فصل دوم پارت ۱
یک ماه بعد
یونگی ویو
ا.ت خواب بود یه بوسه کوچیکی روی لبش نادم و رفتم از اتاق بیرون
کار های لازم رو کردم که ا.ت بیدار شد
+کجا میخوای بری ؟
-بیب میخوام برم سر کار
+وایسا برات صبحونه درست کنم بعد برو
-باشه
صبحونه خوردم و رفتم سر کمپانی
اعضا منو دیدن و اومدن سمتم ....
نامی :فهمیدی هرزه خانم از زندان آزاد شده ؟
-واییییی نهههه
زنگ زدم بادیگارد ها که خونه رو پشتیبانی بدن
و رفتیم سر تمرین
پی دی نیم :بچه ها فردا کنسرته و باید به بهترین شکل انجامش بدین
همگی جز یونگی :چشم
-چشم (آروم و سرد )
پی دی نیم :خوبه
روز کنسرت
-بیب من رفت کمپانی توهم بیا کنسرت
+باشه (با لبخند )
ا.ت ویو
یونگی رفت.....منم رفتم آماده شدم ... ساعت ۸باید اونجا میبودم
داشتم رژ میزدم که آیفون زده شد
رفتم دیدم هیچکی نیست ...
خیلی ترسیده بودم برای همین زنگ زدم لی هیونگ (داداش ا.ت )
+الوو
$سلام خوبی
+ممنون
+اوپا میشه بیای دنبالم ؟
$ شرمنده ا.ت باید یه سری کار رو انجام بدم
+اشکال ندارد
$خدافظ
+بای
مجبور شدم خودم برم ... کلید رو برداشتم و رفتم بیرون ... خواستم سوار ماشین شم که چشام سیاهی رفت .... وقتی به هوش اومدم تو یه جای تاریک بودم ... خیلی ترسیده بودم
که یکی اومد
؟ سلام ا.ت (شیطانی تور)
+لیسا ؟
؟آره خودمم
+ولم کن هرزه
؟اوخی ... ترسیدی ؟
+میگم ولم کننننن
دستش رو به صورتم زد
؟حیف که پوست سفید و خوشگلت قراره کبود بشه
+چچچ...چی؟
یه چاقو برداشت و زد توی شونم خیلی درد داشت که دیدم لیسا یه چیزی مثل آب دستش بود و ریخت روی زخمم اون اسید بود .... جیغی بلندی کشیدم ولی بعدش نفهمیدم چیشد
یونگی ویو
اعضا زن بچشون رو دیده بودن ولی من اثری از آ.ت ندیدم خیلی نگران شدم ولی به خاطر آرمی ها هم که شده باید اجرا رو خوب انجام بدم
نمی دونم چم شد ولی هنوز به استیج نرسیده تعادلم رو از دست دادم و افتادم و دیگه صدایی رو نشنیدم
وقتی به هوش اومدم دیدم رو تختم و اعضا نگران دارن من رو نگاه میکنن
نامی :حالت خوبه ؟
جیمین:هیونگ حالت خوبه ؟
که گوشیم زنگ خورد
ناشناس:اگه میخوای زنت تو آتیش نسوزه بیا به آدرسی که میفرستم
از تخت فوری بلند شدم و دویدم سمت ماشین
که اعضا گفتم ماهم میایم
-اوکی
پیامش رو باز کردم و حرکت کردم
تو ماشین خیلی سکوت بود ...
رسیدیم
-بچه ها بیرون بمونید من الان میام
@ولی یونگی
-چیزی نیست
رفتم داخل که ا.ت رو خونی دیدم ... فوری سمتش دویدم
که
؟سلام ددی
-برو گمشو
؟باشه
کلی بنزین ریخت تا من خواستم جلوش رو بگیرم چوب کبریت رو روشن کرد و خونه از کل آتیش گرفت
ویو نامجون
یونگی هنوز بیرون نیومده بود خیلی نگران بودم ... که خونه سوخت
همه تو شوک رفتیم که یه نفر از خونه
خونه کامل ذغال شده بود
که زنگ زدیم آتش نشان
پارت الان آپلود میکنم
یونگی ویو
ا.ت خواب بود یه بوسه کوچیکی روی لبش نادم و رفتم از اتاق بیرون
کار های لازم رو کردم که ا.ت بیدار شد
+کجا میخوای بری ؟
-بیب میخوام برم سر کار
+وایسا برات صبحونه درست کنم بعد برو
-باشه
صبحونه خوردم و رفتم سر کمپانی
اعضا منو دیدن و اومدن سمتم ....
