آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part11
کوک:من یدونه برا خودم دارم اینو تازه درست کردم ماله تو
رز:وقتی بلد نیستم چه فایده داره
کوک:اگه از اینجا جونه سالم به در بردیم بهت یاد میدم
رز:باشه ممنون کوکی
رز برا تشکر گونه کوک رو بوسید و رفت تو قار کوک دستشو رو گونش گذاشت قلبش شروع کرد به تپیدن
رز:کوک بیا دیگه روده کوچیکم داره روده بزرگم رو میخوره
کوک لبخندی زد و خم شد و اون پرنده رو برداشت و رفت تو غار
هردو داشتن غذاشونو میخوردن بلاخره تموم شد دیگه هوا تاریک شده بود رز برا اینکه گرمش بشه خودشو تبدیل به گرگ کرد و کنار کوک دراز کشید کوک هم همین کارو کرد و به رز چسبید یکی سفید یکی مشکی اما دخترک حتی تو شب هم میدرخشید اینو از برقه تو چشما پسرک میشد خوند رز زیادی زیبا بود از این مدل گرگ در این حالت کم یاب بود قطعا از جایه ناشناخته اومده بود اما کجا؟
کم کم با این فکر به خواب رفت
صبح زود هردو راه افتادن تو دل جاده طولانی و بزرگ اونا یه گرگ بودن میتونست تا کیلومتر ها راه برن بدون خستگی رز بازو کوک رو گرفته بود چون سراشیبی بود بازهم به یک شهر رسیدن اما کوچیک بود خیلی عجیب بود همه مردمش اونقدر عادی نبودن
رز:اینجا دیگه کجاست؟
کوک:فقط کنارم بمون اصلا ازم دور نشو
وقتی کوک اینجوری میگفت یعنی یه چی بودن همه با چشمایع زرد نگاشون میکردن بعضی ها سر گوزن رو سرشون بود بعضی ها کاغذ رو سرشون بود
کوک:اونا آدم خوارن
رز:وایی
بلاخره از اون شهر بیرون اومدن ولی کوک احساس خطر میکرد نه فقط کوک رز هم همینطور
کوک:با علامته من فقط بدو
رز:اونا دنبالمونن
کوک:سه دو یک
هردو شروع کرد به دوییدن ولی ناگهان یسری جلوشون وایسادن کوک رز رو پشتش قایم کرد
...:اون دختر رو بده به من با تو کاری ندارم
کوک:چرا فکر کردی اونو بهت میدم
....کاماننن غذایه لذیزیه
اون آدم به پشت سرمون اشاره کرد ولی تو یه حرکت کوک دوتاشونو کشت ولی نمیدونستن این کار چه عواقب بدی یسری آدم خوار ریختن بیرون اونا دوتا شروع کردن جنگیدن و در کنارش فرار میکرد کوک تیرکمونش رو در آورد و شروع کرد زدن
کوک:رز زود باش باید بریم
یخورده هم شب میزارم
#part11
کوک:من یدونه برا خودم دارم اینو تازه درست کردم ماله تو
رز:وقتی بلد نیستم چه فایده داره
کوک:اگه از اینجا جونه سالم به در بردیم بهت یاد میدم
رز:باشه ممنون کوکی
رز برا تشکر گونه کوک رو بوسید و رفت تو قار کوک دستشو رو گونش گذاشت قلبش شروع کرد به تپیدن
رز:کوک بیا دیگه روده کوچیکم داره روده بزرگم رو میخوره
کوک لبخندی زد و خم شد و اون پرنده رو برداشت و رفت تو غار
هردو داشتن غذاشونو میخوردن بلاخره تموم شد دیگه هوا تاریک شده بود رز برا اینکه گرمش بشه خودشو تبدیل به گرگ کرد و کنار کوک دراز کشید کوک هم همین کارو کرد و به رز چسبید یکی سفید یکی مشکی اما دخترک حتی تو شب هم میدرخشید اینو از برقه تو چشما پسرک میشد خوند رز زیادی زیبا بود از این مدل گرگ در این حالت کم یاب بود قطعا از جایه ناشناخته اومده بود اما کجا؟
کم کم با این فکر به خواب رفت
صبح زود هردو راه افتادن تو دل جاده طولانی و بزرگ اونا یه گرگ بودن میتونست تا کیلومتر ها راه برن بدون خستگی رز بازو کوک رو گرفته بود چون سراشیبی بود بازهم به یک شهر رسیدن اما کوچیک بود خیلی عجیب بود همه مردمش اونقدر عادی نبودن
رز:اینجا دیگه کجاست؟
کوک:فقط کنارم بمون اصلا ازم دور نشو
وقتی کوک اینجوری میگفت یعنی یه چی بودن همه با چشمایع زرد نگاشون میکردن بعضی ها سر گوزن رو سرشون بود بعضی ها کاغذ رو سرشون بود
کوک:اونا آدم خوارن
رز:وایی
بلاخره از اون شهر بیرون اومدن ولی کوک احساس خطر میکرد نه فقط کوک رز هم همینطور
کوک:با علامته من فقط بدو
رز:اونا دنبالمونن
کوک:سه دو یک
هردو شروع کرد به دوییدن ولی ناگهان یسری جلوشون وایسادن کوک رز رو پشتش قایم کرد
...:اون دختر رو بده به من با تو کاری ندارم
کوک:چرا فکر کردی اونو بهت میدم
....کاماننن غذایه لذیزیه
اون آدم به پشت سرمون اشاره کرد ولی تو یه حرکت کوک دوتاشونو کشت ولی نمیدونستن این کار چه عواقب بدی یسری آدم خوار ریختن بیرون اونا دوتا شروع کردن جنگیدن و در کنارش فرار میکرد کوک تیرکمونش رو در آورد و شروع کرد زدن
کوک:رز زود باش باید بریم
یخورده هم شب میزارم
۱۰.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.