چند پارتی کوک و ته
چند پارتی کوک و ته _
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p6
نفهمیدم چیشد ولی با سردرد شدیدی بیدار شدم و دیدم تو یه تخت خواب بزرگ و مشکی رنگ خوابیده بودم
تخت بوی عطر کوک رو میداد
بوی تلخ و مست کننده
داشتم بلند میشدم ک در باز شد و قامت کوک روی کل اتاق سایه انداخت
تازه فهمیدم لباسی تنم نیست !
با داد گفتم :
ا.ت : منو کجا اوردی عوضی اینجا کجاست با اون پسره ته چیکار کردی چرا لباسام تنم نیستتتتت ( فریاد بلند )
کوک خنده ای جذابی کرد ک واقعن دلم میخاست تا اخر عمرم فقط خندشو گوش بدم ولی الان واقعن وقت این کارا نبود
کوک همینطور ک نزدیک تخت و منه برهنه میومد گفت :
کوک _: ا.ت نازنینم باور کن جای تو از هرجا امن تره نگران اون پسره هم نباش فقط یکم قراره جواب گوخوری ای ک کرده رو پس میده
ولی بیب تو اونو میشناختی ؟ میدونی باید برای اینکه با یه پسری بقیر من خوش و بش کردی تنبیه ت کنم ؟
ویو کوک
قشنگ میتونستم ترس و رنگ پریدگی رو روی سورتش ببینم
با خنده گفتم
_: نگران نباش فعلا سرتو پانسمان کردیم شب باهات کار دارم الان استراحت کن
پرده های کل اتاق کشیده شده بود و مشخص نمیشد ک صبح هست یا شب
ا.ت با ترس گفت : با.. باور کن من با اون هیچ رابطه ای نداشتم فقط اونروز اومد گلهارو گرفت و رفت من اصن از اون هیچی نمیدونم
اینکه ا.ت بهم دروغ میگفت عصبیم کرد و با خشم رفتم سمتش و سرشو گرفتمو با عربده گفتم :
_ دختره ی هرزه الان ب منم دروغ تحویل میدی ؟ یه تنبیهی برات دارم ک تا دوماه نتونی راه بری
ویو ا.ت
کوک لباسشو دراورد و پتو رو کنار زد و من جیغی کشیدم و داد کشیدم : لباس تنم نیست
کوک لبخندی زد و گفت : من خیلی وقته بدن ل.خت تورو دیدم . همه جای خونت دوربین کار گذاشته بودم پس دیگه جای خجالت نیست
با شنیدن این حرفش زبونم بند اومد و هیچی نتونستم بگم کوک ک دید چیزی نگفتم منو زیر خودش کشید و خودشو انداخت روی من ....
اینار زیاد نوشتم لطفا حمایت کنید
وقتی بین مثلث عشقی گیر میوفتن p6
نفهمیدم چیشد ولی با سردرد شدیدی بیدار شدم و دیدم تو یه تخت خواب بزرگ و مشکی رنگ خوابیده بودم
تخت بوی عطر کوک رو میداد
بوی تلخ و مست کننده
داشتم بلند میشدم ک در باز شد و قامت کوک روی کل اتاق سایه انداخت
تازه فهمیدم لباسی تنم نیست !
با داد گفتم :
ا.ت : منو کجا اوردی عوضی اینجا کجاست با اون پسره ته چیکار کردی چرا لباسام تنم نیستتتتت ( فریاد بلند )
کوک خنده ای جذابی کرد ک واقعن دلم میخاست تا اخر عمرم فقط خندشو گوش بدم ولی الان واقعن وقت این کارا نبود
کوک همینطور ک نزدیک تخت و منه برهنه میومد گفت :
کوک _: ا.ت نازنینم باور کن جای تو از هرجا امن تره نگران اون پسره هم نباش فقط یکم قراره جواب گوخوری ای ک کرده رو پس میده
ولی بیب تو اونو میشناختی ؟ میدونی باید برای اینکه با یه پسری بقیر من خوش و بش کردی تنبیه ت کنم ؟
ویو کوک
قشنگ میتونستم ترس و رنگ پریدگی رو روی سورتش ببینم
با خنده گفتم
_: نگران نباش فعلا سرتو پانسمان کردیم شب باهات کار دارم الان استراحت کن
پرده های کل اتاق کشیده شده بود و مشخص نمیشد ک صبح هست یا شب
ا.ت با ترس گفت : با.. باور کن من با اون هیچ رابطه ای نداشتم فقط اونروز اومد گلهارو گرفت و رفت من اصن از اون هیچی نمیدونم
اینکه ا.ت بهم دروغ میگفت عصبیم کرد و با خشم رفتم سمتش و سرشو گرفتمو با عربده گفتم :
_ دختره ی هرزه الان ب منم دروغ تحویل میدی ؟ یه تنبیهی برات دارم ک تا دوماه نتونی راه بری
ویو ا.ت
کوک لباسشو دراورد و پتو رو کنار زد و من جیغی کشیدم و داد کشیدم : لباس تنم نیست
کوک لبخندی زد و گفت : من خیلی وقته بدن ل.خت تورو دیدم . همه جای خونت دوربین کار گذاشته بودم پس دیگه جای خجالت نیست
با شنیدن این حرفش زبونم بند اومد و هیچی نتونستم بگم کوک ک دید چیزی نگفتم منو زیر خودش کشید و خودشو انداخت روی من ....
اینار زیاد نوشتم لطفا حمایت کنید
۲۷۳
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.