✴❆پارت آخر ❆✴
جونگ کوک وارد خونه شد ، به سمت اتاق خواب رفت ولی ا.ت نبود .
روی کاناپه اتاق نشست و به ا.ت زنگ زد ولی مبایل ا.ت خاموش بود .
به دوستای ا.ت زنگ زد ولی هیچکدوم نمیدونستن که ا.ت کجاست ، خیلی خسته بود ، روی تخت دراز کشید چشماش گرم شده بود که صدای پیامک موبایلش بلند شد ،
«عکس جونگ و ا.ت توی بیمارستان (دیشب) ،
{بهت گفته بودم که از ا.ت فاصله بگیری ، وگرنه این عکس و عکسهای دیگه پخش میشه و تضمین نمیکنم که بعدش زندگی راحتی داشته باشین !}
جونگ کوک با عصبانیت مبایل رو پرت کرد
***《یک ماه بعد 》
.......جونگ کوک شی همون طور که خواستین برای یک هفته تو بوسان یه هتل خوب رزرو کردم .
جونگ کوک : ممنون
جیمین : جونگ کوک این روزا زیاد حالت خوب نیست الآنم که داری میری بوسان قضیه چیه ؟
جونگ کوک : خوبم ! فقط یکم به استراحت نیاز دارم همین
جیمین سری به نشونه تایید تکون دادو رفت .
***
جونگ کوک در اتاق هتل رو باز کرد و وارد شد ، وسایلش رو گوشه اتاق گذاشت و روی تخت دراز کشید به چند دقیقه نکشید که خوابش برد .
با صدای تلفن از خواب بیدار شدی
با صدای خوابآلود گفتی
ا.ت : الو... بله ؟
اونی : ا.ت خیلی دلم برات تنگ شده حالا که اومدی بوسان بیا همو ببینیم
واقعا حوصله بیرون رفتن نداشتی ولی «اونی»کسی نبود که بتونی بهش نه بگی
ا.ت : منم دلم برات تنگ شده ، کجا همو ببینیم ؟
اونی : بیا ساحل ..........[یه چیز از خودتون در بیارید دیگه] منتظرمااا
ا.ت : الان ؟ یاا باتوام ، اییش مثل همیشه وقتی حرفش تموم میشه قطع میکنه
بلند شدی رفتی سراغ کمد لباست ، لباس زیادی از سئول نیاورده بودی ، به تاپ سفید با شلوار سیاه پوشیدی . از خونه رفتی بیرون
***
دنبال «اونی»گشتی ولی ندیدیش .
همیشه وقت شناس بود ولی الان یه ربع از وقت قرارتون گذشته بود و اون نیومده بود.
کنار دریا قدم میزدی که جونگ کوک رو در چند متریت در حالی که بهت زل زده بود دیدی
از اینکه جونگ کوک رو اینجا دیدی تعجب کردی و آروم برگشتی که دستت رو گرفت و
به سمت خودش برت گردوند
جونگ کوک : دلم .. دلم برات تنگ شده بود
ا.ت : وقتی دلت تنگ شده یعنی دوسم داری ، پس چرا بهم توجه نمیکردی ؟ چرا ازم دوری میکردی ؟
جونگ کوک : چاگی متاسفم ولی اونا گفتن اگه باهات بهم نزنم عکسامون رو پخش میکنن🥺
جونگ کوک : متاسفم باید بهت میگفتم نباید تنهایی تصمیم میگرفتم !
ا.ت : تولدم چی ؟ نکنه تو خونه دوربین گذاشته بودن🙄
جونگ کوک : اونشب خیلی خسته بودم
و دلیل دیر اومدنم ابن بود که داشتم تمرین میکردم ، میدونی چقدر سخته ...
ا.ت : اومم...آره
جونگ کوک : الان بخشیدیم ؟
ا.ت : .....لبخند ریز
و اونی که الان ده دقیقست رسیده و داره به دل و قلوه دادن اونا نگاه میکنه و شاهد همچین صحنه زیباییه
[جونگ کوک ا.ت رو بلند میکنه و تو هوا میچرخونه و ا.ت جونگ کوک رو میبوسه💋
روی کاناپه اتاق نشست و به ا.ت زنگ زد ولی مبایل ا.ت خاموش بود .
