مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ⁴
بالاخره با کلی ترس رسیدم خونه وقتی در رو باز کردم دیدم بابام روی میز با کلی غذا و دسر منتظر منه
ا.ت:سلا..م چه خبرهه؟(لبخند)
*بیا اول غذاتو بخور بعد بهت میگم
ا.ت:عووم باشه
رفتیم باهم غذامونو خوردیم و باهم جمعشون کردیم و منم ظرفارو شستم و رفتیم باهم نشستیم رو مبل
*خب دخترمم...جریان اینه که... یه سری کار برام پیش اومده باید یه هفته ای برم سفر
ا.ت:باشه مشکلی نیست....
*من برات یکم پول گذاشتم ولی اونقدری نیست که به درد کارت بخوره واقعا متاسفم
ا.ت:اشکال نداره امروز تازه حقوق کارمو گرفتمم...
*باشه پسس من فردا صبح زود میرم مواظب خودت باش
ا.ت:امم...باشه توام
ا.ت:من دیگه میرم بخوابم صبح کار دارم
*باشه شبت خوش
رفتم بالا و لباسامو دراوردم و خودمو انداختم رو تخت و کم کم چشمام بسته شد و خوابییدمممم...
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۴ صب بود مجبور بودم زود پاشم و زود برم شرکت
صورتمو شستم و مسواکم و زدم و بعدشم موهامو درست کردم و بستمشون و یه دامن کوتاه مشکی پوشیدم و یه پیرهن تاپ مانندم پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند پوشیدم تقریبا ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شده بود دیگه و رفتم اتاق بابام دیدم رفته خیلی زود رفته بود حتما
رفتم اشپزخونه قهوه درست کردم و خوردم و راه افتادم سوار مترو شدم رفتم سئول و تاکسی گرفتم و رسیدم شرکت ساعت ۵ و نیم بود هنوز کارمندا نیومده بودن فقط منشی بود و رفتم اتاق رئییس و شروع کردم به کار کردن
بعد از یه ساعت صدای در اومد و رئییس بود و پاشدم و تعظیم کردم
ا.ت:سلام صبح بخیر
_سلام(سردددد)
رئییس رفت رو میزش نشست و بهم گفت واسش قهوه بیارم و رفتم اوردم واسش وقتی خواستم بزارم رو میز پاهام گیر کردن بهم قهوه ریخت رو لباسش
(🥲مردی)
یهو عصبی سرشو اورد بالا با نگاه بدی بهم خیره شده بود
_زود باش پیرهنمو در بیار(عصبی)
ا.ت:ولیی...
_چیهه انتظار داری من خرابکاریتو جمع کنم؟(داد)
ا.ت:ب..بخشید
کم کم داشتم دکمه های پیرهنشو باز میکردم و از تنش دراوردم و یه دستمال برداشتم و داشتم بدنشو پاک میکردم
هعیییی داشتم از استرس میمردم خیلی بد نگام میکرد و پیرهنشو گذاشتم رو میز خودم و...
ا.ت:رئی..یس پیرهنتو...نو میبرم خونه ...می...شورم
_الان من لخت بگردم شرکت؟(عصبی)
ا.ت:خب....من یه پیرهن مردونه مثل شما دارم بزرگم هست میپوشین؟
_بده
پیرهنمو از کیفم دراوردم(برای کارهای ضروری🥲😐) و دادم بهش و پوشید
_خانم ا.ت دوست دارین اخراج شین؟
ا.ت: رئیییس من به کفش پاشنه بلند عادت ندارم خب ببخشیددد
_به من ربطی نداره به چی عادت داری به چی نداری کارتو درست انجام بده
ا.ت:چشم ببخشید
رفتم نشستم رو میز خودم و بعداز چند دقیقه گوشیم زنگ خورد رئییس کافه بود
ا.ت:رئییس میشه جواب بدم؟
_زود باش
سریع رفتم بیرون و جواب دادم
رئییس:سلام خانم جانگ
ا.ت:سلامم بله کاری داشتین
رئییس: ببخشید اینو میگم ولی به دلایلی باید کافه رو تعطیل کنم
ا.ت:امم اشکالی نداره امیدوارم زودتر حل شه
رئییس :ممنون فعلا خدافظ
ا.ت:خدافظ
سریع رفتم اتاق رئییس و نشستم رو میز خودم و دوباره مشغول به کار شدم
انقدر حواسم پرت کار بود که نفهمیدم کی ساعت ۱ شب شد
گوشیم زنگ خورد...
^الوووو
ا.ت:جانم بگو
^کجایی تو دختر
ا.ت:من سرکار
^کار جدیده؟
ا.ت:اهووم
^میشه بیای پیشمم؟؟؟
ا.ت:الاان؟
^اهوووم تنهام میترسم
ا.ت:یاااااا باشه الان میام
^گوووود بای
ا.ت:گود بای
کیفم ورداشتم و در رو باز کردم که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم رئییسه
_تا این وقت شب اینجا بودی؟
ا.ت:ب..بلع
_اوکی برو
ا.ت:چشم خدافظ
_راستی
ا.ت:بله
_فردا زود بیا شرکت یه مهمون ویژه داریم
ا.ت:چشم
_خرابکاری نکن
ا.ت:چشم
_زهرمارررر برو دیگهه(داد)(عصبیهه🥲)
ا.ت:اییییش(زیرلب)خداافظ
تو راه بودم که.......
