فرشته نجات (پارت سه)
فرشته نجات (پارت سه)
«شوگا همینطور که به صندلی تکیه داد بود سرش سمت اسمون خوابوند بود بل صدا یه نفر سریع سرش چرخوند شک شد بود اون یونا ،یونا اینجا چیکار میکرد شوگا دندون هاشو روی همه فشار داد اون قوطی ابجو تقریبا تو دست شوگا مچاله شد بود با همون عصبانیت روبه یونا شد »
-اینجا چه غلطی میکنی ؟!(عصبی )
«یونا لبخندی زد دستش روی گونه شوگا گذاشت »
=اومدم ببینم حال و احوالت چطور !؟خوبی یا مثل یه دیونه همچی تقصیر دیگران میندازی همچی میشکونی !؟(لبخند)
-لذت میبری از این حال من نه !؟
=اوففف چه جورم !این حال تن باعث میشه احساس قدرت و پیروزی کنم (نیشخند)
-م..من..منظورت چیه !؟من همیشه باهات خوب بودم بهت رسیدگی میکردم اما..اما تو هیچ کدوم از اون رو ندیدی ،ندیدی بخاطر تو جونم رو همه میدادم !؟(بغض)
«یونا نیشخند صدا داری زد از جاش بلند شد رفت روبه رو شوگا »
=هه !جونت بخاطر من میدادی چون دوستم داشتی یا عذاب وجدان !؟ با من مهربون بودی چون عذاب وجدان داشتی میخواستی عذاب وجدانت آروم کنی نه !؟(تقریبا داد)
-منظورت چیه !؟عذاب وجدان !؟چرا باید عذاب وجدان داشته باشم !؟
=هه!خودت به اون راه نزن !مگه پدر تو نبود که بخاطر این که بابای من پیشنهادش رو قبول نکرد کشتش !؟(داد)
«شوگا هیچی نمیدونست منظور یونا از کشت شدن باباش توسط بابای شوگا چیه بود شوگا مطمعن بود که باباش قاتل نیست اما حرفای یونا تردید به دلش انداخت بود شوگا شانس اورد بود چون جایی که صحبت میکرد هیچکس نبود »
-یونا حالت خوب !؟بابای من چرا باید بابای تو رو بکش !؟
=چون پیشنهاد بابای عوضی تو رو قبول نکرد بود !
«شوگا با آخرین کلمه یونا عصبی شد بلند شد مچ یونا رو محکم گرفت »
-تو حق نداری به بابای من بگی عوضی وقتی بابای خودت یه خیانتکار !
«یونا سعی میکرد مچش آزاد کن»
=منظورت چیه !؟بابای من مثل بابای تو عوضی نبود !
-چرا بود به نظرت بابام چرا بابات کشت !؟چون پیشنهاد بابام قبول نکرد بود نخیر چون به بابام خیانت کرد بود بابات وقتی برای بابای من کار میکرد همزمان جاسوسی بابای من به رقیب بابام میکرد همه اطلاعت مهم بابام به دشمنش داد بود بابا کم موند بود بمیر !کی گفت بابای من الکی بابات کشته !؟
=دورغ میگی بابای من اینطور آدمی نبود (گریه )
-همه تو همه بابات یه خیانتکارید من چرا بخاطر بابای تو یا بابای خودم عذاب وجدان داشت باش من واقعا عاشقت بود نمیخواستم اذیت کنم بخاطر تو از کارم میزدم اما الان مطمعن شدم که کار خیلی اشتباهی کردم حرفمو باور نمیکنی برو دفتر بابات و قرداد هاش چک کن !الانم تا آخر عمرم نمیخوام ریختت رو ببینم !
«شوگا از یونا دور شد یونا روی زانو هاش فرود اومد و شروع کرد گریه کردن شوگا باورش نمیشد که یونا فکر میکرد شوگا بخاطر عذاب وجدانش باهاش بود در صورتی که شوگا عاشقانه دوستش داشت »
«ویو ا/ت …»
«ا/ت از حموم اومد بیرون و همینطور که داشت موهاش با حوله خشک میکرد به فکر فرو رفت »
~مطمعنم رعیس اون شرکت خیانت دید بود وگرنه هیچ کس الکی نمیتونه در این حد عصبانی بشه تازشم من خوب میفهم چون خودم خیلی خیانت دیدم دیگه توی تشخیصش اشتباه نمی کنم !
