پارت ۱۳ مافیای شب
پارت ۱۳:
شرط پارت ۱۴:
۴۰ تا لایک ♥💌
نفری پنج تا کامنت (تاکید میکنم پنج تا نفری بزارید وگرنه از پارت بعد خبری نیست)
انقدر اون دختر خوشگل بود که به معنای واقعی کلمه پشمام اپلاسیون شده بود😂
بعد از کمی صحبت کردن فهمیدم که خداروشکر پسر دایی ندارم(تصوراتتون رو بهم ریختم🤣جیمین پسر خالش نیست)
و فهمیدم که اسم دختر خالم یونجیه.که با صدای مامانم به خودم اومدم.
م.ا:دخترم یونجی رو با خودت به اتاقت ببر و نشونش بده.
ا.ت:چشم اوما
رفتیم توی اتاقم که
یونجی:تو اسمت ا.ته درسته؟
ا.ت:آره، میتونی راحت باشی اگر اشتباه نکنم تو هم دختر دایی منی که اسمت یونجیه، آره؟
یونجی:اوهوم
(چند دقیقه بعد)
یونجی :وااااای ا.ت عجب بلایی هستیا.خواهر خودمی. میدونستی اون آقای پارکی که میگی دوست پسر منه؟ (قهقه🤣)
ا.ت:نه نمیدونستم تازه فهمیدم، 😂مطمئنی ما خواهر نیستیم؟
یونجی:مطمئن نیستم🤣
در همین حین که داشتم واسش داستان جیمینو تعریف میکردم آجوما در زد و اومد و بهمون گفت غذا حاضره و بریم پایین.
بعد از اینکه کلا ماجرا رو کف دست دوست دختر جیمین گذاشتم و مطمئن شدم که دیگه از دستش خلاص میشم، رفتیم واسه شام. حدودا ساعت ۹:۳۰ بود(اینا کلا شام رو این ساعتا میخورن. )
شام رو که خوردیم منو و یونجی اومدیم تو اتاقم و کلی باهم حرف زدیم و بیشتر آشنا شدیم.
یونجی:ا.ت تو کدوم دانشگاه میری؟
ا.ت:دانشگاه ...(خودتون یه اسمی تصور کنید )....
یونجی:عه چه جالب... منم قراره از فردا همونجا بیام.
ا.ت:واقعا چه خوب
یونجی:اوهوم، راستی میگم تو تو مدرسه دوست صمیمی داری؟
ا.ت:اوهوم.
یونجی:اسمش چیه؟
ا.ت:سوجین
یونجی پس مدیر بگیم تو یه کلاس بزاره منم بیام پیشتون؟
ا.ت:آره چه بهتر میشیم یه تا دوست، سوجین هم خیلی دختر خوبیه.
سوجین :اگه تو میگی پس قطعا خوبه.
به اوجوما گفتم واسمون یکم نوشیدنی بیاره و یکم خوراکی.
یکمی خوراکی خوردیم مست کردیم و بعدش خوابیدیم.
فلش بک به فردا :
شرط پارت ۱۴:
۴۰ تا لایک ♥💌
نفری پنج تا کامنت (تاکید میکنم پنج تا نفری بزارید وگرنه از پارت بعد خبری نیست)
انقدر اون دختر خوشگل بود که به معنای واقعی کلمه پشمام اپلاسیون شده بود😂
بعد از کمی صحبت کردن فهمیدم که خداروشکر پسر دایی ندارم(تصوراتتون رو بهم ریختم🤣جیمین پسر خالش نیست)
و فهمیدم که اسم دختر خالم یونجیه.که با صدای مامانم به خودم اومدم.
م.ا:دخترم یونجی رو با خودت به اتاقت ببر و نشونش بده.
ا.ت:چشم اوما
رفتیم توی اتاقم که
یونجی:تو اسمت ا.ته درسته؟
ا.ت:آره، میتونی راحت باشی اگر اشتباه نکنم تو هم دختر دایی منی که اسمت یونجیه، آره؟
یونجی:اوهوم
(چند دقیقه بعد)
یونجی :وااااای ا.ت عجب بلایی هستیا.خواهر خودمی. میدونستی اون آقای پارکی که میگی دوست پسر منه؟ (قهقه🤣)
ا.ت:نه نمیدونستم تازه فهمیدم، 😂مطمئنی ما خواهر نیستیم؟
یونجی:مطمئن نیستم🤣
در همین حین که داشتم واسش داستان جیمینو تعریف میکردم آجوما در زد و اومد و بهمون گفت غذا حاضره و بریم پایین.
بعد از اینکه کلا ماجرا رو کف دست دوست دختر جیمین گذاشتم و مطمئن شدم که دیگه از دستش خلاص میشم، رفتیم واسه شام. حدودا ساعت ۹:۳۰ بود(اینا کلا شام رو این ساعتا میخورن. )
شام رو که خوردیم منو و یونجی اومدیم تو اتاقم و کلی باهم حرف زدیم و بیشتر آشنا شدیم.
یونجی:ا.ت تو کدوم دانشگاه میری؟
ا.ت:دانشگاه ...(خودتون یه اسمی تصور کنید )....
یونجی:عه چه جالب... منم قراره از فردا همونجا بیام.
ا.ت:واقعا چه خوب
یونجی:اوهوم، راستی میگم تو تو مدرسه دوست صمیمی داری؟
ا.ت:اوهوم.
یونجی:اسمش چیه؟
ا.ت:سوجین
یونجی پس مدیر بگیم تو یه کلاس بزاره منم بیام پیشتون؟
ا.ت:آره چه بهتر میشیم یه تا دوست، سوجین هم خیلی دختر خوبیه.
سوجین :اگه تو میگی پس قطعا خوبه.
به اوجوما گفتم واسمون یکم نوشیدنی بیاره و یکم خوراکی.
یکمی خوراکی خوردیم مست کردیم و بعدش خوابیدیم.
فلش بک به فردا :
۱۲.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.