فصل ۲ پارت ۲۳ ( پارت ۴۰)
حدود ۳ ماه از گشتن دنبال هان سو یا همون عموم میگذشت بعد از اون روز افسرده شدم حوصله هیچی رو نداشتم درست غذا نمیخوردم کوک خیلی نگرانم بود همیشه سعی میکرد با چیزایی که دوس دارم حالمو خوب کنه ولی خب این خنده بود که از لبام فراری میکرد. این ور و اون ورو میگشتیم تا دنبال پرونده های این اتفاق بگردیم پلیسا بعد اون ماجرا دیگه هانسو رو ندیدن و دستگیر نکردن و بدبختی این بود که اون هیچ هیچ ردی از خودش نمیزاش حتی کوچیک ترین اثری ازش نبود و همینم کارو سخت تر میکرد دیگه داشتم خسته میشدم کله این سه ماه بدترین ماهای عمرم بود افسردگی، خستگی،کار، گشتن دنبال مدارک و...
کوک اومد دنبالم رفتیم هتل
- خوبی بیب؟
+ هوم...
- میخوای آهنگ بزارم؟
+ نمیدونم
- بزار اونی دوس داری رو بزارم
که آهنگ خودشو گذاشت منو یاد همون شبی که تو بیمارستان بودیم انداخت ، شروع کرد به خوندن با آهنگ هر چند ثانیه یبار نگام میکرد. سرمو به شیشه تکیه دادم . به ابرایی که با بار غمی سیاه شده بودن نگا میکردم که همون لحظه بغضی که این همه وقت نگه داشته بودن ترکید و بارون شروع به باریدن کرد
.
.
.
.
ویو کوک
کارا خیلی زیاد بود مجبور بود تا یک دوی شب بمونم گفتم که آیونگ بره خونه داشت میرفت که
- آیونگ
+ هوم؟
- مراقب خودت باش( بغلش کرد)
+ کوک چیزی شده؟
- نه همین جوری دلم خواست بغلت کنم عیبی داره؟
+ نه پس دیگه میرم زود برو خونه خودتو خسته نکن
- چشم بیب 😚
+ فعلا
ویو آیونگ
رفتم پایین ایستادم ماشین اومد ولی راننده خودم نبود حتما تاکسی چیزی گرفتن اینقدر خستم بود که خوابم برد چشامو که باز کردم.....
کوک اومد دنبالم رفتیم هتل
- خوبی بیب؟
+ هوم...
- میخوای آهنگ بزارم؟
+ نمیدونم
- بزار اونی دوس داری رو بزارم
که آهنگ خودشو گذاشت منو یاد همون شبی که تو بیمارستان بودیم انداخت ، شروع کرد به خوندن با آهنگ هر چند ثانیه یبار نگام میکرد. سرمو به شیشه تکیه دادم . به ابرایی که با بار غمی سیاه شده بودن نگا میکردم که همون لحظه بغضی که این همه وقت نگه داشته بودن ترکید و بارون شروع به باریدن کرد
.
.
.
.
ویو کوک
کارا خیلی زیاد بود مجبور بود تا یک دوی شب بمونم گفتم که آیونگ بره خونه داشت میرفت که
- آیونگ
+ هوم؟
- مراقب خودت باش( بغلش کرد)
+ کوک چیزی شده؟
- نه همین جوری دلم خواست بغلت کنم عیبی داره؟
+ نه پس دیگه میرم زود برو خونه خودتو خسته نکن
- چشم بیب 😚
+ فعلا
ویو آیونگ
رفتم پایین ایستادم ماشین اومد ولی راننده خودم نبود حتما تاکسی چیزی گرفتن اینقدر خستم بود که خوابم برد چشامو که باز کردم.....
۲.۷k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.