«شوگا همینطور که به صندلی تکیه داد بود سرش سمت اسمون خوابوند بود بل صدا یه نفر سریع سرش چرخوند شک شد بود اون یونا ،یونا اینجا چیکار میکرد شوگا دندون هاشو روی همه فشار داد اون قوطی ابجو تقریبا تو دست شوگا مچاله شد بود با همون عصبانیت روبه یونا شد »
-اینجا چه غلطی میکنی ؟!(عصبی )
«یونا لبخندی زد دستش روی گونه شوگا گذاشت »
=اومدم ببینم حال و احوالت چطور !؟خوبی یا مثل یه دیونه همچی تقصیر دیگران میندازی همچی میشکونی !؟(لبخند)
-لذت میبری از این حال من نه !؟
=اوففف چه جورم !این حال تن باعث میشه احساس قدرت و پیروزی کنم (نیشخند)
-م..من..منظورت چیه !؟من همیشه باهات خوب بودم بهت رسیدگی میکردم اما..اما تو هیچ کدوم از اون رو ندیدی ،ندیدی بخاطر تو جونم رو همه میدادم !؟(بغض)
«یونا نیشخند صدا داری زد از جاش بلند شد رفت روبه رو شوگا »
=هه !جونت بخاطر من میدادی چون دوستم داشتی یا عذاب وجدان !؟ با من مهربون بودی چون عذاب وجدان داشتی میخواستی عذاب وجدانت آروم کنی نه !؟(تقریبا داد)
-منظورت چیه !؟عذاب وجدان !؟چرا باید عذاب وجدان داشته باشم !؟
=هه!خودت به اون راه نزن !مگه پدر تو نبود که بخاطر این که بابای من پیشنهادش رو قبول نکرد کشتش !؟(داد)
«شوگا هیچی نمیدونست منظور یونا از کشت شدن باباش توسط بابای شوگا چیه بود شوگا مطمعن بود که باباش قاتل نیست اما حرفای یونا تردید به دلش انداخت بود شوگا شانس اورد بود چون جایی که صحبت میکرد هیچکس نبود »
-یونا حالت خوب !؟بابای من چرا باید بابای تو رو بکش !؟
=چون پیشنهاد بابای عوضی تو رو قبول نکرد بود !
«شوگا با آخرین کلمه یونا عصبی شد بلند شد مچ یونا رو محکم گرفت »
-تو حق نداری به بابای من بگی عوضی وقتی بابای خودت یه خیانتکار !
«یونا سعی میکرد مچش آزاد کن»
=منظورت چیه !؟بابای من مثل بابای تو عوضی نبود !
-چرا بود به نظرت بابام چرا بابات کشت !؟چون پیشنهاد بابام قبول نکرد بود نخیر چون به بابام خیانت کرد بود بابات وقتی برای بابای من کار میکرد همزمان جاسوسی بابای من به رقیب بابام میکرد همه اطلاعت مهم بابام به دشمنش داد بود بابا کم موند بود بمیر !کی گفت بابای من الکی بابات کشته !؟
=دورغ میگی بابای من اینطور آدمی نبود (گریه )
-همه تو همه بابات یه خیانتکارید من چرا بخاطر بابای تو یا بابای خودم عذاب وجدان داشت باش من واقعا عاشقت بود نمیخواستم اذیت کنم بخاطر تو از کارم میزدم اما الان مطمعن شدم که کار خیلی اشتباهی کردم حرفمو باور نمیکنی برو دفتر بابات و قرداد هاش چک کن !الانم تا آخر عمرم نمیخوام ریختت رو ببینم !
«شوگا از یونا دور شد یونا روی زانو هاش فرود اومد و شروع کرد گریه کردن شوگا باورش نمیشد که یونا فکر میکرد شوگا بخاطر عذاب وجدانش باهاش بود در صورتی که شوگا عاشقانه دوستش داشت »
«ویو ا/ت …»
«ا/ت از حموم اومد بیرون و همینطور که داشت موهاش با حوله خشک میکرد به فکر فرو رفت »
~مطمعنم رعیس اون شرکت خیانت دید بود وگرنه هیچ کس الکی نمیتونه در این حد عصبانی بشه تازشم من خوب میفهم چون خودم خیلی خیانت دیدم دیگه توی تشخیصش اشتباه نمی کنم !
۵.۱k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.