عشق و غرور p41
بعد از ناهار به خانزاده اشاره کردم کارش دارم
اومدیم تو اتاق:
_من میخوام از اینجا برم...تا الان هر چقدر کمکم کردی ازت ممنونم میخوام یه خونه بگیرم و برم با پسرم زندگی کنم
خونسرد نگام کرد:
_اونقدر بی غیرت نیستم بزارم زنم جدا از من زندگی کنه
حرصم گرفت :
_بس کن..وجود تو و خانوادت فقط باعث آزار منه
_برام مهم نیست
چقدر راحت میگفت براش اصلا مهم نیستم
چقدر راحت داشت تحقیرم میکرد
_اگه برات مهم نیستم پس بزار برم..تو فقط از سر لجبازی عقدم کردی
به دیوار پشت سرش دست به سینه تکیه داد:
_پس کی شبا تختمو گرم کنه؟
اینو گفت و بلند خندید
داد زدم:
_من هرزه نیستم
یهو جدی شد و اومد جلو:
_چرا هستی..هم هرزه هم خراب هم خیانتکار
چونم لرزید داشت گریم میگرفت
مشت بی جونم رو کوبیدم تو سینش :
_خیانتکار تویی عوضی ...دانیار ما رو دستت سپرد تا حامیمون باشی مراقبمون باشی نه اینکه بیشتر عذاب بدی
عصبانی شد یهو یقمو گرفت و محکم کوبید رو دیوار
مهره های کمرم تیر کشید
عصبی دم گوشم زمزمه کرد:
_اگه میبینی تو و اون پسر حرومزادت هنوز زنده ای و داری نفس میکشی فقط بخاطر قولی که به دانیار دادم و گرنه حالم بهم میخوره از پتیاره هایی مثل تو...لیاقتت اینه که مث سگ زندگی کنی پس حالا ک دارم بهت لطف میکنم و کنار خودم نگهت میدارم ، دهنتو ببند و زر زیادی نزن...فهمیدی؟
ترسون تند تند سرمو تکون دادم ک ولم کرد
اومدیم تو اتاق:
_من میخوام از اینجا برم...تا الان هر چقدر کمکم کردی ازت ممنونم میخوام یه خونه بگیرم و برم با پسرم زندگی کنم
خونسرد نگام کرد:
_اونقدر بی غیرت نیستم بزارم زنم جدا از من زندگی کنه
حرصم گرفت :
_بس کن..وجود تو و خانوادت فقط باعث آزار منه
_برام مهم نیست
چقدر راحت میگفت براش اصلا مهم نیستم
چقدر راحت داشت تحقیرم میکرد
_اگه برات مهم نیستم پس بزار برم..تو فقط از سر لجبازی عقدم کردی
به دیوار پشت سرش دست به سینه تکیه داد:
_پس کی شبا تختمو گرم کنه؟
اینو گفت و بلند خندید
داد زدم:
_من هرزه نیستم
یهو جدی شد و اومد جلو:
_چرا هستی..هم هرزه هم خراب هم خیانتکار
چونم لرزید داشت گریم میگرفت
مشت بی جونم رو کوبیدم تو سینش :
_خیانتکار تویی عوضی ...دانیار ما رو دستت سپرد تا حامیمون باشی مراقبمون باشی نه اینکه بیشتر عذاب بدی
عصبانی شد یهو یقمو گرفت و محکم کوبید رو دیوار
مهره های کمرم تیر کشید
عصبی دم گوشم زمزمه کرد:
_اگه میبینی تو و اون پسر حرومزادت هنوز زنده ای و داری نفس میکشی فقط بخاطر قولی که به دانیار دادم و گرنه حالم بهم میخوره از پتیاره هایی مثل تو...لیاقتت اینه که مث سگ زندگی کنی پس حالا ک دارم بهت لطف میکنم و کنار خودم نگهت میدارم ، دهنتو ببند و زر زیادی نزن...فهمیدی؟
ترسون تند تند سرمو تکون دادم ک ولم کرد
۱۲.۶k
۲۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.