منو ببخش. پارت 2
توی دلم عروسی بود
با خودم گفتم اگر قراره یه مدت کوتاه اینجا بمونم پس بزار به بهترین شکل خوش بگذرونم
قبلا آدم های زیادی رو توی دنیا های موازی رنجونده بودم .
حتی توی یه دنیا قاتل سریالی بودم و به یه پسری اعتراف کردم ولی چون قبول نکرد مثل گاو سرش رو بریدم و سلاخی کردم و خونش رو توی غذا های خوک هام ریختم.
ولی چون دیگه نمی رفتم اون دنیا و قرار نبود هیچ تاوانی برای کار هام بدم به یه ورمم نبود
با خودم گفتم جیمینم روشون به درک( زیادی بی رحمانه است حس می کنم)
قرار نیست که دیوانه وار عاشقش بشم و نتونم ازش جدا بشم اینا برام شر ور محض بود.
و این سری جیمین بود که توی تور افتاده بود
بعد از تموم شدن ساعت کاری جیمین
اون دست منو گرفت و برد بین مزرعه های مختلف تا با هم پیاده روی کنیم و حرف بزنیم
جیمین: راستی اسم شما چی بود؟
گفتم:ا/ت ام .جیمین میشه دیگه اینجوری باهام حرف نزنی ،راحت باش
جیمین: از این راحت تر؟؟
یهو زدم تو صورتم: اخخ،اره الان زمان قدیمه
جیمین خندید: الان که قدیم نیست ما در زمان حال هستیم
داشتیم از کنار مزرعه ی گندم رد می شدیم
باد گندم ها رو تکون می داد
جیمین: ا/ت می خوای یه چیز جالب رو مشاهده کنی؟
با سر قبول کردم
جیمین دست من رو گرفت و برد داخل زمین گندم
خیلی تند می دوید و پاهام و دستام درد گرفته بود و سخت بود که به پاش برسی
جیمین وایساد و به یه تپه که شکل عجیبی داشت اشاره کرد
نمی خواستم بزنم تو ذوقش: وای معماری این تپه خیلی باحاله
جیمین: باحال یعنی چه؟
گفتم: تقریبا میشه گفت یعنی جالب
جیمین: آهان، خب هیچ چیز جالبی راجب یه تپه وجود نداره ،مهم دلیل به وجود اومدن این تپه است
یهویی سرم گیج رفت و افتادم
وقتی چشمام رو باز کردم دیگه هیچی تار نبود
نور خیلی زیادی داشت کورم می کرد
جیمین دستش رو دراز کرد تا بلندم کنه
وقتی با جزئیات بیشتر دیدمش
محو صورتش شدم
صورت یه الهه رو داشت
چشماش می تونست انگار تا ته قلب انسان رو ببینه
لبخندی بهم زد
جیمین: ا/ت چرا اینگونه به من می نگری؟
ا/ت:اممم.هیچی.تو خیلی زیبایی
جیمین انگار بهش بر خورد
گفتم: حرف بدی زدم؟
جیمین: زیبایی نکته ایست که می تواند انسانی را مغرور یا بی غرور سازد...
جیمین کامل برام توضیح داد و فهمیدم کلمه زیبا و کلمه های مترادفش توی این دنیا از فوش 🔞هم بدتره
و اونا هیچ اهمیتی به ضاهر نمی دن و بیشتر درون زیبا رو می پسندن تا ضاهر زیبا
ازش عذر خواهی کردم و بهش گفتم حافظه ام مشکل پیدا کرده و برای همین یادم نبود
حالا که بیناییم بهتر شده بود به دور و برم نگاه کردم
خاک آبی کبود رنگ زمین
و اونا گندم نبودن
درواقع یه گله حشره های ریز هستن
جیمین لبخندی زد نشون داد منو بخشیده
و اون تپه رو با دست شکوند و باز کرد و.....
با خودم گفتم اگر قراره یه مدت کوتاه اینجا بمونم پس بزار به بهترین شکل خوش بگذرونم
قبلا آدم های زیادی رو توی دنیا های موازی رنجونده بودم .
حتی توی یه دنیا قاتل سریالی بودم و به یه پسری اعتراف کردم ولی چون قبول نکرد مثل گاو سرش رو بریدم و سلاخی کردم و خونش رو توی غذا های خوک هام ریختم.
ولی چون دیگه نمی رفتم اون دنیا و قرار نبود هیچ تاوانی برای کار هام بدم به یه ورمم نبود
با خودم گفتم جیمینم روشون به درک( زیادی بی رحمانه است حس می کنم)
قرار نیست که دیوانه وار عاشقش بشم و نتونم ازش جدا بشم اینا برام شر ور محض بود.
و این سری جیمین بود که توی تور افتاده بود
بعد از تموم شدن ساعت کاری جیمین
اون دست منو گرفت و برد بین مزرعه های مختلف تا با هم پیاده روی کنیم و حرف بزنیم
جیمین: راستی اسم شما چی بود؟
گفتم:ا/ت ام .جیمین میشه دیگه اینجوری باهام حرف نزنی ،راحت باش
جیمین: از این راحت تر؟؟
یهو زدم تو صورتم: اخخ،اره الان زمان قدیمه
جیمین خندید: الان که قدیم نیست ما در زمان حال هستیم
داشتیم از کنار مزرعه ی گندم رد می شدیم
باد گندم ها رو تکون می داد
جیمین: ا/ت می خوای یه چیز جالب رو مشاهده کنی؟
با سر قبول کردم
جیمین دست من رو گرفت و برد داخل زمین گندم
خیلی تند می دوید و پاهام و دستام درد گرفته بود و سخت بود که به پاش برسی
جیمین وایساد و به یه تپه که شکل عجیبی داشت اشاره کرد
نمی خواستم بزنم تو ذوقش: وای معماری این تپه خیلی باحاله
جیمین: باحال یعنی چه؟
گفتم: تقریبا میشه گفت یعنی جالب
جیمین: آهان، خب هیچ چیز جالبی راجب یه تپه وجود نداره ،مهم دلیل به وجود اومدن این تپه است
یهویی سرم گیج رفت و افتادم
وقتی چشمام رو باز کردم دیگه هیچی تار نبود
نور خیلی زیادی داشت کورم می کرد
جیمین دستش رو دراز کرد تا بلندم کنه
وقتی با جزئیات بیشتر دیدمش
محو صورتش شدم
صورت یه الهه رو داشت
چشماش می تونست انگار تا ته قلب انسان رو ببینه
لبخندی بهم زد
جیمین: ا/ت چرا اینگونه به من می نگری؟
ا/ت:اممم.هیچی.تو خیلی زیبایی
جیمین انگار بهش بر خورد
گفتم: حرف بدی زدم؟
جیمین: زیبایی نکته ایست که می تواند انسانی را مغرور یا بی غرور سازد...
جیمین کامل برام توضیح داد و فهمیدم کلمه زیبا و کلمه های مترادفش توی این دنیا از فوش 🔞هم بدتره
و اونا هیچ اهمیتی به ضاهر نمی دن و بیشتر درون زیبا رو می پسندن تا ضاهر زیبا
ازش عذر خواهی کردم و بهش گفتم حافظه ام مشکل پیدا کرده و برای همین یادم نبود
حالا که بیناییم بهتر شده بود به دور و برم نگاه کردم
خاک آبی کبود رنگ زمین
و اونا گندم نبودن
درواقع یه گله حشره های ریز هستن
جیمین لبخندی زد نشون داد منو بخشیده
و اون تپه رو با دست شکوند و باز کرد و.....
۱۲.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.