نامی :فهمیدی هرزه خانم از زندان آزاد شده ؟
-واییییی نهههه
زنگ زدم بادیگارد ها که خونه رو پشتیبانی بدن
و رفتیم سر تمرین
پی دی نیم :بچه ها فردا کنسرته و باید به بهترین شکل انجامش بدین
همگی جز یونگی :چشم
-چشم (آروم و سرد )
پی دی نیم :خوبه
روز کنسرت
-بیب من رفت کمپانی توهم بیا کنسرت
+باشه (با لبخند )
ا.ت ویو
یونگی رفت.....منم رفتم آماده شدم ... ساعت ۸باید اونجا میبودم
داشتم رژ میزدم که آیفون زده شد
رفتم دیدم هیچکی نیست ...
خیلی ترسیده بودم برای همین زنگ زدم لی هیونگ (داداش ا.ت )
+الوو
$سلام خوبی
+ممنون
+اوپا میشه بیای دنبالم ؟
$ شرمنده ا.ت باید یه سری کار رو انجام بدم
+اشکال ندارد
$خدافظ
+بای
مجبور شدم خودم برم ... کلید رو برداشتم و رفتم بیرون ... خواستم سوار ماشین شم که چشام سیاهی رفت .... وقتی به هوش اومدم تو یه جای تاریک بودم ... خیلی ترسیده بودم
که یکی اومد
؟ سلام ا.ت (شیطانی تور)
+لیسا ؟
؟آره خودمم
+ولم کن هرزه
؟اوخی ... ترسیدی ؟
+میگم ولم کننننن
دستش رو به صورتم زد
؟حیف که پوست سفید و خوشگلت قراره کبود بشه
+چچچ...چی؟
یه چاقو برداشت و زد توی شونم خیلی درد داشت که دیدم لیسا یه چیزی مثل آب دستش بود و ریخت روی زخمم اون اسید بود .... جیغی بلندی کشیدم ولی بعدش نفهمیدم چیشد
یونگی ویو
اعضا زن بچشون رو دیده بودن ولی من اثری از آ.ت ندیدم خیلی نگران شدم ولی به خاطر آرمی ها هم که شده باید اجرا رو خوب انجام بدم
نمی دونم چم شد ولی هنوز به استیج نرسیده تعادلم رو از دست دادم و افتادم و دیگه صدایی رو نشنیدم
وقتی به هوش اومدم دیدم رو تختم و اعضا نگران دارن من رو نگاه میکنن
نامی :حالت خوبه ؟
جیمین:هیونگ حالت خوبه ؟
که گوشیم زنگ خورد
ناشناس:اگه میخوای زنت تو آتیش نسوزه بیا به آدرسی که میفرستم
از تخت فوری بلند شدم و دویدم سمت ماشین
که اعضا گفتم ماهم میایم
-اوکی
پیامش رو باز کردم و حرکت کردم
تو ماشین خیلی سکوت بود ...
رسیدیم
-بچه ها بیرون بمونید من الان میام
@ولی یونگی
-چیزی نیست
رفتم داخل که ا.ت رو خونی دیدم ... فوری سمتش دویدم
که
؟سلام ددی
-برو گمشو
؟باشه
کلی بنزین ریخت تا من خواستم جلوش رو بگیرم چوب کبریت رو روشن کرد و خونه از کل آتیش گرفت
ویو نامجون
یونگی هنوز بیرون نیومده بود خیلی نگران بودم ... که خونه سوخت
همه تو شوک رفتیم که یه نفر از خونه
خونه کامل ذغال شده بود
که زنگ زدیم آتش نشان
پارت الان آپلود میکنم
۳.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.