چرخُ فلک p81
وارد ماه هفتمم ک شدم به گفته ی دکترم باید میرفتم چکاپ...سوار تاکسی شدم و راه افتادم
روی صندلی انتظار نشسته بودم ، نفر قبلی باید میومد بیرون تا نوبت من بشه
با ورود کسی سرمو آوردم بالا..اون اینجا چیکار میکرد؟
_تو..تو برای چی اومدی اینجا
کنارم نشست و گفت:
_مگه امروز چکاپ نداری؟
تایید کردم که ادامه داد:
_خب منم ب عنوان پدر بچه باید باشم دیگه
قانع شدم و چیزی نگفتم
اینکه. پدر بچم بود چیزی نبود که بشه انکارش کرد
نوبتمون که شد رفتیم داخل..خانم دکتر با دیدنم لبخند زد:
_خب بگو حالت چطوره
_وزنم زیاد شده...بعضی شبا هم از حالت تهوع نمیتونم بخوابم..همش...همش دلم میخواد یه گوشه بشینم غصه بخورم و گریه کنم
گفت:
_اضافه وزنت طبیعیه تا دوماه آینده سنگین تر هم میشی...و احتمالا داری دچار افسردگی بارداری میشی
آهی کشیدم
خطاب ب جونگ کوک پرسید:
_شما چرا حواست به ایشون نبوده آقای جئون؟....توی این دوره هم مادر و هم بچه حساسن و نیاز به محبت دارن...جنین نوازش و مهر و محبت رو میتونه حس بکنه
صدای جونگ کوک دو رگه شد:
_بیشتر حواسمو جمع میکنم
سمت دستگاهی رفت:
_ برای اینکه روحیتون خوب بشه میخوام تصویرشو بهتون نشون بدم...عزیزم روی این تخت دراز بکش
آرنجم رو گرفت تا کمکم کنه دراز بشکم...چون جلوی خانم دکتر بودیم پسش نزدم و آبرو داری کردم
_لباستو بده بالا
کاری که گفت رو انجام دادم...شکم گرد و بزرگم سخاوتمندانه در معرض دید جونگ کوک بود و اون مستقیم بهش زل زده بود
دکتر مایعی رو به شکمم مالید
روی صندلی انتظار نشسته بودم ، نفر قبلی باید میومد بیرون تا نوبت من بشه
با ورود کسی سرمو آوردم بالا..اون اینجا چیکار میکرد؟
_تو..تو برای چی اومدی اینجا
کنارم نشست و گفت:
_مگه امروز چکاپ نداری؟
تایید کردم که ادامه داد:
_خب منم ب عنوان پدر بچه باید باشم دیگه
قانع شدم و چیزی نگفتم
اینکه. پدر بچم بود چیزی نبود که بشه انکارش کرد
نوبتمون که شد رفتیم داخل..خانم دکتر با دیدنم لبخند زد:
_خب بگو حالت چطوره
_وزنم زیاد شده...بعضی شبا هم از حالت تهوع نمیتونم بخوابم..همش...همش دلم میخواد یه گوشه بشینم غصه بخورم و گریه کنم
گفت:
_اضافه وزنت طبیعیه تا دوماه آینده سنگین تر هم میشی...و احتمالا داری دچار افسردگی بارداری میشی
آهی کشیدم
خطاب ب جونگ کوک پرسید:
_شما چرا حواست به ایشون نبوده آقای جئون؟....توی این دوره هم مادر و هم بچه حساسن و نیاز به محبت دارن...جنین نوازش و مهر و محبت رو میتونه حس بکنه
صدای جونگ کوک دو رگه شد:
_بیشتر حواسمو جمع میکنم
سمت دستگاهی رفت:
_ برای اینکه روحیتون خوب بشه میخوام تصویرشو بهتون نشون بدم...عزیزم روی این تخت دراز بکش
آرنجم رو گرفت تا کمکم کنه دراز بشکم...چون جلوی خانم دکتر بودیم پسش نزدم و آبرو داری کردم
_لباستو بده بالا
کاری که گفت رو انجام دادم...شکم گرد و بزرگم سخاوتمندانه در معرض دید جونگ کوک بود و اون مستقیم بهش زل زده بود
دکتر مایعی رو به شکمم مالید
۲۲.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.