~~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~
ام ام مثل همیشهههه شرط نداره😐🫶🏻
بالاخره با کلی ترس رسیدم خونه وقتی در رو باز کردم دیدم بابام روی میز با کلی غذا و دسر منتظر منه
ا.ت:سلا..م چه خبرهه؟(لبخند)
*بیا اول غذاتو بخور بعد بهت میگم
ا.ت:عووم باشه
رفتیم باهم غذامونو خوردیم و باهم جمعشون کردیم و منم ظرفارو شستم و رفتیم باهم نشستیم رو مبل
*خب دخترمم...جریان اینه که... یه سری کار برام پیش اومده باید یه هفته ای برم سفر
ا.ت:باشه مشکلی نیست....
*من برات یکم پول گذاشتم ولی اونقدری نیست که به درد کارت بخوره واقعا متاسفم
ا.ت:اشکال نداره امروز تازه حقوق کارمو گرفتمم...
*باشه پسس من فردا صبح زود میرم مواظب خودت باش
ا.ت:امم...باشه توام
ا.ت:من دیگه میرم بخوابم صبح کار دارم
*باشه شبت خوش
رفتم بالا و لباسامو دراوردم و خودمو انداختم رو تخت و کم کم چشمام بسته شد و خوابییدمممم...
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۴ صب بود مجبور بودم زود پاشم و زود برم شرکت
صورتمو شستم و مسواکم و زدم و بعدشم موهامو درست کردم و بستمشون و یه دامن کوتاه مشکی پوشیدم و یه پیرهن تاپ مانندم پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند پوشیدم تقریبا ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شده بود دیگه و رفتم اتاق بابام دیدم رفته خیلی زود رفته بود حتما
رفتم اشپزخونه قهوه درست کردم و خوردم و راه افتادم سوار مترو شدم رفتم سئول و تاکسی گرفتم و رسیدم شرکت ساعت ۵ و نیم بود هنوز کارمندا نیومده بودن فقط منشی بود و رفتم اتاق رئییس و شروع کردم به کار کردن
بعد از یه ساعت صدای در اومد و رئییس بود و پاشدم و تعظیم کردم
ا.ت:سلام صبح بخیر
_سلام(سردددد)
رئییس رفت رو میزش نشست و بهم گفت واسش قهوه بیارم و رفتم اوردم واسش وقتی خواستم بزارم رو میز پاهام گیر کردن بهم قهوه ریخت رو لباسش
(🥲مردی)
یهو عصبی سرشو اورد بالا با نگاه بدی بهم خیره شده بود
_زود باش پیرهنمو در بیار(عصبی)
ا.ت:ولیی...
_چیهه انتظار داری من خرابکاریتو جمع کنم؟(داد)
ا.ت:ب..بخشید
کم کم داشتم دکمه های پیرهنشو باز میکردم و از تنش دراوردم و یه دستمال برداشتم و داشتم بدنشو پاک میکردم
هعیییی داشتم از استرس میمردم خیلی بد نگام میکرد و پیرهنشو گذاشتم رو میز خودم و...
ا.ت:رئی..یس پیرهنتو...نو میبرم خونه ...می...شورم
_الان من لخت بگردم شرکت؟(عصبی)
ا.ت:خب....من یه پیرهن مردونه مثل شما دارم بزرگم هست میپوشین؟
_بده
پیرهنمو از کیفم دراوردم(برای کارهای ضروری🥲😐) و دادم بهش و پوشید
_خانم ا.ت دوست دارین اخراج شین؟
ا.ت: رئیییس من به کفش پاشنه بلند عادت ندارم خب ببخشیددد
_به من ربطی نداره به چی عادت داری به چی نداری کارتو درست انجام بده
ا.ت:چشم ببخشید
رفتم نشستم رو میز خودم و بعداز چند دقیقه گوشیم زنگ خورد رئییس کافه بود
ا.ت:رئییس میشه جواب بدم؟
_زود باش
سریع رفتم بیرون و جواب دادم
رئییس:سلام خانم جانگ
ا.ت:سلامم بله کاری داشتین
رئییس: ببخشید اینو میگم ولی به دلایلی باید کافه رو تعطیل کنم
ا.ت:امم اشکالی نداره امیدوارم زودتر حل شه
رئییس :ممنون فعلا خدافظ
ا.ت:خدافظ
سریع رفتم اتاق رئییس و نشستم رو میز خودم و دوباره مشغول به کار شدم
انقدر حواسم پرت کار بود که نفهمیدم کی ساعت ۱ شب شد
گوشیم زنگ خورد...
^الوووو
ا.ت:جانم بگو
^کجایی تو دختر
ا.ت:من سرکار
^کار جدیده؟
ا.ت:اهووم
^میشه بیای پیشمم؟؟؟
ا.ت:الاان؟
^اهوووم تنهام میترسم
ا.ت:یاااااا باشه الان میام
^گوووود بای
ا.ت:گود بای
کیفم ورداشتم و در رو باز کردم که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم رئییسه
_تا این وقت شب اینجا بودی؟
ا.ت:ب..بلع
_اوکی برو
ا.ت:چشم خدافظ
_راستی
ا.ت:بله
_فردا زود بیا شرکت یه مهمون ویژه داریم
ا.ت:چشم
_خرابکاری نکن
ا.ت:چشم
_زهرمارررر برو دیگهه(داد)(عصبیهه🥲)
ا.ت:اییییش(زیرلب)خداافظ
تو راه بودم که.......
~~~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~
ام ام مثل همیشهههه شرط نداره😐🫶🏻
۶.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.