ₚ₁₀
ا/ت ویو:
صدای درگیری از حیاط شنیدم رفتم سمت حیاط نانا رو تهیونگ اسلحه کشیده بود یادم به تفنگی افتاد که آقای کیم داد رفتم روبه روی نانا و یک تیر هوایی زدم تهیونگ که پشتش بود با تعجب به پشت نگاه کرد ماشه رو درحالی دست من دید که روبه آسمون بود و بعد به سمت نانا نشونه گرفتم ترسیده بود و از ترس افتاد زمین و گوشاشو گرفته بود تفنگو گذاشتم توی کمربندی که به پام وصل بود و ناخودآگاه رفتم سمت نانا دستاشو از رو کوشش برداشتم و گفتم: هیچ پسری ارزش این رفتار رو نداره پس به خودت بیا بغلش کردم و گریه کرد بعد چشم قره ای به تهیونگ رفتم و تفنگ دختر رو دادم دستش و برگشتم سمت مهمونی
پرش به تموم شدن مهمونی*
تهیونگ حسابی مست بود من رانندگی میکردم وسط راه داد زد
تیهونگ: بزن کنار بهت میگم بزن کنار عوضییی(با داد)
زدم کنار تقریبا پنج دقیقه از اونجا با عمارت فاصله بود بک کلبه چوبی بود من برد اونجا و گلومو فشار داد و گفت: چرا امروز ادای ادمای خوب رو دراوردی وقتی یه هرزه بیشتر نیستی ها راه نفسم بند امده بود که دیدم دماغم شروع کرد به خونریزی دقیقا مثل همون روز که غش کردم سرم هم بیشتر درد میکرد التماس کردم که گلوم رو ول کنه اما انگا کر شده بود راه نفسم تنگ شده بود که یهو سیاهی مطلق..
پرش به صبح*
تیهونگ ویو:
پاشدم سردرد عجیبی داشتم تو کلبه بودم از دیشب چیزی یادم نبود رفتم سمت ورودی که دیدم ا/ت افتاده زمین و خون روی دماغش خشک شده هرچی صداش کردم پا نشد حوصله نق های بابامو نداشتم پس بردمش بیمارستان
یک ساعت بعد*
تهیونگ ویو :
دکتر امد و گفت : شما همراه خانم پارک ا/ت آقای کیم هستید؟ سرمو به نشان تایید تکون دادم
دکتر:بیاید لطفا تو دفتر من
وارد دفتر شدم
دکتر: آقای کیم خانم ا/ت چند روز پیش با همین حال به درمانگاه رفته بودن که به اینجا منتقل شدن احتمال بر کم خونی میرفت اما با توجه به شرایط الان ایشون حتما باید آزمایش بند تا مطمعین بشیم چیز جدی نیست
الکی سرمو تکون دادم اما برام مهم نبود که چشه فقط میخواستم برم خونه
دکتر: البته الان میتونن مرخص شن
پرش به عمارت*
همه تو خونه نگران بودن و یجی منو محکم بغل کرد که آقای کیم امد و کفت: هفته دیگه سالگرد شرکته و وارو من مشخص میشه شرط من برای وارث داشتن همسر و خانوادگیت من برای هر کدومتون همسر هایی انتخاب کردم که بتونن به شما عبرت بدن
اسم همه پسرا رو گفت تا رسید به یجی و تهیونگ آقای کیم به یجی و تهیونگ نگاه کرد و گفت:
یجی دخترم تو میتونی با هرکی که خواستی ازدواج کنی چون رفتار تو کاملا متوازعه اما تهیونگ تو باید با ا/ت ازدواج کنی با این حرف چشمام از حدقه زد بیرون و گفتم: ولی آقای کیم...
