Who did you listen to?
به حرف کی گوش دادی
وارد اتاق مشاوره شد به سرعت روی صندلی نشت و گفت : من دیگه تحمل ندارم هرجا میرم هر کاری میکم انگار یه حس گناه و اضافی بودن وحشتناکی دارم
موندم بین تصمیماتی که مغزم میگره و کاری که قلبم انجام میده
مشاور:مثلاً چه تصمیماتی
+مثلاً قلبم میگه این ادم خوبیه میشه بهش اعتماد کرد بعد مغزم میگه به هیشکی نمیشه اعتماد کرد یادت نیست دفعهی آخر چیشد ، قلبم میکه این کار باحالیه مغزم میگه خطرش زیاده قلبم میگه من از این کار خوشم نمیاد مغزم میگه بهتره خفه شی تو حق اعتراض نداری (از اینجا به بعدو با بغض میگه)
قلبم میگه من هنوز عاشقشم مغزم میگه اون تورو دور زد بهت خیانت کرد این همه مدت بازیت داده چطوری هنوز عاشقشی بهتره خفخون بگیری تو آخرش با این کارات هممونو به کشتن میدی
مشاور : بعد تو به حرف کی گوش دادی نیوشا؟
نیوشا: من ؟ من نمیدونم ! نمیدونم چیکار کنم برای همینه که هرکاری میکنم حس میکنم اشتباهه یا باعث آزار بقیهس ، پس باخودم فکر کردم بهتره تو اتاقم بمونم یا اینجا وقتمو بگذرونم من خسته شدم خسته از این جسمی که روحش خیلی وقتِ رفته
مشاور : همهی ما خسته میشیم خسته از این زندگی خسته از آدما و قضاوت های بی جا ولی نباید تسلیم بشیم اینو همیشه یاد باشه نیوشا ! درسته که مغز به همه دستور میده اما از قلب خواهش میکنه تو قوی تر از این حرفایی همین که سفرهی دلتو پیش من باز میکنی خیلیه بعضی از آدما همینا هم نمیگن ببین با کدوم راحت تری به حرف کی گوش میدی
نیوشا : ترجیه میدم به حرف هیچ کدومشون گوش ندم هرچی که نگاه میکنم فکرمیکنم بهتره منطقی فکر کنم
مشاور: منطقی بودن که خیلی خوبه اما بهتره یکمم احساسات نشون بدی این که همه چیرو درون خودت بُکُشی اصلاً جالب نیست
نیوشا: من هروقت که احساسمو نشون دادم از همین تریق منو نابود کردن منو بازی دادن میفهمی
مشاور: نیوشا همه که مثل هم نیست باید آدمشو پیدا کنی حالاهم برو خونه یکم استراحت کن بهتر میشی
نیوشا : خیلی خب باشه من میرم خداحافظ
مشاور: خداحافظ
از زبان راوی
فردای همون روز نیوشا از لب پشتبوم خودشو پایین انداخت و دیگه چشمایی که هروز اشک میریخن رو باز نکر همه دور جسم بی جونش جمع شده بودن پلیس و ارژانس دورشو خلوت میکردن ولی دیگه چه فایده اون که دیگه جونی نداره
ولی برای مشاور نیوشا اوعضا فرق میکرد اون ناراحت از مرگ نیوشا بود ولی خیلی دوست داشت لحظه آخر از نیوشا بپرسه که به حرف کی گوش دادی یاد حرف های خودش افتاد که به نیوشا میگفت مغز به همه دستور میده اما از قلب خواهش میکنه بزار اینطوری فکر کنیم که نیوشا به حرف قلبش گوش داد
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه
و ببخشید اگه بد شد
وارد اتاق مشاوره شد به سرعت روی صندلی نشت و گفت : من دیگه تحمل ندارم هرجا میرم هر کاری میکم انگار یه حس گناه و اضافی بودن وحشتناکی دارم
موندم بین تصمیماتی که مغزم میگره و کاری که قلبم انجام میده
مشاور:مثلاً چه تصمیماتی
+مثلاً قلبم میگه این ادم خوبیه میشه بهش اعتماد کرد بعد مغزم میگه به هیشکی نمیشه اعتماد کرد یادت نیست دفعهی آخر چیشد ، قلبم میکه این کار باحالیه مغزم میگه خطرش زیاده قلبم میگه من از این کار خوشم نمیاد مغزم میگه بهتره خفه شی تو حق اعتراض نداری (از اینجا به بعدو با بغض میگه)
قلبم میگه من هنوز عاشقشم مغزم میگه اون تورو دور زد بهت خیانت کرد این همه مدت بازیت داده چطوری هنوز عاشقشی بهتره خفخون بگیری تو آخرش با این کارات هممونو به کشتن میدی
مشاور : بعد تو به حرف کی گوش دادی نیوشا؟
نیوشا: من ؟ من نمیدونم ! نمیدونم چیکار کنم برای همینه که هرکاری میکنم حس میکنم اشتباهه یا باعث آزار بقیهس ، پس باخودم فکر کردم بهتره تو اتاقم بمونم یا اینجا وقتمو بگذرونم من خسته شدم خسته از این جسمی که روحش خیلی وقتِ رفته
مشاور : همهی ما خسته میشیم خسته از این زندگی خسته از آدما و قضاوت های بی جا ولی نباید تسلیم بشیم اینو همیشه یاد باشه نیوشا ! درسته که مغز به همه دستور میده اما از قلب خواهش میکنه تو قوی تر از این حرفایی همین که سفرهی دلتو پیش من باز میکنی خیلیه بعضی از آدما همینا هم نمیگن ببین با کدوم راحت تری به حرف کی گوش میدی
نیوشا : ترجیه میدم به حرف هیچ کدومشون گوش ندم هرچی که نگاه میکنم فکرمیکنم بهتره منطقی فکر کنم
مشاور: منطقی بودن که خیلی خوبه اما بهتره یکمم احساسات نشون بدی این که همه چیرو درون خودت بُکُشی اصلاً جالب نیست
نیوشا: من هروقت که احساسمو نشون دادم از همین تریق منو نابود کردن منو بازی دادن میفهمی
مشاور: نیوشا همه که مثل هم نیست باید آدمشو پیدا کنی حالاهم برو خونه یکم استراحت کن بهتر میشی
نیوشا : خیلی خب باشه من میرم خداحافظ
مشاور: خداحافظ
از زبان راوی
فردای همون روز نیوشا از لب پشتبوم خودشو پایین انداخت و دیگه چشمایی که هروز اشک میریخن رو باز نکر همه دور جسم بی جونش جمع شده بودن پلیس و ارژانس دورشو خلوت میکردن ولی دیگه چه فایده اون که دیگه جونی نداره
ولی برای مشاور نیوشا اوعضا فرق میکرد اون ناراحت از مرگ نیوشا بود ولی خیلی دوست داشت لحظه آخر از نیوشا بپرسه که به حرف کی گوش دادی یاد حرف های خودش افتاد که به نیوشا میگفت مغز به همه دستور میده اما از قلب خواهش میکنه بزار اینطوری فکر کنیم که نیوشا به حرف قلبش گوش داد
پایان
امیدوارم خوشتون اومده باشه
و ببخشید اگه بد شد
۳.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.