خواب
تشنگی امانم را بریده. اما نه آبی هست و نه امیدی به آب...
دیگر حتی توان ایستادنم نیست. زانوهایم را روی خاک میگذارم و مینشینم. شن ها را با دستم مشت میکنم و میزنم زیر گریه.
آرام سرم را روی شنهای داغ میگذارم و چشمهایم را میبندم و میگویم دارد تمام میشود...
دارم خواب میبینم. خواب باران. آنهم در کویر. قطره های خنک و درشت. انگار ابرها خیلی نزدیکند.
_ الهام! الهام...
همه جا روشن است... چشمهای نگرانش را که میبینم میفهمم خواب بوده...
+ خواب دیدم؟!
_کابوس بود... چقدر عرق کردی دورت بگردم. آدم توی سرمای زمستون اینطوری عرق نمیکنه که.
دستهایش را میگیرم و فشار میدهم. میخواهم مطمئن شوم خواب نیست...
+ نبودی. فکر کردم رفتی. حتی جواب پیامها رو ندادی. ترسیدم. خیلی ترسیدم.
_ من کجا برم عاخه بدون تو؟ درگیر شدم. خدایا! ببین چه عرقی کرده... بلند شو دختر...
چشمهایم را میبندم. منم و یک برهوت بی انتها و تو که نیستی...
دارم خواب میبینم
#خواب
دیگر حتی توان ایستادنم نیست. زانوهایم را روی خاک میگذارم و مینشینم. شن ها را با دستم مشت میکنم و میزنم زیر گریه.
آرام سرم را روی شنهای داغ میگذارم و چشمهایم را میبندم و میگویم دارد تمام میشود...
دارم خواب میبینم. خواب باران. آنهم در کویر. قطره های خنک و درشت. انگار ابرها خیلی نزدیکند.
_ الهام! الهام...
همه جا روشن است... چشمهای نگرانش را که میبینم میفهمم خواب بوده...
+ خواب دیدم؟!
_کابوس بود... چقدر عرق کردی دورت بگردم. آدم توی سرمای زمستون اینطوری عرق نمیکنه که.
دستهایش را میگیرم و فشار میدهم. میخواهم مطمئن شوم خواب نیست...
+ نبودی. فکر کردم رفتی. حتی جواب پیامها رو ندادی. ترسیدم. خیلی ترسیدم.
_ من کجا برم عاخه بدون تو؟ درگیر شدم. خدایا! ببین چه عرقی کرده... بلند شو دختر...
چشمهایم را میبندم. منم و یک برهوت بی انتها و تو که نیستی...
دارم خواب میبینم
#خواب
۷.۹k
۰۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.