وقتی دوست باباته و عاشق هم میشین(درخواستی)
علامت ها
ا.ت_
مینهو+
بابات=
.
.
.
تقریبا یک ماه از وقتی که دوست پدرت بهت اعتراف کرده بود میگذشت
دوسال بود که روش کراش بودی تقریبا از ۱۳ سالگیت اما فکر نمیکردی اونم دوستت داشته باشه ولی فهمیدم اشتباه فکر میکردم
قرار بود امروز به بابات بگین
مینهو تو و بابات رو به بهونه اینکه حوصلش سر رفته بود دعوت کرد برین خونش و فقط خودت و خودش میدونستین داستان از چه قراره
تو آماده شده بودی و منتظر بودی بابات کاراشو بکنه و برین خیلی ذوق داشتی از یه طرف هم میترسیدی که بابات قبول نکنه ولی خب،مرگ یه بار شیون یه بار
بعد از چند دقیقه بابات کاراش تموم شد و گفت
=بیا بریم
تو ام سرتو تکون دادی و باهم رفتین سمت در و از در خارج شدین
بعدش تو ماشین نشستین و به سمت خونه مینهو حرکت کردین
(۲۵ دقیقه بعد)
رسیدین به خونه مینهو،از ماشین پیاده شدین و رفتین زنگ خونه مینهو رو زدین
مینهو در رو باز کرد
تو و پدرت با لبخند رو به مینهو سلام کردین
=_سلام(لبخند)
مینهو به پدرت دست داد و گفت
+سلام سئونگ(لبخند)
و روش رو به تو کرد و با لبخند پررنگ تری گفت
+سلام کوچولو
کوچولو لقبی بود که مینهو همیشه باهاش صدات میزد
_یاااااا مینهویا من کوچولو نیستم
=ا.ت اون ده سال ازت بزرگتره عمو صداش کن
+نه،من با عمو راحت نیستم بزار مینهو صدام کنه ده سال چیزی نیست که
=عی..
+حالا اینارو ول کن بیاین بشینین
_باشه
رفتین نشستین رو مبل که بابات گفت
=مینهو برام یه اب میاری؟ دارم از تشنگی میمیرم
+ا.ت میشه بری برای بابات اب بیاری؟
_اره الان میارم
رفتی اشپزخونه خواستی یخچالو باز کنی که بابات گفت
+عه ا.ت اجازه بگیر شاید خوشش نیاد بی اجازه به یخچالش دست بزنی
+وااای تو چرا اینجوری میکنی خودم گفتم بره آب بیاره بعد تو میگی اجازه بگیره؟
آب رو برای بابات بردی،بابات آب رو خورد و لیوان رو ازش گرفتی و دوباره بردی تو اشپزخونه
=بشورش لیوانو ا.ت
+نمیخواد ا.ت خودم میشورم
=نه،بزار بشوره
+گفتم نمیخواد بشوره ا.ت بیا بشین میخوام یه حرف مهم بزنم
_باشه
رفتی نشستی میدونستی میخواد چی بگه اما جوری رفتار کردی که انگار هیچی نمیدونی
+خب سئونگ ازت میخوام منطقی برخورد کنی،باشه؟
=باشه
+منو ا.ت یک ماهه که باهمیم
=چی؟
_منو مینهو هم دیگه رو خیلی دوست داریم
=خفه شو ا.ت
=مینهو تو جای عموی این بچه بودی بعد الان باهاش قرار میزاری؟
+سئونگ،هیچ ربطی نداره
+یکم منطقی باش
=ما یک لحظه هم اینجا نمیمونیم
دستتو رو محکم گرفت و کشیدن بیرون مینهو داشت پشت سرتون میومد و پشت سر هم میگفت
+سئونگ
ولی بابات هیچ اهمیتی نمیداد
پرتت کرد تو ماشین
تو مسیر بودین بابات خیلی تند رانندگی میکرد
_ب…
=هیچی نگو(عصبی)
مینهو شروع کرد به گوشیت رنگ زدن بعد از دوبار زنگ زدن بابات اعصابش خورد شد و گوشیت رو گرفت و از پنجره پرت کرد بیرون
(رسیدین خونه)
رفتین خونه و همین که وارد خونه شدین و در رو بستین بابات شروع کرد سرت داد زدن
=دختره ی خنگ اون ازت ۱۰ سال بزرگتره(داد)
=اخه اصلا الان وقت عاشق شدنته؟(داد)
_بابا عشق سن و سال نمیشناسه
=خفه شو ا.ت خفه شو(داد)
=با دوست من؟(داد)
=تو غلط کردی با کسی قرار گذاشتی(داد)
=مگه من اینجوری تربیتت کردم؟(داد)
همینجوری که بابات داشت داد میزد صدای زنگ در خورد بابات در رو باز کرد گه با مینهو مواجه شد میخواست در رو ببنده ولی مینهو خودشو کشید داخل خونه
+سئونگ تو بالا بری پایین بیای دخترت ماله منه(داد)
=دخترم غلط میکنه ماله تو باشه(داد)
+با ا.ت درست حرف بزن(داد)
=دخترمه من کاشتمش تو چیکارشی؟(داد)
+پدر بچه ی ایندش(داد)
=دختر من خودش هنوز بچست(داد)
دیگه دیدی بحث داره به جاهای باریک میکشه برای همین بدو بدو رفتی یه تیغ از حموم برداشتی
رفتی سمتشون و تیغ رو روی رگ دستت گذاشتی و داد زدی
_بس کنید دیگه(داد)
+ا.ت
_اگه ادامه بدید خودمو میکشم(داد)
=دخترم اونو بزار کنار،خب؟
_الان شدم دخترت؟
+ا.ت مسخره بازی در نیار اون کوفتی رو بزار کنار
_نمیزارم
_تا وقتی که بابا اجازه نده ما باهم باشیم اینو کنار نمیزارم
=اخه….
