وقتی میاد دنبالت ...
سر کلاس بودی و با دقت به گفته های استادت گوش میدادی
با حس لرزش گوشیت بهش یه نگاه انداختی و با دیدن پیغام چانگبین لبخندی زدی که نوشته بودی : چاگیا کلاست تموم شد بیا دم در منتظرتم
تقریبا چند ماه میشد که وارد رابطه شده بودید اما اونقدر با هم صمیمی بودید هر کی بود میگفت ده سالی هست که با همید ..
تو چند تا مهمونی دوستانه که همه با پارتنرشون بودن تو ام چانگبین و بردی دوستات باهاش آشنا شدن
شدیداً با هم صمیمی شدن حتی همه پسرای کلاستون با چانگبین گروه زدن و چند بار با هم رفتن استخر
هر وقت که وارد دانشگاه میشدی قبل اینکه حال و احوالت و بپرسن از اون خبر میگرفتن
بعد از پنج دقیقه از کلاس اومدی بیرون و با دیدنش دوییدی سمتش که قبل از تو یکی از دوستات به اسم کوین بغلش کرد
کوین : چطوری برادرد
چانگبین : خوبم
کوین : پارتی مردونه ی فردا رو میایی؟
چانگبین بهت نگاه ریزی کرد و گفت : آره اگه کاری نداشته باشم
کوین : بهم زنگ بزن .. دوست دارم
چانگبین : سوار شو برسونمت ..
کوین : نه عشقم
چانگبین : لاس نزن با مننن شیطون
سرفه ای کردی که یادآوری کنی تویی هم وجود داری
که هر دو نگات کردن کوین : پس فردا میبینمت.. بای
و بدو بدو رفت
نشستی تو ماشین
دوست داشتی وقتی میدیدی آنقدر تونسته ارتباط خوبی بگیره اما ته دلت حرصت گرفته بود و گفتی : عشقش ... راه بیوفت بریم
چانگبین : عشقم ... بزار ماشین روشن شه
+ عشقش ... ماشین روشن شد
_ عشقم...
دیگه هیچی نگفت بنظر میرسید چیزی به ذهنش نرسیده که بگه و هر جفتتون بزور خودتون و نگه داشتید تا نخندید که آخرش نشد و جفتتون هم زمان زدین زیر خنده
چانگبین با حالت کیوتو طوری گفت : من فقط مال تو ام
+ آییی... بس کن ... بریم خونه خستم ...
_ ناهار بریم بیرون ؟؟؟
+ واقعا ... میشه ؟
_ حتماااا
رفتید با هم تو رستوران غذا خوردید و تا شب بیرون گردی کردید ....
با حس لرزش گوشیت بهش یه نگاه انداختی و با دیدن پیغام چانگبین لبخندی زدی که نوشته بودی : چاگیا کلاست تموم شد بیا دم در منتظرتم
تقریبا چند ماه میشد که وارد رابطه شده بودید اما اونقدر با هم صمیمی بودید هر کی بود میگفت ده سالی هست که با همید ..
تو چند تا مهمونی دوستانه که همه با پارتنرشون بودن تو ام چانگبین و بردی دوستات باهاش آشنا شدن
شدیداً با هم صمیمی شدن حتی همه پسرای کلاستون با چانگبین گروه زدن و چند بار با هم رفتن استخر
هر وقت که وارد دانشگاه میشدی قبل اینکه حال و احوالت و بپرسن از اون خبر میگرفتن
بعد از پنج دقیقه از کلاس اومدی بیرون و با دیدنش دوییدی سمتش که قبل از تو یکی از دوستات به اسم کوین بغلش کرد
کوین : چطوری برادرد
چانگبین : خوبم
کوین : پارتی مردونه ی فردا رو میایی؟
چانگبین بهت نگاه ریزی کرد و گفت : آره اگه کاری نداشته باشم
کوین : بهم زنگ بزن .. دوست دارم
چانگبین : سوار شو برسونمت ..
کوین : نه عشقم
چانگبین : لاس نزن با مننن شیطون
سرفه ای کردی که یادآوری کنی تویی هم وجود داری
که هر دو نگات کردن کوین : پس فردا میبینمت.. بای
و بدو بدو رفت
نشستی تو ماشین
دوست داشتی وقتی میدیدی آنقدر تونسته ارتباط خوبی بگیره اما ته دلت حرصت گرفته بود و گفتی : عشقش ... راه بیوفت بریم
چانگبین : عشقم ... بزار ماشین روشن شه
+ عشقش ... ماشین روشن شد
_ عشقم...
دیگه هیچی نگفت بنظر میرسید چیزی به ذهنش نرسیده که بگه و هر جفتتون بزور خودتون و نگه داشتید تا نخندید که آخرش نشد و جفتتون هم زمان زدین زیر خنده
چانگبین با حالت کیوتو طوری گفت : من فقط مال تو ام
+ آییی... بس کن ... بریم خونه خستم ...
_ ناهار بریم بیرون ؟؟؟
+ واقعا ... میشه ؟
_ حتماااا
رفتید با هم تو رستوران غذا خوردید و تا شب بیرون گردی کردید ....
۴.۵k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.