آقای کیم: ولی نداره اگر قبول نداری میتونی بری دخترم
نمیتونستم برم باید خواهرمو پیدا میکردم پس هیچی نگفتم تهیونگ گفت: حرف حرف شماست قربان
آقای کیم لبخند زد و گفت: عروسی همه جمعه باهم برگزار میشه
با جمله آخر شک شدم جمعه؟ ولی امروز که چهارشنبست همینجوری هضم این قضیه سخته چه برسه به انجام زود موقعش ولی با اتفاقی که برای نانا بیچاره افتاد یعنی چه بلایی سر من میاد؟…
صدای درگیری از حیاط شنیدم رفتم سمت حیاط نانا رو تهیونگ اسلحه کشیده بود یادم به تفنگی افتاد که آقای کیم داد رفتم روبه روی نانا و یک تیر هوایی زدم تهیونگ که پشتش بود با تعجب به پشت نگاه کرد ماشه رو درحالی دست من دید که روبه آسمون بود و بعد به سمت نانا نشونه گرفتم ترسیده بود و از ترس افتاد زمین و گوشاشو گرفته بود تفنگو گذاشتم توی کمربندی که به پام وصل بود و ناخودآگاه رفتم سمت نانا دستاشو از رو کوشش برداشتم و گفتم: هیچ پسری ارزش این رفتار رو نداره پس به خودت بیا بغلش کردم و گریه کرد بعد چشم قره ای به تهیونگ رفتم و تفنگ دختر رو دادم دستش و برگشتم سمت مهمونی
پرش به تموم شدن مهمونی*
تهیونگ حسابی مست بود من رانندگی میکردم وسط راه داد زد
تیهونگ: بزن کنار بهت میگم بزن کنار عوضییی(با داد)
زدم کنار تقریبا پنج دقیقه از اونجا با عمارت فاصله بود بک کلبه چوبی بود من برد اونجا و گلومو فشار داد و گفت: چرا امروز ادای ادمای خوب رو دراوردی وقتی یه هرزه بیشتر نیستی ها راه نفسم بند امده بود که دیدم دماغم شروع کرد به خونریزی دقیقا مثل همون روز که غش کردم سرم هم بیشتر درد میکرد التماس کردم که گلوم رو ول کنه اما انگا کر شده بود راه نفسم تنگ شده بود که یهو سیاهی مطلق..
پرش به صبح*
تیهونگ ویو:
پاشدم سردرد عجیبی داشتم تو کلبه بودم از دیشب چیزی یادم نبود رفتم سمت ورودی که دیدم ا/ت افتاده زمین و خون روی دماغش خشک شده هرچی صداش کردم پا نشد حوصله نق های بابامو نداشتم پس بردمش بیمارستان
یک ساعت بعد*
تهیونگ ویو :
دکتر امد و گفت : شما همراه خانم پارک ا/ت آقای کیم هستید؟ سرمو به نشان تایید تکون دادم
دکتر:بیاید لطفا تو دفتر من
وارد دفتر شدم
دکتر: آقای کیم خانم ا/ت چند روز پیش با همین حال به درمانگاه رفته بودن که به اینجا منتقل شدن احتمال بر کم خونی میرفت اما با توجه به شرایط الان ایشون حتما باید آزمایش بند تا مطمعین بشیم چیز جدی نیست
الکی سرمو تکون دادم اما برام مهم نبود که چشه فقط میخواستم برم خونه
دکتر: البته الان میتونن مرخص شن
پرش به عمارت*
همه تو خونه نگران بودن و یجی منو محکم بغل کرد که آقای کیم امد و کفت: هفته دیگه سالگرد شرکته و وارو من مشخص میشه شرط من برای وارث داشتن همسر و خانوادگیت من برای هر کدومتون همسر هایی انتخاب کردم که بتونن به شما عبرت بدن
اسم همه پسرا رو گفت تا رسید به یجی و تهیونگ آقای کیم به یجی و تهیونگ نگاه کرد و گفت:
یجی دخترم تو میتونی با هرکی که خواستی ازدواج کنی چون رفتار تو کاملا متوازعه اما تهیونگ تو باید با ا/ت ازدواج کنی با این حرف چشمام از حدقه زد بیرون و گفتم: ولی آقای کیم...
آقای کیم: ولی نداره اگر قبول نداری میتونی بری دخترم
نمیتونستم برم باید خواهرمو پیدا میکردم پس هیچی نگفتم تهیونگ گفت: حرف حرف شماست قربان
آقای کیم لبخند زد و گفت: عروسی همه جمعه باهم برگزار میشه
با جمله آخر شک شدم جمعه؟ ولی امروز که چهارشنبست همینجوری هضم این قضیه سخته چه برسه به انجام زود موقعش ولی با اتفاقی که برای نانا بیچاره افتاد یعنی چه بلایی سر من میاد؟…
۵.۸k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.