+منتظر چی هستی؟ جون دخترت برات یکم ارزش نداره؟
=باشه بزارش کنار
_افرین الان خوبه
داشتی میرفتی که تیغ رو بزاری روی میز که لیز خوردی و تیغ دستت رو برید
مینهو سریع دوید سمتت و داد زد
+ا.ت
_مینهو
+هیششش فقط چشماتو نبند
مینهو رفت سریع یه پارچه آورد به دستت بست و بغلت کرد
+سئونگ برو ماشین رو روشن کن ببریمش دکتر
بابات که بغض کرده بود گفت
=باشه
رفتین تو ماشین نشستین و تو کل مسیر مینهو داشت بهت میگفت چشماتو نبند
#استری_کیدز
#بنگچان
#لینو
#چانگبین
#هیونجین
#هان
#فلیکس
#سونگمین
#جونگین
#وانشات
#تکپارتی
#چندپارتی
#فیک
#سناریو
#فیکشن
#تصورکن
ا.ت_
مینهو+
بابات=
.
.
.
تقریبا یک ماه از وقتی که دوست پدرت بهت اعتراف کرده بود میگذشت
دوسال بود که روش کراش بودی تقریبا از ۱۳ سالگیت اما فکر نمیکردی اونم دوستت داشته باشه ولی فهمیدم اشتباه فکر میکردم
قرار بود امروز به بابات بگین
مینهو تو و بابات رو به بهونه اینکه حوصلش سر رفته بود دعوت کرد برین خونش و فقط خودت و خودش میدونستین داستان از چه قراره
تو آماده شده بودی و منتظر بودی بابات کاراشو بکنه و برین خیلی ذوق داشتی از یه طرف هم میترسیدی که بابات قبول نکنه ولی خب،مرگ یه بار شیون یه بار
بعد از چند دقیقه بابات کاراش تموم شد و گفت
=بیا بریم
تو ام سرتو تکون دادی و باهم رفتین سمت در و از در خارج شدین
بعدش تو ماشین نشستین و به سمت خونه مینهو حرکت کردین
(۲۵ دقیقه بعد)
رسیدین به خونه مینهو،از ماشین پیاده شدین و رفتین زنگ خونه مینهو رو زدین
مینهو در رو باز کرد
تو و پدرت با لبخند رو به مینهو سلام کردین
=_سلام(لبخند)
مینهو به پدرت دست داد و گفت
+سلام سئونگ(لبخند)
و روش رو به تو کرد و با لبخند پررنگ تری گفت
+سلام کوچولو
کوچولو لقبی بود که مینهو همیشه باهاش صدات میزد
_یاااااا مینهویا من کوچولو نیستم
=ا.ت اون ده سال ازت بزرگتره عمو صداش کن
+نه،من با عمو راحت نیستم بزار مینهو صدام کنه ده سال چیزی نیست که
=عی..