به دوستای ا.ت زنگ زد ولی هیچکدوم نمیدونستن که ا.ت کجاست ، خیلی خسته بود ، روی تخت دراز کشید چشماش گرم شده بود که صدای پیامک موبایلش بلند شد ،
«عکس جونگ و ا.ت توی بیمارستان (دیشب) ،
{بهت گفته بودم که از ا.ت فاصله بگیری ، وگرنه این عکس و عکسهای دیگه پخش میشه و تضمین نمیکنم که بعدش زندگی راحتی داشته باشین !}
جونگ کوک با عصبانیت مبایل رو پرت کرد
***《یک ماه بعد 》
.......جونگ کوک شی همون طور که خواستین برای یک هفته تو بوسان یه هتل خوب رزرو کردم .
جونگ کوک : ممنون
جیمین : جونگ کوک این روزا زیاد حالت خوب نیست الآنم که داری میری بوسان قضیه چیه ؟
جونگ کوک : خوبم ! فقط یکم به استراحت نیاز دارم همین
جیمین سری به نشونه تایید تکون دادو رفت .
***
جونگ کوک در اتاق هتل رو باز کرد و وارد شد ، وسایلش رو گوشه اتاق گذاشت و روی تخت دراز کشید به چند دقیقه نکشید که خوابش برد .
با صدای تلفن از خواب بیدار شدی
با صدای خوابآلود گفتی
ا.ت : الو... بله ؟
اونی : ا.ت خیلی دلم برات تنگ شده حالا که اومدی بوسان بیا همو ببینیم
واقعا حوصله بیرون رفتن نداشتی ولی «اونی»کسی نبود که بتونی بهش نه بگی
ا.ت : منم دلم برات تنگ شده ، کجا همو ببینیم ؟
اونی : بیا ساحل ..........[یه چیز از خودتون در بیارید دیگه] منتظرمااا
ا.ت : الان ؟ یاا باتوام ، اییش مثل همیشه وقتی حرفش تموم میشه قطع میکنه
بلند شدی رفتی سراغ کمد لباست ، لباس زیادی از سئول نیاورده بودی ، به تاپ سفید با شلوار سیاه پوشیدی . از خونه رفتی بیرون
***
دنبال «اونی»گشتی ولی ندیدیش .
همیشه وقت شناس بود ولی الان یه ربع از وقت قرارتون گذشته بود و اون نیومده بود.
کنار دریا قدم میزدی که جونگ کوک رو در چند متریت در حالی که بهت زل زده بود دیدی
از اینکه جونگ کوک رو اینجا دیدی تعجب کردی و آروم برگشتی که دستت رو گرفت و
به سمت خودش برت گردوند
جونگ کوک : دلم .. دلم برات تنگ شده بود
ا.ت : وقتی دلت تنگ شده یعنی دوسم داری ، پس چرا بهم توجه نمیکردی ؟ چرا ازم دوری میکردی ؟
جونگ کوک : چاگی متاسفم ولی اونا گفتن اگه باهات بهم نزنم عکسامون رو پخش میکنن🥺
جونگ کوک : متاسفم باید بهت میگفتم نباید تنهایی تصمیم میگرفتم !
ا.ت : تولدم چی ؟ نکنه تو خونه دوربین گذاشته بودن🙄
جونگ کوک : اونشب خیلی خسته بودم
و دلیل دیر اومدنم ابن بود که داشتم تمرین میکردم ، میدونی چقدر سخته ...
ا.ت : اومم...آره
جونگ کوک : الان بخشیدیم ؟
ا.ت : .....لبخند ریز
و اونی که الان ده دقیقست رسیده و داره به دل و قلوه دادن اونا نگاه میکنه و شاهد همچین صحنه زیباییه
[جونگ کوک ا.ت رو بلند میکنه و تو هوا میچرخونه و ا.ت جونگ کوک رو میبوسه💋
۱۰۳.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.