جونگ کوک:*تعظیم*سلام پدر بزرگ
جونگکوک:*تعظیم*سلام پدر بزرگ
پادشاه:چقدر بزرگ شدی
جونگ کوک:ممنون...یه سوال
پادشاه:جونم نوه گلم
جونگوک :جونتون بی بلا اون دختره کیه؟ همون که لباس کوتاه داره
پادشاه:آهان اون....دختر عموت دیگه
جونگوک: چی؟اون ا.ت عه؟پس ...چرا لباساش این شکلیه ؟
پادشاه:آه بهش کاری نداشته باش ما زورمون بهش نمیرسی اون دختر خیلی شجا عه ...خب کجا شو دیدی از اینم بد تر لباس میپوشه
جونگوک: *پوزخند*چه باحال
پاشاه:*نگاهی مرموز*هوم؟
جونگوک: ه...هیچی
جونگوک ویو:از پدر بزرگ خدا حافظی کردم و رفتم پیشه ا.ت
ا.ت:سلام..جونگوک*تعظیم کوتاه* ببخشید بخواطر دامن کوتاه نمی تونم بیشتر از این خم شم
جونگوک: سلام ا.ت مهم نی
ا.ت:ایگو...چقدر بزرگ شدی
جونگوک: *پوزخند*حالا چرا لباست اینجوریه
ا.ت:هوففف ولم کن توروخدا
جونگوک ویو: بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم
-هی اگه به این جوری لباس پوشیدن ادامه بدی اتفاق خوبی برات نمی افته
ا.ت ویو: وقتی تو گوشم زمزمه کرد تحریک شدم چون گوشم شدید حساسه پس ازش فاصله گرفتم
تو هیج کاری نمیتونی انجام بدی
جونگوک: حالا میبینی
ا.ت:لطفا دیگه در گوشم چیزی نگو
جونگوک: هومم...باشه بیا بریم غذا بخوریم
ا.ت اهم
پرش زمان به میز شمام:
پادشاه: خب ...معرفی میکنم نوه عزیزم و نوه دختر عزیزم
ملت:*دست زدن*
ا.ت ویو:پچ پچ به ما دام گفتم بره یه پارچه بره رو پام بیاره
جونگوک: ممنون بابات غذا خیلی دلم بره غذایی که امارت میپذه تنگ شده بود
پادشاه:خواهش میکنم
ا.ت:پدر بزرگ من میرم بخوابم...شب بخیر
پادشاه:شب خوش
جونگوک: آهان الان که بحس اتاق شد من کجا میخوابم؟
پادشاه:....خب....مجبوری تو اتاق ا.ت بخوابی
ا.ت:چی؟پدر بزرگ...من یه بانو جوان مجردم بنظرتون درسته که با این بخوام بخوابم؟
پادشاه:اوو...ا.ت کوچولو من من مجبورم فقت ۵ روز تحمل کن تا میهمانا ن برن
جونگوک: من که رازیم ما دوست کودکی م
ا.ت:قول دادی که فقت ۵ روز
پادشاه:تازه یه تخت به سلیقه جونگوک تو اتاقته
ا.ت :خیالم راحت شد. جونگوک اگه میخوای بخوابی بهتره الان بیای
جونگوک: چشم من از حضورتون مرخص میشم
پادشاه:چقدر بزرگ شدی
جونگ کوک:ممنون...یه سوال
پادشاه:جونم نوه گلم
جونگوک :جونتون بی بلا اون دختره کیه؟ همون که لباس کوتاه داره
پادشاه:آهان اون....دختر عموت دیگه
جونگوک: چی؟اون ا.ت عه؟پس ...چرا لباساش این شکلیه ؟
پادشاه:آه بهش کاری نداشته باش ما زورمون بهش نمیرسی اون دختر خیلی شجا عه ...خب کجا شو دیدی از اینم بد تر لباس میپوشه
جونگوک: *پوزخند*چه باحال
پاشاه:*نگاهی مرموز*هوم؟
جونگوک: ه...هیچی
جونگوک ویو:از پدر بزرگ خدا حافظی کردم و رفتم پیشه ا.ت
ا.ت:سلام..جونگوک*تعظیم کوتاه* ببخشید بخواطر دامن کوتاه نمی تونم بیشتر از این خم شم
جونگوک: سلام ا.ت مهم نی
ا.ت:ایگو...چقدر بزرگ شدی
جونگوک: *پوزخند*حالا چرا لباست اینجوریه
ا.ت:هوففف ولم کن توروخدا
جونگوک ویو: بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم
-هی اگه به این جوری لباس پوشیدن ادامه بدی اتفاق خوبی برات نمی افته
ا.ت ویو: وقتی تو گوشم زمزمه کرد تحریک شدم چون گوشم شدید حساسه پس ازش فاصله گرفتم
تو هیج کاری نمیتونی انجام بدی
جونگوک: حالا میبینی
ا.ت:لطفا دیگه در گوشم چیزی نگو
جونگوک: هومم...باشه بیا بریم غذا بخوریم
ا.ت اهم
پرش زمان به میز شمام:
پادشاه: خب ...معرفی میکنم نوه عزیزم و نوه دختر عزیزم
ملت:*دست زدن*
ا.ت ویو:پچ پچ به ما دام گفتم بره یه پارچه بره رو پام بیاره
جونگوک: ممنون بابات غذا خیلی دلم بره غذایی که امارت میپذه تنگ شده بود
پادشاه:خواهش میکنم
ا.ت:پدر بزرگ من میرم بخوابم...شب بخیر
پادشاه:شب خوش
جونگوک: آهان الان که بحس اتاق شد من کجا میخوابم؟
پادشاه:....خب....مجبوری تو اتاق ا.ت بخوابی
ا.ت:چی؟پدر بزرگ...من یه بانو جوان مجردم بنظرتون درسته که با این بخوام بخوابم؟
پادشاه:اوو...ا.ت کوچولو من من مجبورم فقت ۵ روز تحمل کن تا میهمانا ن برن
جونگوک: من که رازیم ما دوست کودکی م
ا.ت:قول دادی که فقت ۵ روز
پادشاه:تازه یه تخت به سلیقه جونگوک تو اتاقته
ا.ت :خیالم راحت شد. جونگوک اگه میخوای بخوابی بهتره الان بیای
جونگوک: چشم من از حضورتون مرخص میشم
۱.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.