تکپارتی(درخواستی)
#تک_پارتی #تکپارتی
#درخواستی
#بومگیو
&وقتی دعوا کردین و تو...
ویو ا.ت؛
با صدای قطره های بارون که با صدای دلنوازی به زمین برخورد میکرد سرتو از پات جدا کرده و به در شیشه ایه حیاط زل زدی..
گذر زمانو نفهمیده بودی چون موقعی که با بومگیو دعوای شدیت داشتی و بعد رفتنش سرتو با دستات به کمک پاهات قایم کرده بودی هوا روشن بود ولی حالا تاریکی حکم فرمای خونه شده بود و تنها نوری که جو رو برات روشن میکرد چراغ های حیاطتون بود که از همون در شیشه ای حیاط وارد خونه میشد..
از رو زمین بلند شده و به سمت چراغ ها رفته و روشنشو...البته وایسا چرا روشن نشد؟
برا اطمینان چندین بار کلیدو بالا پاین هدایت دادی ولی زمانی که مطمئن شدی برقا رفته به پایین هدایت داده و هوف بلندی کشیدی..
به سمت گوشیت رفته و چراغ قوئشو روشن کردی و همینطور با گرفتن نورش سر راهت به سمت مبل های موجود وسط حال قدم برداشتی...
ولی با اتفاقی که افتاد سر جات میخکوب شده و از ترس به خودت لرزیدی....درسته اتفاق افتاده شده رعد و برق بود که ازش فوبی داشتی..
نفس نفس زدی و سعی کردی خودتو کنترل کنی ولی بار دوم صدا و ظاهر بنفش و ترسناک رعدو برق تورو پخش زمین کرد و گوشیتو چندین متر ازت فاصله داد..
÷نههه...خواهش میکنم..نه*گریه*
گریت شدتر و شدتر میشد ولی به صدای توی مغزت که بهت هشدار میداد که گوشیو برداری گوش دادی و دستتو دراز کردی تا بتونی لهش برسی ولی با بار سوم زده شدن رعد و برق..
داد بلندی سر داده و گوشاتو با دستات محکم گرفتی.
هق هق میزدی و نفست هر از گاهی قطع میشد..
چشاتو محکم رو هم فشردی و دعا دعا میکردی که عشقت یعنی بومگیو که چند ساعت پیش دلشو شکستی و امر گم شدنو بهش دادی برگرده و تورو محکم به آغوشش بگیره!
با گرفته شدن خیلی یهویی دستات توسط دست مردونه که محکم گوشاتو گرفته بود چشاتو گشودی!
با دیدن قیافه نگران بومگیو گریت شدتر گرفته و خدارو تو دلت برای هزاران بار به خاطر دادن این مرد به تو شکر کردی:)
بومگیو که چهره گریونتو دیده بود تورو محکم به بغلش کشید و بدن لرزونتو به بدن مردونه اش چسبوند و خیلی ملایم کمرتو با دستش نوازش کرد و هر از گاهی بوسه های کوتاهی به موهات برای آرامش دادن بهت زد:)
=هیشش..آروم باش بیب،من اینجام ببخشید ببخشید که دیر کردم!
با قرار گرفتن تو بغل مردت که حکم خونه رو برات داشت آروم گرفته و دستاتو دور گردنش حلقه زدی..
÷من..هقق معذرت میخوام...عشقم ببخشید..
=عب نداره...من یادم رفته تو فقط آروم باش و نفس های عمیقی بکش!
حرفشو عملی کرده و نفساتو منظم کردی که این کارت ترس تو و نگرانی بومگیو رو کاهش داد..
÷عاشقتم...بومگیو!
=منم عزیزم..منم همینطور:)
این مرد واقعا برات ارزشمند بود...مثل اکسیژن مثل غذا،آبو خواب!
The end . . .
#درخواستی
#بومگیو
&وقتی دعوا کردین و تو...
ویو ا.ت؛
با صدای قطره های بارون که با صدای دلنوازی به زمین برخورد میکرد سرتو از پات جدا کرده و به در شیشه ایه حیاط زل زدی..
گذر زمانو نفهمیده بودی چون موقعی که با بومگیو دعوای شدیت داشتی و بعد رفتنش سرتو با دستات به کمک پاهات قایم کرده بودی هوا روشن بود ولی حالا تاریکی حکم فرمای خونه شده بود و تنها نوری که جو رو برات روشن میکرد چراغ های حیاطتون بود که از همون در شیشه ای حیاط وارد خونه میشد..
از رو زمین بلند شده و به سمت چراغ ها رفته و روشنشو...البته وایسا چرا روشن نشد؟
برا اطمینان چندین بار کلیدو بالا پاین هدایت دادی ولی زمانی که مطمئن شدی برقا رفته به پایین هدایت داده و هوف بلندی کشیدی..
به سمت گوشیت رفته و چراغ قوئشو روشن کردی و همینطور با گرفتن نورش سر راهت به سمت مبل های موجود وسط حال قدم برداشتی...
ولی با اتفاقی که افتاد سر جات میخکوب شده و از ترس به خودت لرزیدی....درسته اتفاق افتاده شده رعد و برق بود که ازش فوبی داشتی..
نفس نفس زدی و سعی کردی خودتو کنترل کنی ولی بار دوم صدا و ظاهر بنفش و ترسناک رعدو برق تورو پخش زمین کرد و گوشیتو چندین متر ازت فاصله داد..
÷نههه...خواهش میکنم..نه*گریه*
گریت شدتر و شدتر میشد ولی به صدای توی مغزت که بهت هشدار میداد که گوشیو برداری گوش دادی و دستتو دراز کردی تا بتونی لهش برسی ولی با بار سوم زده شدن رعد و برق..
داد بلندی سر داده و گوشاتو با دستات محکم گرفتی.
هق هق میزدی و نفست هر از گاهی قطع میشد..
چشاتو محکم رو هم فشردی و دعا دعا میکردی که عشقت یعنی بومگیو که چند ساعت پیش دلشو شکستی و امر گم شدنو بهش دادی برگرده و تورو محکم به آغوشش بگیره!
با گرفته شدن خیلی یهویی دستات توسط دست مردونه که محکم گوشاتو گرفته بود چشاتو گشودی!
با دیدن قیافه نگران بومگیو گریت شدتر گرفته و خدارو تو دلت برای هزاران بار به خاطر دادن این مرد به تو شکر کردی:)
بومگیو که چهره گریونتو دیده بود تورو محکم به بغلش کشید و بدن لرزونتو به بدن مردونه اش چسبوند و خیلی ملایم کمرتو با دستش نوازش کرد و هر از گاهی بوسه های کوتاهی به موهات برای آرامش دادن بهت زد:)
=هیشش..آروم باش بیب،من اینجام ببخشید ببخشید که دیر کردم!
با قرار گرفتن تو بغل مردت که حکم خونه رو برات داشت آروم گرفته و دستاتو دور گردنش حلقه زدی..
÷من..هقق معذرت میخوام...عشقم ببخشید..
=عب نداره...من یادم رفته تو فقط آروم باش و نفس های عمیقی بکش!
حرفشو عملی کرده و نفساتو منظم کردی که این کارت ترس تو و نگرانی بومگیو رو کاهش داد..
÷عاشقتم...بومگیو!
=منم عزیزم..منم همینطور:)
این مرد واقعا برات ارزشمند بود...مثل اکسیژن مثل غذا،آبو خواب!
The end . . .
۲۱.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.