نیش شیرین part10
جونگکوک بهم نگاه کرد و زل زد به چشم هام.
تماس چشمی باعث شد که سرخ بشم بشم قلبم تند تند بزنه!
فک کنم دارم دیوونهش میشم!
رفتیم بیرون و به بقیه پیوستیم.
حسم بهم میگفت قراره یک اتفاق بد بیافته.
یکم کوکی و شکلات داغ آوردم تا دور هم بخوریم...
یکم دوز و تخته نرد و منچ و شطرنج بازی کردیم تا هوا تاریک شد.
میخواستم برم شام رو آماده کنم که یهو شیشه ها شکست!
از جامون پریدیم!
جین گفت:" فکر کنم حمله کردن!"
گفتم:"کیا؟"
_ مایکلسون ها!
جونگکوک بلند شد و گفت:" لعنتی!"
منو پشتش پنهان کرد که یهو یه چیز پشمالو پرید داخل و زوزه کشید.
تهیونگ گفت:"یونگی! چه خبر شده؟!"
چند تا تیر به داخل پرتاب شد و ما مجبور شدیم بریم عقب تر!
به اون چیز پشمالو که حالا فهمیده بودم گرگینس نگاهی انداختم...
اون یونگی بود؟
زوزه ای کشید و پا رو عقب روند.
تا اینکه کم کم موهاش نا پدید شد و پسری با بالا تنه لخت و شلوار جین جلوم ظاهر شد.
گفت:" اونا شروع کردن!"
تهیونگ و هوسکو رفتن بیرون و بد از چند دقیقه سه حالهی سپر مانند دور تا دور عمارت رو گرفت.
حیرت زده گفتم:"چیکار کردین؟"
تهیونگ گفت:"سمر محافظتی."
توجهم به یکی از تیر ها جلب شد... انگار که بهش یک نامه یا پاکت وصل بود!
رفتم جلو و برش داشتم و پاکت رو که مهر شده بود باز کردم.
جونگکوک با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:"چی نوشته؟"
_ باسلام.
مایل هستیم از شما به مهمانیمان در یک هفتهی آینده دعوت به عمل بیاوریم تا دربارهی اتفاقات اخیر و برادر عزیزمان مایکل مایکلسون گفت و گویی داشته باشیم!
این تنها یک اخطار بود.
رد دعوت و نیامدن به مهمانی به معنای اعلام جنگ خواهد بود!
زمان: سه شنبه ساعت ۵ عصر تا ۱۲ شب!
آدرس: چهل کیلومتری جاده ی *** فرعی دوم. عمارت مایکلسونها.
با تشکر
خاندان مایکلسون
مهر و امضا
به جونگکوک که خیره شده بود به من نگاه کردم...
اوضاع قرار نبود خوب و عادی پیش بره و همه پا این رو میدونستیم!
جونگکوک گفت:" برای مهمونی آماده بشید!"
کاملا جدی بود.
هر ۷ تامون میدونستیم این گفتگو دوستانه نخواهد بود!
ادامه دارد....
نظر یادتون نره♡:)
●●●●●●●●●●●●
https://harfeto.timefriend.net/16856407849242
تماس چشمی باعث شد که سرخ بشم بشم قلبم تند تند بزنه!
فک کنم دارم دیوونهش میشم!
رفتیم بیرون و به بقیه پیوستیم.
حسم بهم میگفت قراره یک اتفاق بد بیافته.
یکم کوکی و شکلات داغ آوردم تا دور هم بخوریم...
یکم دوز و تخته نرد و منچ و شطرنج بازی کردیم تا هوا تاریک شد.
میخواستم برم شام رو آماده کنم که یهو شیشه ها شکست!
از جامون پریدیم!
جین گفت:" فکر کنم حمله کردن!"
گفتم:"کیا؟"
_ مایکلسون ها!
جونگکوک بلند شد و گفت:" لعنتی!"
منو پشتش پنهان کرد که یهو یه چیز پشمالو پرید داخل و زوزه کشید.
تهیونگ گفت:"یونگی! چه خبر شده؟!"
چند تا تیر به داخل پرتاب شد و ما مجبور شدیم بریم عقب تر!
به اون چیز پشمالو که حالا فهمیده بودم گرگینس نگاهی انداختم...
اون یونگی بود؟
زوزه ای کشید و پا رو عقب روند.
تا اینکه کم کم موهاش نا پدید شد و پسری با بالا تنه لخت و شلوار جین جلوم ظاهر شد.
گفت:" اونا شروع کردن!"
تهیونگ و هوسکو رفتن بیرون و بد از چند دقیقه سه حالهی سپر مانند دور تا دور عمارت رو گرفت.
حیرت زده گفتم:"چیکار کردین؟"
تهیونگ گفت:"سمر محافظتی."
توجهم به یکی از تیر ها جلب شد... انگار که بهش یک نامه یا پاکت وصل بود!
رفتم جلو و برش داشتم و پاکت رو که مهر شده بود باز کردم.
جونگکوک با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:"چی نوشته؟"
_ باسلام.
مایل هستیم از شما به مهمانیمان در یک هفتهی آینده دعوت به عمل بیاوریم تا دربارهی اتفاقات اخیر و برادر عزیزمان مایکل مایکلسون گفت و گویی داشته باشیم!
این تنها یک اخطار بود.
رد دعوت و نیامدن به مهمانی به معنای اعلام جنگ خواهد بود!
زمان: سه شنبه ساعت ۵ عصر تا ۱۲ شب!
آدرس: چهل کیلومتری جاده ی *** فرعی دوم. عمارت مایکلسونها.
با تشکر
خاندان مایکلسون
مهر و امضا
به جونگکوک که خیره شده بود به من نگاه کردم...
اوضاع قرار نبود خوب و عادی پیش بره و همه پا این رو میدونستیم!
جونگکوک گفت:" برای مهمونی آماده بشید!"
کاملا جدی بود.
هر ۷ تامون میدونستیم این گفتگو دوستانه نخواهد بود!
ادامه دارد....
نظر یادتون نره♡:)
●●●●●●●●●●●●
https://harfeto.timefriend.net/16856407849242
۲.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.