life again پارت هشتم بخش دوم
بیمارستان -
جونگکوک با ارامش رفت سمت یونگی تا باهاش حرف بزنه.
جونگکوک: هیونگ من....
یونگی: جونگکوک فقط ببند دهنو خببب؟!؟ الان نمیخوام عصبانیتمو روت خالی کنم. کاری نکن اون طوری که الکی جیمین مثلا از بالا افتاد رو واقعی انجام بدم.
جونگکوک ترسیده عقب رفت و پیش جیمین وایساد.
جیمین: کوک ناراحت نشو فقط میدونی که مادرش خیلی براش مهمه....
جونگکوک: هیونگ...من فقط میخواستم
جیمین: میدونم کوکییی برو پیش ته
تهیونگ: کوک آماده؟
جونگکوک: هیونگ رو بفرست داخل چون کلا با من حرف نمیزنه
جیمین و یونگی وارد اتاق یوری شدن و یه دفعه صدای داد و جیغ کل اتاق رو گرفت.
جمعیت: تولدتون مبارک خانم مینننننن
جیمین و یونگی با تعجب به همه نگاه کردن که یوری که با لبخند روی تخت نشسته بود گفت: وای خدا جونگکوکااا پسرمو شکنجه کردی به خدا
جونگکوک: خاله تو بازیگر خوبی هستی من چیکار کنم؟!
جیمین با داد پرسید: اینجا چه ف.اکی داره اتفاق میوفتهههههه؟!
تهیونگ خنده ای کرد و روبه جیمین و یونگی گفت: خب آره درسته ما اول قرار بود خاله یوری رو سورپرایز کنیم ولی وقتی دیدیم که سورپرایز به شدت خطرناکیه تصمیم گرفتیم اون وسط شما دوتا توی تولد خاله یوری سورپرایز بشید
جیمین با دهن باز بهشون خیره بود.که یونگی با تعجب به حرف اومد: ما..مامان ...یعنی الان خوبی؟!
یوری خنده ای کرد و گفت: لعنتی چرا خوب نباشمم بببین پسرم من از تو جوون تر میزنم
جیمین که تازه به خودش اومد خنده ای کرد و گفت: صد در صد خاله هیچ کس باور نمیشه تو ۴۵ سالت باشه
یوری کیفشو از روی میز کنار تخت برداشت و کوبوند توی سر جیمین.
یوری: جیمین چند بار بهت گفتم جلوی بقیه سن یه خانوم رو نگووو؟!
جیمین که سرش درد گرفته بود گفت: ببخشید خاله
............
ادامه دارد....
جونگکوک با ارامش رفت سمت یونگی تا باهاش حرف بزنه.
جونگکوک: هیونگ من....
یونگی: جونگکوک فقط ببند دهنو خببب؟!؟ الان نمیخوام عصبانیتمو روت خالی کنم. کاری نکن اون طوری که الکی جیمین مثلا از بالا افتاد رو واقعی انجام بدم.
جونگکوک ترسیده عقب رفت و پیش جیمین وایساد.
جیمین: کوک ناراحت نشو فقط میدونی که مادرش خیلی براش مهمه....
جونگکوک: هیونگ...من فقط میخواستم
جیمین: میدونم کوکییی برو پیش ته
تهیونگ: کوک آماده؟
جونگکوک: هیونگ رو بفرست داخل چون کلا با من حرف نمیزنه
جیمین و یونگی وارد اتاق یوری شدن و یه دفعه صدای داد و جیغ کل اتاق رو گرفت.
جمعیت: تولدتون مبارک خانم مینننننن
جیمین و یونگی با تعجب به همه نگاه کردن که یوری که با لبخند روی تخت نشسته بود گفت: وای خدا جونگکوکااا پسرمو شکنجه کردی به خدا
جونگکوک: خاله تو بازیگر خوبی هستی من چیکار کنم؟!
جیمین با داد پرسید: اینجا چه ف.اکی داره اتفاق میوفتهههههه؟!
تهیونگ خنده ای کرد و روبه جیمین و یونگی گفت: خب آره درسته ما اول قرار بود خاله یوری رو سورپرایز کنیم ولی وقتی دیدیم که سورپرایز به شدت خطرناکیه تصمیم گرفتیم اون وسط شما دوتا توی تولد خاله یوری سورپرایز بشید
جیمین با دهن باز بهشون خیره بود.که یونگی با تعجب به حرف اومد: ما..مامان ...یعنی الان خوبی؟!
یوری خنده ای کرد و گفت: لعنتی چرا خوب نباشمم بببین پسرم من از تو جوون تر میزنم
جیمین که تازه به خودش اومد خنده ای کرد و گفت: صد در صد خاله هیچ کس باور نمیشه تو ۴۵ سالت باشه
یوری کیفشو از روی میز کنار تخت برداشت و کوبوند توی سر جیمین.
یوری: جیمین چند بار بهت گفتم جلوی بقیه سن یه خانوم رو نگووو؟!
جیمین که سرش درد گرفته بود گفت: ببخشید خاله
............
ادامه دارد....
۲.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.