درگیرِ مافیاها
پارت ۱۰
از زبان تهیونگ:
ا/ت سرش گیج رفت و نشست سر جاش همونطور که دستشو رو شقیقش گذاشته بود گفت: چم شد یدفعه؟
با زحمت دستشو سمت لیوان آب روی میز برد اما از دستش افتاد و لیوان شکست سرشم افتاد رو صندلی و بیهوش شد ؛ خدمتکار با صدای شکستن لیوان هراسون اومد پرسید چی شد رییس؟ همینطور که رو صندلیم نشسته بودم و به ا/ت که بیهوش افتاده بود نگاه میکردم گفتم : چیزی نیس تو برو به کارت برس
خدمتکارم ترسید و سریع رفت آشپزخونه ...
از سر جام بلند شدم و ا/ت رو از رو صندلیش برداشتم براید استایل بغل کردم بردمش طبقه بالا تو اتاقی که براش آماده کرده بودن ؛ گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش خودمم کنارش نشستم ؛
موهاش ریخته بود رو صورتش اونا رو کنار زدم براش؛ خوابیدنشم قشنگ بود صورتش خیلی آروم و معصوم بنظر میومد چقد خوب بود که تو خواب عمیقی بود اینجوری منم میتونستم هرچی میخوام بهش بگم :
ا/ت خوشگلم وقتی بیدار بشی ازم متنفری ولی من دوست دارم عزیزم اما نباید کسی اینو بفهمه وگرنه تورو ازم میگیرن اونموقع نمیتونم مراقبت باشم که اتفاقی برات نیفته نمیزارم یه فرشته ی زیبا مثل تو قربانی بازی کثیف یه عده مافیا بشه حتی اگه اون مافیا پدرت باشه اما اینو مطمئنم که یه روزی بهت ثابت میشه همه کاری که برات میکنم از رو عشقه...
از کنارش بلند شدم رفتم بیرون از اتاقش که منم برم بخوابم فردا خیلی کار دارم .
تو راهرو یکی از بادیگاردا صدام زد و گفت : رییس
تهیونگ: چی میخوای؟ بادیگارد: جناب جونگکوک به من زنگ زدن گفتن هرچی باهاتون تماس میگیرن جواب نمیدین گفتن بگم بهشون زنگ بزنین
تهیونگ: خیلی خب برو الان زنگ میزنم؛ راستی ماشینا رو که کنار رودخونه بودن آوردین ؟
بادیگارد: بله قربان همونطور که گفتین بعد پنچر کردنشون که شما رفتین از اونجا بردیمشون الان تعمیرگاهن .
تهیونگ: باشه برو
به جونگکوک زنگ زدم : الو جونگکوک چیکار داری؟
جونگکوک: نگرانت شدم میخواستم بپرسم چی تو سرته ؟
تهیونگ: فکرای خوب ؛ فقط فکرای خوب دارم بعدا بهت میگم
جونگکوک: باشه ....
بچه ها لطفا حمایت کنین 🥺 اگر یه بار برام ویژش کنین ممنون میشم🙏 منم رغبت بیشتری به نوشتن پیدا میکنم عشقای من
از زبان تهیونگ:
ا/ت سرش گیج رفت و نشست سر جاش همونطور که دستشو رو شقیقش گذاشته بود گفت: چم شد یدفعه؟
با زحمت دستشو سمت لیوان آب روی میز برد اما از دستش افتاد و لیوان شکست سرشم افتاد رو صندلی و بیهوش شد ؛ خدمتکار با صدای شکستن لیوان هراسون اومد پرسید چی شد رییس؟ همینطور که رو صندلیم نشسته بودم و به ا/ت که بیهوش افتاده بود نگاه میکردم گفتم : چیزی نیس تو برو به کارت برس
خدمتکارم ترسید و سریع رفت آشپزخونه ...
از سر جام بلند شدم و ا/ت رو از رو صندلیش برداشتم براید استایل بغل کردم بردمش طبقه بالا تو اتاقی که براش آماده کرده بودن ؛ گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش خودمم کنارش نشستم ؛
موهاش ریخته بود رو صورتش اونا رو کنار زدم براش؛ خوابیدنشم قشنگ بود صورتش خیلی آروم و معصوم بنظر میومد چقد خوب بود که تو خواب عمیقی بود اینجوری منم میتونستم هرچی میخوام بهش بگم :
ا/ت خوشگلم وقتی بیدار بشی ازم متنفری ولی من دوست دارم عزیزم اما نباید کسی اینو بفهمه وگرنه تورو ازم میگیرن اونموقع نمیتونم مراقبت باشم که اتفاقی برات نیفته نمیزارم یه فرشته ی زیبا مثل تو قربانی بازی کثیف یه عده مافیا بشه حتی اگه اون مافیا پدرت باشه اما اینو مطمئنم که یه روزی بهت ثابت میشه همه کاری که برات میکنم از رو عشقه...
از کنارش بلند شدم رفتم بیرون از اتاقش که منم برم بخوابم فردا خیلی کار دارم .
تو راهرو یکی از بادیگاردا صدام زد و گفت : رییس
تهیونگ: چی میخوای؟ بادیگارد: جناب جونگکوک به من زنگ زدن گفتن هرچی باهاتون تماس میگیرن جواب نمیدین گفتن بگم بهشون زنگ بزنین
تهیونگ: خیلی خب برو الان زنگ میزنم؛ راستی ماشینا رو که کنار رودخونه بودن آوردین ؟
بادیگارد: بله قربان همونطور که گفتین بعد پنچر کردنشون که شما رفتین از اونجا بردیمشون الان تعمیرگاهن .
تهیونگ: باشه برو
به جونگکوک زنگ زدم : الو جونگکوک چیکار داری؟
جونگکوک: نگرانت شدم میخواستم بپرسم چی تو سرته ؟
تهیونگ: فکرای خوب ؛ فقط فکرای خوب دارم بعدا بهت میگم
جونگکوک: باشه ....
بچه ها لطفا حمایت کنین 🥺 اگر یه بار برام ویژش کنین ممنون میشم🙏 منم رغبت بیشتری به نوشتن پیدا میکنم عشقای من
۱۸.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.