+حالا اینارو ول کن بیاین بشینین
_باشه
رفتین نشستین رو مبل که بابات گفت
=مینهو برام یه اب میاری؟ دارم از تشنگی میمیرم
+ا.ت میشه بری برای بابات اب بیاری؟
_اره الان میارم
رفتی اشپزخونه خواستی یخچالو باز کنی که بابات گفت
+عه ا.ت اجازه بگیر شاید خوشش نیاد بی اجازه به یخچالش دست بزنی
+وااای تو چرا اینجوری میکنی خودم گفتم بره آب بیاره بعد تو میگی اجازه بگیره؟
آب رو برای بابات بردی،بابات آب رو خورد و لیوان رو ازش گرفتی و دوباره بردی تو اشپزخونه
=بشورش لیوانو ا.ت
+نمیخواد ا.ت خودم میشورم
=نه،بزار بشوره
+گفتم نمیخواد بشوره ا.ت بیا بشین میخوام یه حرف مهم بزنم
_باشه
رفتی نشستی میدونستی میخواد چی بگه اما جوری رفتار کردی که انگار هیچی نمیدونی
+خب سئونگ ازت میخوام منطقی برخورد کنی،باشه؟
=باشه
+منو ا.ت یک ماهه که باهمیم
=چی؟
_منو مینهو هم دیگه رو خیلی دوست داریم
=خفه شو ا.ت
=مینهو تو جای عموی این بچه بودی بعد الان باهاش قرار میزاری؟
+سئونگ،هیچ ربطی نداره
+یکم منطقی باش
=ما یک لحظه هم اینجا نمیمونیم
دستتو رو محکم گرفت و کشیدن بیرون مینهو داشت پشت سرتون میومد و پشت سر هم میگفت
+سئونگ
ولی بابات هیچ اهمیتی نمیداد
پرتت کرد تو ماشین
تو مسیر بودین بابات خیلی تند رانندگی میکرد
_ب…
=هیچی نگو(عصبی)
مینهو شروع کرد به گوشیت رنگ زدن بعد از دوبار زنگ زدن بابات اعصابش خورد شد و گوشیت رو گرفت و از پنجره پرت کرد بیرون
(رسیدین خونه)
رفتین خونه و همین که وارد خونه شدین و در رو بستین بابات شروع کرد سرت داد زدن
=دختره ی خنگ اون ازت ۱۰ سال بزرگتره(داد)
=اخه اصلا الان وقت عاشق شدنته؟(داد)
_بابا عشق سن و سال نمیشناسه
=خفه شو ا.ت خفه شو(داد)
=با دوست من؟(داد)
=تو غلط کردی با کسی قرار گذاشتی(داد)
=مگه من اینجوری تربیتت کردم؟(داد)
همینجوری که بابات داشت داد میزد صدای زنگ در خورد بابات در رو باز کرد گه با مینهو مواجه شد میخواست در رو ببنده ولی مینهو خودشو کشید داخل خونه
+سئونگ تو بالا بری پایین بیای دخترت ماله منه(داد)
=دخترم غلط میکنه ماله تو باشه(داد)
+با ا.ت درست حرف بزن(داد)
=دخترمه من کاشتمش تو چیکارشی؟(داد)
+پدر بچه ی ایندش(داد)
=دختر من خودش هنوز بچست(داد)
دیگه دیدی بحث داره به جاهای باریک میکشه برای همین بدو بدو رفتی یه تیغ از حموم برداشتی
رفتی سمتشون و تیغ رو روی رگ دستت گذاشتی و داد زدی
_بس کنید دیگه(داد)
+ا.ت
_اگه ادامه بدید خودمو میکشم(داد)
=دخترم اونو بزار کنار،خب؟
_الان شدم دخترت؟
+ا.ت مسخره بازی در نیار اون کوفتی رو بزار کنار
_نمیزارم
_تا وقتی که بابا اجازه نده ما باهم باشیم اینو کنار نمیزارم
=اخه….
+منتظر چی هستی؟ جون دخترت برات یکم ارزش نداره؟
=باشه بزارش کنار
_افرین الان خوبه
داشتی میرفتی که تیغ رو بزاری روی میز که لیز خوردی و تیغ دستت رو برید
مینهو سریع دوید سمتت و داد زد
+ا.ت
_مینهو
+هیششش فقط چشماتو نبند
مینهو رفت سریع یه پارچه آورد به دستت بست و بغلت کرد
+سئونگ برو ماشین رو روشن کن ببریمش دکتر
بابات که بغض کرده بود گفت
=باشه
رفتین تو ماشین نشستین و تو کل مسیر مینهو داشت بهت میگفت چشماتو نبند
#استری_کیدز
#بنگچان
#لینو
#چانگبین
#هیونجین
#هان
#فلیکس
#سونگمین
#جونگین
#وانشات
#تکپارتی
#چندپارتی
#فیک
#سناریو
#فیکشن
#تصورکن
۱۵.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.