ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
۵
فلیکس: میکنی
ا_ت: هر گز
ویو فلیکس
با اینکه تازه یکی دوروزه آمده اینجا احساس میکنم بهش حس دارم و نمیدونم اونم به من حسی داشته باشه میخواستم حسمن بهش بگم پس رفتم بوسیدم اما اون نخواست و حس منو نفهمید
از اتاقش امدم بیرون با عصبانیت دستمو صورتم کشیدم و رفتم لباس پوشیدم تا برم بار به لینو زنگ زدم تا بیاد اونجا لباسمو پوسیدم و راه افتادم طرف بار رفتم و وارد بار شدم اهنگ زیاد بود دختر پسر با هم فاطی بود همه وسط بودن بعد از چند مین دیدم لینو با یه دختره داره میاد بلند شدن وادای احترام کردم
لینو: سلام خوبی
فلیکس: مرسی ت خبی
شما
لینو: عا اسم این سانا هست
فلیکس: خوشبختم
سانا: منم
نشستیم و مشغول خوردن نوشیدنی شدیم
ویو فلیکس به آخرای پارتی در بار
آخرین پیک نوشیدنیمو خوردم که دیدم تموم شده بلند شدم با حالت مستی راه افتادم طرف خونه رفتم رمز درو زدم درو باز کردم دیدم ا_ت از اتاقش آمده بیرون داره فیلم نگاه میکنه
فلیکس: هی هی تو چیکار میکنی
ویو ا_ت: بعد از اینکه فلیکس از توی اتاقم رفت بیرون رفتم روی تختم ملی گریع کردم بعد از خستگی زیاد خوابم برد خوابیدن بلند شدم ساعت ۹ شب بود امدم بیرون که دیدم خدمت کارا دارم میرم خونه ادای احترام و ازشون خدافظی کردم
خیلی گشنم بود میخواستم یه چیزی برای خودم درست کنم اما نمیدونستم که مواد کجاست تا بخوام درست کنم پس بیخیال شدم و رفتم تا فیلم ببینم ساعت تقریبا نزدیکای ۱۱ بود که دیدم در خونه باز شد با دیدن فلیکس چشمام درشت شد
فلیکس: هی هی تو اینجا چی کار میکنی
ا_ت: به تو چه
۵
فلیکس: میکنی
ا_ت: هر گز
ویو فلیکس
با اینکه تازه یکی دوروزه آمده اینجا احساس میکنم بهش حس دارم و نمیدونم اونم به من حسی داشته باشه میخواستم حسمن بهش بگم پس رفتم بوسیدم اما اون نخواست و حس منو نفهمید
از اتاقش امدم بیرون با عصبانیت دستمو صورتم کشیدم و رفتم لباس پوشیدم تا برم بار به لینو زنگ زدم تا بیاد اونجا لباسمو پوسیدم و راه افتادم طرف بار رفتم و وارد بار شدم اهنگ زیاد بود دختر پسر با هم فاطی بود همه وسط بودن بعد از چند مین دیدم لینو با یه دختره داره میاد بلند شدن وادای احترام کردم
لینو: سلام خوبی
فلیکس: مرسی ت خبی
شما
لینو: عا اسم این سانا هست
فلیکس: خوشبختم
سانا: منم
نشستیم و مشغول خوردن نوشیدنی شدیم
ویو فلیکس به آخرای پارتی در بار
آخرین پیک نوشیدنیمو خوردم که دیدم تموم شده بلند شدم با حالت مستی راه افتادم طرف خونه رفتم رمز درو زدم درو باز کردم دیدم ا_ت از اتاقش آمده بیرون داره فیلم نگاه میکنه
فلیکس: هی هی تو چیکار میکنی
ویو ا_ت: بعد از اینکه فلیکس از توی اتاقم رفت بیرون رفتم روی تختم ملی گریع کردم بعد از خستگی زیاد خوابم برد خوابیدن بلند شدم ساعت ۹ شب بود امدم بیرون که دیدم خدمت کارا دارم میرم خونه ادای احترام و ازشون خدافظی کردم
خیلی گشنم بود میخواستم یه چیزی برای خودم درست کنم اما نمیدونستم که مواد کجاست تا بخوام درست کنم پس بیخیال شدم و رفتم تا فیلم ببینم ساعت تقریبا نزدیکای ۱۱ بود که دیدم در خونه باز شد با دیدن فلیکس چشمام درشت شد
فلیکس: هی هی تو اینجا چی کار میکنی
ا_ت: به تو چه
۱۱.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.