فیک : ناتا🖤
فیک : ناتا🖤
پارت 3
وارد محله شدیم و مرد هایی اونجا بودند که انگار چشم خود را از نگار به زنان نامحرم بر نمی داشتند و مثل اینکه ه-ی-ز بودند.
تاجر من را به بردگی یکی از مرد های محله شاد داد و اون مرد بنظر مرد مهربانی بود و قدی بلند قامت و چهره ای زیبا داشت.
به سمت مرد رفتم و او مرا به چادر خود برد دیدم که چاقویی در دستش دارد داشت به سمت من میامد انگار بود که میخواست مرا بکشد.
ولی اون موقع معجزه ای شد و یکی از یاران تاجر به داخل چادر آمد و من را نجات داد.
انجا اب و غذا برایمان فراهم بود اما در انجا اجازه نداشتیم که حرفی بزنیم.
اگر حرفی میزدیم با زنجیر هوایمان می گذاشتند.
پارت 3
وارد محله شدیم و مرد هایی اونجا بودند که انگار چشم خود را از نگار به زنان نامحرم بر نمی داشتند و مثل اینکه ه-ی-ز بودند.
تاجر من را به بردگی یکی از مرد های محله شاد داد و اون مرد بنظر مرد مهربانی بود و قدی بلند قامت و چهره ای زیبا داشت.
به سمت مرد رفتم و او مرا به چادر خود برد دیدم که چاقویی در دستش دارد داشت به سمت من میامد انگار بود که میخواست مرا بکشد.
ولی اون موقع معجزه ای شد و یکی از یاران تاجر به داخل چادر آمد و من را نجات داد.
انجا اب و غذا برایمان فراهم بود اما در انجا اجازه نداشتیم که حرفی بزنیم.
اگر حرفی میزدیم با زنجیر هوایمان می گذاشتند.
۱.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.