونه خوردم..کسی خونه نبود لباسمو پوشیدم و کیفمو برداشتم و به سمت دانشگاه رفتم تا از در خونه رفتم بیرون...هیچ چیزی مثل قبل نبود اینجا چه خبره چرا این جوری شده خیابونا؟؟اهمیت ندادم و به سمت دانشگاه رفتم
توی کلاس بودم و استاد داشت توضیح میداد که چشمم به یه دختر که بیرون کلاس بود خورد داشت نفس نفس میزد معلوم بود که دیر کرده و کل راه و دییده در زد و امد تو همون لحظه استاد گفت:لریانا..دوباره دیر کردی.. ماشاالله امروز رکورد روزای قبلیتو زدی ۳۰ دقیقه تاخیر کردی...خوب خانم همیشه خواب نظرت چیه بری دفتر مدیر؟هوم؟
لریانا:استاد نه تروخدا اگر دوباره من و ببینه سرم و زده
استاد:بعد از کلاس بیا پیشم
لریانا:چشم.. ممنون
ویو نامجون
فقط کنار من جاخالی مونده بود امد و پیشم نشت و سریع کتاباشو باز کرد بعد متوجه ی من شد...با تعجب نگاهم میکرد منم کم کم به خودم داشتم شک میکردم جوری که نگاه میکرد..خنده دار بود
نامجون:چیه؟؟چرا این جوری نگا میکنی میترسم
لریانا:دانشجو عه جدیدی؟؟؟
نامجون:چی؟؟ن..(خواست جواب بده که یادش امد حتی اینجا رو نمیشناسه و نمیدونه اینا کین پس گفت)ا..اره اره تازه امدم
لریانا:خوب پس حتما خبر نداری
نامجون:چیو؟
لریانا:امروز روزیه که وقت ناهار هر دانشجو میتونه هر بلایی میخواد سر اون یکی بیاره یعنی یجورایی جنگه
نامجون:چه قوانین مزخرفی
لریانا:قوانین نیست..قلدر مدرسه این بازی رو گذاشته...خلاصه اینکه مواظب خودت باش
نامجون:ممنون..راستی من کیم نامجونم
لریانا:عااا اره اره منم لریانا مکملانم...خوشبختم جناب کیم
نامجون:همون بهم بگو نامجون..و من بهت چی بگم؟
لریانا:اهومم باشه نامجون..بهم بگو لریانا مثل بقیه دوستام الان دوستیم..مگه نه؟
نامجون:اره صد در صد(خنده)
استاد:هوی اونجا چخبره ساکت
(چند هفته بعد)
ویو نامجون
دیگه به اینجا عادت کرده بودم و راضی بودم با لریانا هم خیلی صمیمی شده بودم و ازش خوشم امده بود
لریانا:نامجوننن
پکی++++
قسمت¹
عشق در زمان
ویو نامجون
از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتم و شوستم امدم پایین و صبحونه خوردم..کسی خونه نبود لباسمو پوشیدم و کیفمو برداشتم و به سمت دانشگاه رفتم تا از در خونه رفتم بیرون...هیچ چیزی مثل قبل نبود اینجا چه خبره چرا این جوری شده خیابونا؟؟اهمیت ندادم و به سمت دانشگاه رفتم
توی کلاس بودم و استاد داشت توضیح میداد که چشمم به یه دختر که بیرون کلاس بود خورد داشت نفس نفس میزد معلوم بود که دیر کرده و کل راه و دییده در زد و امد تو همون لحظه استاد گفت:لریانا..دوباره دیر کردی.. ماشاالله امروز رکورد روزای قبلیتو زدی ۳۰ دقیقه تاخیر کردی...خوب خانم همیشه خواب نظرت چیه بری دفتر مدیر؟هوم؟
لریانا:استاد نه تروخدا اگر دوباره من و ببینه سرم و زده
استاد:بعد از کلاس بیا پیشم
لریانا:چشم.. ممنون
ویو نامجون
فقط کنار من جاخالی مونده بود امد و پیشم نشت و سریع کتاباشو باز کرد بعد متوجه ی من شد...با تعجب نگاهم میکرد منم کم کم به خودم داشتم شک میکردم جوری که نگاه میکرد..خنده دار بود
نامجون:چیه؟؟چرا این جوری نگا میکنی میترسم
لریانا:دانشجو عه جدیدی؟؟؟
نامجون:چی؟؟ن..(خواست جواب بده که یادش امد حتی اینجا رو نمیشناسه و نمیدونه اینا کین پس گفت)ا..اره اره تازه امدم
لریانا:خوب پس حتما خبر نداری
نامجون:چیو؟
لریانا:امروز روزیه که وقت ناهار هر دانشجو میتونه هر بلایی میخواد سر اون یکی بیاره یعنی یجورایی جنگه
نامجون:چه قوانین مزخرفی
لریانا:قوانین نیست..قلدر مدرسه این بازی رو گذاشته...خلاصه اینکه مواظب خودت باش
نامجون:ممنون..راستی من کیم نامجونم
لریانا:عااا اره اره منم لریانا مکملانم...خوشبختم جناب کیم
نامجون:همون بهم بگو نامجون..و من بهت چی بگم؟
لریانا:اهومم باشه نامجون..بهم بگو لریانا مثل بقیه دوستام الان دوستیم..مگه نه؟
نامجون:اره صد در صد(خنده)
استاد:هوی اونجا چخبره ساکت
(چند هفته بعد)
ویو نامجون
دیگه به اینجا عادت کرده بودم و راضی بودم با لریانا هم خیلی صمیمی شده بودم و ازش خوشم امده بود
لریانا:نامجوننن
پکی++++
۱۴.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.